شعری از ابوالفضل حکیمی


شعری از ابوالفضل حکیمی نویسنده : ابوالفضل حکیمی
تاریخ ارسال :‌ 3 خرداد 00
بخش : قوالب کلاسیک


باز هم دارد توهم می زند
آن که شب را پای چشمم کاشته است
آن که از پروانه های باورم
پرکشیدن با تو را برداشته است

در زمینش بوی رویش مرده است
بعد باران خورده اش فعال نیست
ناخودآگاهش تهی از گندم است
هیچ کس با هیچ کس خوشحال نیست

وای ازاین دردهای بی افول
وای ازین نوشیدنی تلخ رنگ
وقت کم می آورد آبی شدن
بس که خونین است آغوش تفنگ

هر که پای این درختان مانده است
اتفاقاتش شبیه هیزم است
از تنفس زود خالی می شود
هر که از جنس تو و این مردم است

نه، تو از یک راه دیگر می رسی
دست این تقدیرها پوشالی است
باز لیوان سر میز بهار
از غم و اندوه و حسرت خالی است

غربتم را شانه خواهد زد بهار
زخم هایم را مرمت می کند
باز هم رویای من رویای تست
چون خدا ما را عبادت می کند

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :