شعرهایی از ویلفرد ادوارد سلتر اوون
ترجمه علی بیات


شعرهایی از ویلفرد ادوارد سلتر اوون
ترجمه علی بیات نویسنده : علی بیات
تاریخ ارسال :‌ 2 آذر 04
بخش : ادبیات جهان

 

 

 

ویلفرد ادوارد سلتر اوون (۱۸ مارس ۱۸۹۳ - ۴ نوامبر ۱۹۱۸) شاعر و سرباز انگلیسی بود. او یکی از شاعران برجسته جنگ جهانی اول بود. شعر های جنگ او بسیار تحت تأثیر دیگر شاعر مطرح جنگ زیگفرید ساسون بود و در تضاد با برداشت عمومی از این مسئله در آن زمان و اشعار میهن‌پرستانه‌ی شاعران دیگر جنگ مانند روپرت بروک قرار می‌گرفت. اشعار شناخته شده او اغلب پس از مرگ وی منتشر شد. اوون در ۴ نوامبر ۱۹۱۸، یک هفته قبل از پایان جنگ، در سن ۲۵ سالگی در فرانسه در حین نبرد کشته شد. ویلفرد اوون را از پدران ادبیات جنگ و از تاثیر گذارترین این نویسندگان می دانند.

 

 

 

 

Mental Cases

Who are these? Why sit they here in twilight?
Wherefore rock they, purgatorial shadows,
Drooping tongues from jays that slob their relish,
Baring teeth that leer like skulls' teeth wicked?
Stroke on stroke of pain,- but what slow panic,
Gouged these chasms round their fretted sockets?
Ever from their hair and through their hands' palms
Misery swelters. Surely we have perished
Sleeping, and walk hell; but who these hellish?

-These are men whose minds the Dead have ravished.
Memory fingers in their hair of murders,
Multitudinous murders they once witnessed.
Wading sloughs of flesh these helpless wander,
Treading blood from lungs that had loved laughter.
Always they must see these things and hear them,
Batter of guns and shatter of flying muscles,
Carnage incomparable, and human squander
Rucked too thick for these men's extrication.

Therefore still their eyeballs shrink tormented
Back into their brains, because on their sense
Sunlight seems a blood-smear; night comes blood-black;
Dawn breaks open like a wound that bleeds afresh.
-Thus their heads wear this hilarious, hideous,
Awful falseness of set-smiling corpses.
-Thus their hands are plucking at each other;
Picking at the rope-knouts of their scourging;
Snatching after us who smote them, brother,
Pawing us who dealt them war and madness.

 

 

 

مجانین جنگ

 

کیستند این ها؟ به وقت زوال روز چرا نشسته اند اینجا؟

رعشهء افتاده بر جانشان، بر این سایه های برزخی

که با زبان های سست آویخته از

فک هاشان می بلعند لذت زندگی را

و می نگرند شرورانه با دندان های نمایان،

دندان هایی چون زبان مردگان هولناک، از چیست؟

می تازند بار ها و بار ها، درد هایشان بر آن ها

اما حفر کرده کدامین آهسته وحشت

شکاف های دور چشم های هراسانشان؟

تیره بختی می چکد از موهایشان، از دستانشان

ما باید مرده باشیم در خواب و

حالاست که قدم می گذاریم به جهنم

اما کیستند این جهنمی ها؟

 

مردانی اند اینان که ذهن هایشان را نابود کرده اند مردگان

انگشت های خاطره در موهایشان تنیده با

قتل ها، قتل های بیشمار که شاهدش بودند روزگاری

گام های درماندگان در مرداب اجساد

لگد هایشان بر خون شش ها

شش هایی بر خندیدن عاشق بودن

مادام بایدشان دیدن و شنیدن:

غرش اسلحه ها، عضلات پرنده، کشتار بی همتا و

بر باد دادن جان ها؛

چنان انباشته اند که نیست

گریز راهی بر این درماندگان

 

جمع شده اند و گریخته اند به مغز هایشان

چشم هایشان از عذاب،

در نظر گاهشان خورشید را لکه خون و

شب را سیاه خون جلوه کردن،

چون تازه زخمی خون آلود برایشان

سپیده دم شکافتن.

نشسته بر صورت هایشان خندهء مضحک،

ترسناک و دروغین اجساد،

مدام دستانشان یکدیگر را خراشیدن

مدام دست بردن بر تازیانه خود آزاری

چنگ می اندازند به سویمان، ما

ما که نواختیم ضربه ای سهمگین بر آنان،

برادر، ما که بخشیدیم بر آنان جنگ و جنون را

 

 

 

 

 

Anthem for Doomed Youth

 

By Wilfred Owen

What passing-bells for these who die as cattle?

      — Only the monstrous anger of the guns.

      Only the stuttering rifles' rapid rattle

Can patter out their hasty orisons.

No mockeries now for them; no prayers nor bells;

      Nor any voice of mourning save the choirs,—

The shrill, demented choirs of wailing shells;

      And bugles calling for them from sad shires.

What candles may be held to speed them all?

      Not in the hands of boys, but in their eyes

Shall shine the holy glimmers of goodbyes.

      The pallor of girls' brows shall be their pall;

Their flowers the tenderness of patient minds,

And each slow dusk a drawing-down of blinds.

سرودی برای جوان محکوم به مرگ

 

کدامین ناقوس به صدا در خواهد آمد

برای مرگ گاو های سلاخی شده؟

تنها صدای خشم اسلحه ها، به گوش می رسد،

تنها تق تق تند و بی وقفه شان،

می تواند بر بالین آنان دعایی باشد.

نه تدفینی، نه دعایی و نه ناقوسی؛

هیچ صدایی که از غم برخاسته باشد،

نجاتشان نخواهد داد؛

صدای جیغ توپ های سوگوار و ناله های عزیزانشان،

 آنان را فرا می خواند به خانه های محزونشان.

کدامین شمع خواهد درخشید برای رستگاری آنان؟

در دستان جوانکان نیست شمعی که بدرخشد؛

اما می درخشد نور کم فروغ و مقدس وداع، در چشمانشان؛

کفن هایشان خواهد بود رنگ پریدگی سیمای معشوقانشان،

گل های مزارشان است، شفقت جان های صبور

غروب بی سر و صدای آنان آرام است

چون پایین کشیدن پرده ها در غروب آفتاب

 

 


1914


War broke: and now the Winter of the world
With perishing great darkness closes in.
The foul tornado, centred at Berlin,
Is over all the width of Europe whirled,
Rending the sails of progress. Rent or furled
Are all Art's ensigns. Verse wails. Now begin
Famines of thought and feeling. Love's wine's thin.
The grain of human Autumn rots, down-hurled.

For after Spring had bloomed in early Greece,
And Summer blazed her glory out with Rome,
An Autumn softly fell, a harvest home,
A slow grand age, and rich with all increase.
But now, for us, wild Winter, and the need
Of sowings for new Spring, and blood for seed.

 

 


1914
 

جنگ شکاند: و حالا زمستان 
فرا می رسد با تاریکی عظیم و مرگبار.
طوفان پلید، که برلین است قلبگاهش،
 بر فراز تمام اروپا چرخیده است،
و دریده بادبان های ترقی را.
پرچم های هنر، جملگی پاره و یا جمع شده اند. شعر شیون می کند. حال آغاز می شود، دوران کمیابی فکر و احساس.
رقیق است شراب عشق.
زندگی انسان چونان دانه ای است در پاییز، فاسد می شود؛ دور انداخته می شود.

پس از آنکه بهار در یونان شکفته شد،
و تابستان شکوهش را با روم به نمایش گذاشت،
پاییز به آرامی فرا رسید، زمان برداشت،
دوران آرام و با شکوه، دوران برکت،
اما کنون در این زمستان وحشی
دانه ها را باید کاشت برای بهاری نو،
و خونی که باید برای آنان ریخته شود.

 

 

 

Futility

By Wilfred Owen

 

Move him into the sun—

Gently its touch awoke him once,

At home, whispering of fields half-sown.

Always it woke him, even in France,

Until this morning and this snow.

If anything might rouse him now

The kind old sun will know.

 

Think how it wakes the seeds—

Woke once the clays of a cold star.

Are limbs, so dear-achieved, are sides

Full-nerved, still warm, too hard to stir?

Was it for this the clay grew tall?

—O what made fatuous sunbeams toil

To break earth's sleep at all?

 

 

 

پوچی

 

 بسپارید او را به خورشید،

که نوازشش، روزگاری این جوان ناکام را

فرا خواند به زندگی در وطنش.

در فرانسه، میدان جنگ، از خواب بیدار کرد او را.

ناکام است خورشید اکنون، در این صبح پوشیده از برف.

ار چیزی او را از خواب بیدار کند

خواهد دانست خورشید پیر مهربان.

 

فکر کنید دانه ها را چگونه از خواب بیدار می کند خورشید.

فکر کنید گرما را چگونه بخشید به خاک ستاره ای سرد.

به دست و پا هایی که هنوز گرم اند

سخت است آیا جان بخشیدن برای او؟

انباشته می شوند تا مرتفع سازند خاک را؟

آه، چه چیز سبب شد تا

رنج شکستن خواب زمین را

پرتو های عبث خورشید بر دوش کشند؟

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :