شعرهایی از نگین فرهود
تاریخ ارسال : 11 آبان 95
بخش : شعر امروز ایران
1
تو میروی و هرتکه از رفتنت به سمتی می رود
از همه طرف صدای تو می آید اما
صدای خون تو
که در خاک است و می گرید
می گرید و نمی جوشد .
و دیدم شهر
روی زانوانش افتاده
گیج
به خون تو خیره !
و البته مرگ
مرده هایش را زمین نمی گذارد
از اندام تو که برگردد
برای خود مرد کاملی شده .
تو می توانستی خطر کنی
آماده ی پریدن باشی از مردن
اصلن نچرخی با چرخ ماشین
پیاده شوی در من .
با دست های تازه
خودت را بردار
بلند شو
زمان را
درساعت افتاده از دستت
برگردان
به کنار خودت روی صندلی عقب
و بخند
به دسته گلی که مقابلت ایستاده با روبان سیاه !
2
استخوان هایم را مرتب کن
جانم را جا بده در پوست
خونی معطر در بیهودگی رگهام بریز .
شکلی به من ببخش
رنجی
حتا
رنجی
که بکوبد خودش را به اعصابم .
برگردانم به اندامی فرضی
به فرض پیش از آنکه خون پاره کند پوستم را
و آن صدای جیغ
که از هوا به زمین می گریخت
می ریخت .
صدا ناتوان بود
از شنیدن ،صدا ناتوان بود
و دست داشت
در پارگی پرده ها
پرده های اتاق
پرده های گوش
بگو !
دهانم جنگ دارد با این گوشی
اسمی مرده را بلعیده
بالا نمی آورد
و سیم های تلفن
چه کوتاه اند
ما خمیده توی هم بودیم
صدای انفجار
مهربانترمان میکرد .
آیا روح مرا شنیدی که در شهر می دوید؟!
صدای رادیو پخش میشود در جوهر خودکار .
در پخش زنده ی صدا
حواس من جمع است
حواسم تکیه داده به تاریخ کلمات
به نامها .
هوا را میخراشد
صدای غمگین رادیو
ناخن میکشد بر ابر .
به رادیو گفتم آرام باش
و بگذار از سیم های تلفن بپرم
و بگذار بیرون بیایم از نفس مرده ها
قطعه قطعه نامت را فراموش کنم .
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه