شعرهایی از هرمز علی پور


شعرهایی از هرمز علی پور نویسنده : هرمز علی پور
تاریخ ارسال :‌ 30 مرداد 00
بخش : شعر امروز ایران

۱

حس‌های خوبی به من دست نمی‌داد
از کودکی
به صف‌های یکنواخت که می‌رسیدیم
که می‌دیدم
تنها فقط در ردیف گل و پرنده و درخت و تنها در انضباط حروف و الفبا و لغت‌ها

از کودکی تا همین امشب
از صف‌هایی پر از هراس
دستی خون‌چکان در دستی
که شادمان می‌خندد
حس خوبی حتی در عکس‌ها و نقاشی‌ها نداشتم

بالاخره اما باز
در سقوط یک شهر باستانی و انفجار سری در ملا عام
جهان مجبور به پوشیدن بالاترین رنگ‌ها شد
و خواب من پر از
دست‌هایی دنبال باقی خود بود
و پای زنی که چون پای آهویی
که خیال مرگ و شکارچی را  راحت کرد
صبح است و دلم به هم می‌ریزد

 


۲

گاه این‌قدر بر یک مزار بنشینیم که از روز زندگان بی‌خبر هستیم
ما که دیگر هرچه با صدای بلند هم حرف از دردهای‌مان بزنیم

بدون حضور هیچ کوهی
صدای‌مان باز به خودمان بربگردد
انگار از سیاره‌ای ناشناس
بر این سیاره‌ی دیوانه افتاده‌ایم

ما که ترس‌های تازه‌مان
دوستان
هرلحظه پرزورترست

و اسم‌ها به شکل بی‌سابقه‌ای
از شناسنامه‌ها به بیرون
پرت می‌شوند
نکند دیگر نتوانیم خانه‌های‌مان را پیدا کنیم

 

 

 

۳

چه باغ‌هایی که
حتی اجازه‌ی تماشای آن‌ها حتی از دو ر
سلب شده
چه میوه‌هایی که
تنها در قاب عکس‌ها می‌توان با آن‌ها تماس گرفت و عکس گرفت
بدتر از همه اما
جابه‌جاشدن ساعت‌ها
که نسبت به سکون به مثل مرگ در ما
به بی‌رحم‌ترین شکل بی‌تفاوتی نگاه کنند
اما  درخت که
دشمنی ندارد با ما
اما باغ‌ها که از ما کینه‌ای به دل ندارند

و تازه
شاید آن‌ها نیز
همین غم ما را دارند
دست و صداشان به جایی نمی‌رسد اما
فعلاً
بعداً
تا

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :