شعری از آفاق شوهانی
نویسنده : آفاق شوهانی
تاریخ ارسال :‌ 29 مرداد 92
بخش :
شعری از آفاق شوهانی

از روی بعد

آفاق شوهانی

 

از روی بعد

ناگهان زمین افتاد بد جوری

گنجشکی که اتصال من گیجش کرده بود

ازانگشت‌هایم هزار ولت برق می‌زد

بر اعصاب کلافه‌ی عصرش

باور نداشت یک روز بهاری‌ست

هی گیج می‌زد اتوبان دور اندام بادکرده‌ی زن

آدامس اشی مشی می‌جوید بالن بالن

این هوا می‌کرد

آقا! آقایان!

سفریک روزه به ماه

من تمام تماس‌های تله‌پاتی رادارهایم با دو شماره به رگ‌هایم وصل می‌شوید

سری به بزرگی یکی از بعدازظهرهای شما برنمی‌دارم

با تأسف گفت

زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید؟

سرآستین تکاندم و برقع انداختم

کناره‌ی تراس پخ بود برسایه لیس دیوار تن کشیدم

پنج نفر بودند

چگونه درروده‌ی من  کوکتل مولوتف می‌چیدند؟

می‌چیدند وبی‌شرمانه زنده باد آفاق می‌گفتند

انگشت‌هایم را به سمت‌شان گشودم

کلماتشان را به آتش کشیدم

و برگشتم دوباره ماه را ببینم

آویخته از انگشت اشی مشی معصومه وبی‌صدا انگشت می‌جوید

گفتم: ماهی که شما باشی بروم رفتنت را

بازگشت