شعری از امیرحسین تیکنی
تاریخ ارسال : 3 خرداد 00
بخش : شعر امروز ایران
سایهها
دهکدهام را فراموش کردهام
قایقی که بر آن زاده شدم
فولاد طلاکوبم را
در افسون و رؤیا
به چنار روشنی تکیه دادم
یا نخلی بلند
که همسایهیِ من بود
سایهها لبخند زدند:
بیهوده گم شدهای
ما هیچکدام
پریزادی نشسته بر
تختی روان به آب
ندیدهایم
به روشنی خواب تکیه نکن
که بس گناهکار است
نشان که ساعتی دیگر
ما را نخواهی دید
میرویم و با سوز سردابهها
باز خواهیم گشت.
به تکه ابری گداخته در آسمان چشم دوختم
پرسیدم: کجایند شاعران؟
که شاعران از ما گریختهاند
که شاعران از مهمانیهای ما بیزارند؛
دربِ هزار سردابه به هم کوبیده شد
در تکیهیِ ظلمات
از خواب برخاستم
" با گلوله و شعلهای
در دهان و چشم "
پیشرویَم مَرغزاری بود و بارویی ویران
و نهری و
سایه چهل دختر
نشسته بر تختی روان به آب
سایهها یکصدا فریاد زدند:
گفته بودیم
برمیگردیم و
عاشقت میشویم.
هولناک بود که باکرگان
اینگونه دلربا سخن بگویند
سوزی که از سردابهها میوزید
با بوی شراب ترش ارزانقیمتی
درهم آمیخته بود؛
بر قایقی از خواب برخاستم
فراموش شده بودم
چون عمارتی
که تمام زادگانش
سالیان درازیست مردهاند.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه