شعری از ابوالفضل حکیمی
 نویسنده : ابوالفضل حکیمی
            نویسنده : ابوالفضل حکیمیتاریخ ارسال : 6 آبان 04
بخش : شعر امروز ایران
از رفتن من میگذرد سرباز
بر رهگذر سنگهای اصل بدرخش
در حفظ ظاهر خفتهاید
پایِ تخت قرمز است
وقت در همان دالان بستگانی دارد برای ضایعه
خبر روی قالیچهها، گرانبها راه میرود
در آیینهی جیبی نگاه میکنم به هوش
در رقصهایمان کسی اهل خانه نیست
بیا
به سنگ و شیشه بزنیم
بیا
سوار شویم بر همیشه
که اسبی نامرئی است
و
ظاهراً که قبری
بیا
چنین و چنان کنیم
و سبقت بگیریم از نیمهی خودمان
که مُردهی مناسبتری است برای سربههوایی
و
چهکار کنیم
با گُلی که تکهتکه
گریهگریه میکند
شرط بین من و تو عقربه میماند بین خودمان
اسم عجیب است
غریب است
من تعریف تازهای از هیچ میکنم
هرجا
که تعریف تازهای از هیچ میکنم
دنیا هنوز به تازگی شیطان است
تندتر غذا بخور
نردبان بگذارم یا حفره
سوسکها از اینطرف تکلیفشان به اینطرف است
برنخورد به عنکبوت
در کمال تو بازیگوشم
هیچکس با تو دایرهتر از من نیست
هرچه بادا باد پُر از حفره است
برای تعمیر من
به خیرین مدرسهساز خبر دهید
| لینک کوتاه : | 
 چاپ صفحه
   چاپ صفحه
     
				 
									 
									 
									 
									 
									 
									 
									 
									 
									 
									
 
						
					 
									