شعری از آفاق شوهانی
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران
و گفته بودم
و گفته بودم تا دنيا دنياست
حالا از اين كه برگردم فلسهاش، فلسهاش
از ساحل دور دورتر
از آب سرك مىكشد ناگاه
آب مىكشم
سيبزمينى كه پوست مىكنم
باز پوست، باز پوست، باز پوست ِ ديگر
درمىروى از دستم مارمولك ِ احمق!؟
اينهم كلمهيى كه چندشام مىشود از دنيا
با روزهاى من بودى!؟
سايهيى بر ديوار
بر بامى كوتاه مىگذشت
چندشام مىشد
سيبزمينىيى چند حلقه تا به امروز
در دستهاى من
چه شباهت ِ كُشندهيى
رنگ چشمها
و رفتار آرام آب
از ساحل ِ دور ِ نزديك شدن
روبهروى نگاهم بر پشتبام
مارمولك من
بيا به دست
بيا به دستهاى من
و من بودم كه گفته بودم
تا دنيا دنياست برزخام از مارمولك!
دوست من! خلال سيبزمينى طعم ِ امشب دارد
دست مىكشم بر پشتبام
غلت مىخورى در دستهايم
مارمولك ِ عزيز ِ من!
شعر پیشین آفاق شوهانی در پیاده رو :
با اين چند كلمه
با اين چند كلمه آمدم حرف، واج، پرانتز
همينجا باز
كبود را پيراهنى بنويس
رفتنم مىرود كه بنويسد
شلال مو را خرما ( خرما نخوان جيگرجان! )
زدم آتش يك تار نزن هى هى هى تا بگويم
جن ِ بو داده همين با كلمه
تاريك زدم تار صفحه از تو گم
سرچ كردم سر زا رفتهام انگار
با اين جن ديوار به ديوار نه...
بو بده چند تار
آمدم روى سكوت
بنويسم چند نت
ايميل كن گيتارى كه گفتى
راك ِ اين شهر را رگ بزنم
حالا كه ديگر
جن همينجاست
لابهلاى نتها بو داده ما دو تا را رايانهها
بزن عزيزم!
بزن كنار كنارتر
موها را شلال شلال خرما بى خرما نخل مىخواهى چهكار
از مويز ِ ما ببر طبقى گيرم غوره نشده
به روزم بيا جفتك نينداز بى حرف و بى واج
كامنت بفرست جن بو داده مىآيد با شما
زود ِ زود عزيزم! هى...بيا.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه