شعرهایی از هوشنگ ملکی
تاریخ ارسال : 6 آبان 04
بخش : شعر امروز ایران
«مزوسا»
هیچ را در دامنه میبوسم
جای خالی دیوار خانهی فرضیام را
نی را
مرکب را
گاو را
گاوی که شاید قرار باشد نام تو را بر پوستش بنویسم
از دیوار خانهی نساختهام بیاویزم
شاید را میبوسم
دست سایهی خودم را در حین خوشنویسی
در حین مسح سینههای سفید تو
که پشت اسم نیمهکارهات ایستادهای
چهار حرف از حروف الفبا را میبوسم
«الف» را دو بار
انگشتهایت را بیست بار
رگ گردنات را دویست بار در دقیقه
بیرون منفی است
- 18
درون مثبت
+18
و سایهی دوزیستی که یک نسخهاش درون خانهی فرضیاش روی صندلی راحتی کنار شومینه کتاب میخواند
یک نسخهاش با سایهی یک گیتار کنار خیابان ترانههای ممنوعه
بلاتکلیفترین سایهی دنیاست
سایهی آونگ را میبوسم
تردید را
شک میان رکعت سوم تلخ واقعیت
و رکعت چهارم شیرین خیال
تو را میبوسم
که پای راستات روی پادری کنفی است
پای چپات روی پلهی برفی.
«ریکاوری»
بارش شدید کلمه بر کاغذ بود
که نام تو از شدت زیبایی کمانه کرد و به جای سفیدی مکتوب بر سیاهی شفاهی سینه نشست
عفونت کرد
نام تو ماهی بود
و برای در من رقصیدن آمده بودی
برای در من گندیدن
و خون که حروف کثیفت را به گردش درآورد
و جیوه که از چهل گذشت
خواستم لباسهایم را دربیاورم دیدم از شدت شعر فلس درآوردهام
خواستم بنویسم
دیدم به جای خودنویسم روی کاغذ خون آبی بالا میآورم
لکهها از کلمهها خواناترند
لکههای آبی را بر ملحفهی زخمیها بخوان
لکههای آبی را بر کفن کتابهای انتشارات خیابان انقلاب
درد انسان معاصر بلاتکلیفی است
رقصیدن با سازهای مخالف بر پلهای معلق
و رنج برزخ از دوزخ سختتر است
آب حوض بهشت پشت وعدهها و بخشنامهها از زقوم تلختر
نام تو زیبا نبود
گداخته بود
نام تو ماهی نبود
نام تو گلوله بود
ما گلوله و فریب را با هم خورده بودیم
جنازههایمان را دور میدان آزادی بچینید
مثل چند دایرهی تو در تو
ما یک روز زیر رنگینکمان به هوش میآییم
گذشتهی تلخ را بالا میآوریم
کفنهایمان را حمایل میکنیم
احرام میبندیم
و با بازوهای لخت
هفت دور دور این کعبهی سفید میرقصیم
آخرت قشنگتان را بردارید و بروید
ما رستگاری دنیا را میخواهیم.
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
