شعری از امین مرادی
تاریخ ارسال : 17 خرداد 96
بخش : شعر امروز ایران
از آب دادنها: عذاب پنجم
با اینکه در شگفت چیزی از من نمیپرید
به رنگِ خود درآمده از دور گفت:
برای لا
-مکانِ پاشیده بر دیوار-
شعاعِ دایره گشتم!
«کالاسکه»
من دو او بودم
یکی در نقطهاش دعا خوانده بود و جن
در او دعا خوانده بود و بعد
آینده بهشکلی عجیب
گوش، پشتِ حرف برد و
سکه با جرینگجرینگِ عروس قوز برداشت:
«اسبِ دوانده شده بر پا شد»
اما او دو
بارِ سنگینی داشتند به دندان میکشیدند
که چرخ
روی سُمِ جن حنا خواباند و کالا
جز تو مرا گو نبوده نیست
نه منظور دایره که در شعار بگنجد
نه ذکرِ دهانبستهای
تنها دو چشمِ از دور زیبا
دو چشمِ از دور زیبا را غار میگرفتند تارِتار
زیرِ گِل
دُورِ شوک ِ عاطفیام میدان
ادای معمول را عنکبوت
ادای دوم
اما!
دار دارد
با لای زخمی میانِ شگرف
بُتِ از آب دادهای که در همو
هم دیگری
او نیست
مسلم آن روی سجاده پنهان است
مسلم آن شمع شیر
آنکه خرما را خوب ادا نکرده شکافته میشود و رنگ
-پاشیده روی اسب-
سریع شکلِ جهندهی خون را به کفر میگیرد
تا آنچه مثلِ اولش تاریک بود
به مثلِ تاریکِ اولش بازگردد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه