شعری از امید صباغ نو
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : قوالب کلاسیک
پیشم امانت بود؛ پس دادم کلیدت را!
تا وا کنی درهای دنیای جدیدت را
گفتی که دوری انتخاب توست...حق دادم
من "شد خزان" خواندم؛ رقیبم دید عیدت را!
این فصل؛ مهرآبان و آذر؛ در نبود تو-
با اشک شُستم جای باران سررسیدت را
احساس کردی آتشش را سرد خواهد کرد
"مردی که با هر شعر خود میآفریدت" را!
گفتم به خود: سهراب! تسلیم غرورش باش
تا فاتح میدان کنی گُردآفریدت را
چشمم سیاهی رفت، وقتی عاقبت دیدم
در عکسهایت تار موهای سپیدت را
با دوری خود امتحانم کردی و دیدی
بعد از خودت بادی نلرزاندهست بیدت را!
من باختم! این اعترافم در میانسالیست
بر من ببخش این روزگار بیامیدت را...
تو راست گفتی! آتش من سرد شد؛ امّا-
از دور گاهی یاد کن عشقِ شهیدت را!
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
