شعرهایی از هرمز علیپور


شعرهایی از هرمز علیپور نویسنده : هرمز علیپور
تاریخ ارسال :‌ 23 اسفند 94
بخش : شعر امروز ایران

جهت   

از این جهت که هستیم ما
از این جهت که شرط هایی
دست برنمی دارند
من تعبیرهای خودم را دارم
ولی به این چنین وقت ها

که خط هایی به رنگ گل
به خاطرم موجود است
و دوست ندارم
توضیح دهم بیش تر

و این تصمیمی نیست که
یکدفعه گرفته باشم من.


نه درخت

در این قطع مکالمه امّا
محال است بفهمد کسی که
چه می کشم به باران ها
روانی ام و این ضرورت زیست من است
ساعت بهانه است انگار

که من درخت نیستم
که سایه داشته باشم دیگر

و این خودش یک ظلمی است
که فقط مرا دیده و گرفته است
همین همین این دیگر.


به این البرز

حتماً چیزی هست که نمی گذارد
به روزهای مشخص و یک چهره ی معیّن
فقط من فکر کنم
به راه نور گام بگذارم
و به دشنام به تاریکی عادت نکنم
و نگذارم که یک غروب طولانی
به آشیانه ی گور پایان پذیرد تا
چشم هایی را از ابهام نجات دهم

با چشم های رود شریک ام و
با پلک پرندگان و
فرود برف به کوچه  کوکب
و کوچه ی زنبق
به این البرز.


دستمال بازی

علی الخصوص رشته ای که
از موهایی شروع شود
علی الخصوص که روسری ها را
به روی صندلی ها بیندازند
علی الخصوص دست هایی که
بال می شوند و دستمال به دست
باید که بختیاری باشی ولی
که مروارید گوش را بفهمی
که درّ سیب ها را

تا من که مات گیلاس و
بغضم مال خودم می ماند
یا شعله های کافری در جان.

طعمه

حضور جان به پیش این دریا
نام دیگر زیبایی ست
به رنگی خاص که
تنگ می شود دل آدم برای آن
چون آبی ی اقیانوس
یا روسریِ بی نظیرِ شاعرها
هیچ کس در من بیدار نمی کند امّا
رنگ ها را به صبحگاهان
بعد سگان
به تکه ای از نور و درخت

من امّا دیگر طعمه ای نیستم
نه برای کسی به تنهایی
نه حلقه های نهان و هم آشکارها.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : کامیل قهرمان اوغلو - آدرس اینترنتی : http://www.kamill.blogfa.com


شعر از هرمز علیپور
ترجمه به زبان تورکی :
کامیل قهرمان اوغلو

بو البرزا

حتمن بیر شیی وارکی قویمور
اوزل اوزلره ،گونلره یالنیز من فیکیرلشم
نور یولونا آددیم آتام
و سویوشجه سینه قارانلیقا عادت
ائتمه یم
و قویمایامکی بیر اوزون گونش باتیسی
مزار یوواسیندا باتسین
بلکه گؤزلری ابهامدان قورتارام
چایلاقین گوزلریله ، بیرم
و قوشلارین کیرپیکلرینه
و کوکب کوچه سینه
و زانباق کوچه سینه قارین یاغماسیندا
بو البرزا

هرمز علیپور
کامیل قهرمان اوغلو


به این البرز

حتماً چیزی هست که نمی گذارد
به روزهای مشخص و یک چهره ی معیّن
فقط من فکر کنم
به راه نور گام بگذارم
و به دشنام به تاریکی عادت نکنم
و نگذارم که یک غروب طولانی
به آشیانه ی گور پایان پذیرد تا
چشم هایی را از ابهام نجات دهم

با چشم های رود شریک ام و
با پلک پرندگان و
فرود برف به کوچه  کوکب
و کوچه ی زنبق
به این البرز.

هرمز علیپور