شعرهایی از هرمز علی پور
تاریخ ارسال : 4 مرداد 98
بخش : شعر امروز ایران
۱
بر آنچه بر مراد تو نیست
روی برمیگردانی
و بهجای آنکه در ذوق کودکان
به وجد بیایی
با اخم خویش آنها را
به گریه میکشانی و
بعد
یکریز از مهربانیِ خود
به تفصیل حرف میزنی
با تو باور کردهام
که آدمی چهقدر ترسناک است
چون بوی مرگ به او نزدیک شود
۲
دیگر نمیگذارم که دلم
هوای کسی را کند
که در زیرِ جان من
امضای خود را بزند
درست است که انتخاب نکردهام
میتوانم اما که
دور شوم
به دیدنِ خود حتی نپردازم
تا حساب کار به دست کسی بیاید
که یکریز حرفهای خودم را
میزند به خودم
۳
بوی اندوه را اما
نمیتوان چون سوگها
به تأخیر انداخت
که جان برهنه و چشم غمین
هیچ صلهای را برنمیتابد
در دلقکبازیهای ما - حتی
باز خود را نشان میدهد
غمی که
که به هرکه داده نمیشود
۴
مثل هرچه که باشد
مثل شکستن یا که
صدادادن چیزی که میارزید
نمیتوان هیچ روزی را
برگرداند و
من این سکوت را تازه نیافتهام.
از همان آغاز که
در جستجوی هوای بهتری بودید
وقتی که من با شعلهها ماندم و
شما حتی بدون یک خداحافظی
رفتید و
از دیگران شنیدم که رفتهاید.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه