شعرهایی از " ناظم حمکمت" / برگردان : صابر حسینی

تاریخ ارسال : 1 اردیبهشت 91
بخش : ادبیات جهان
1
تو مستي من هستي ؛
نه بيدار مي شوم
نه مي توانم بيدار شوم
نه مي خواهم بيدار شوم
سرم سنگين؛
زانو هام خرد شده؛
سر و صورتم در گل؛
افتان و خيزان مي روم
سمت روشنايي ات
که خاموش و روشن مي شود
2
چشمانم را مي بندم
در تاريکي هستي
بر روي پشت خوابيده اي،در تاريکي
در تاريکي پيشاني ات
و دستانت
چون مثلثي طلايي ست
درون پلک هاي بسته ام هستي محبوبم!
در پلک هاي بسته ام
ترانه هايي هست
حالا در آنجا
همه چيز با تو آغاز مي شود
حالا در آنجا چيزي از تو نيست که
متعلّق به گذشته ام باشد
و چيزي نيست که مال تو نباشد
3
خيلي خسته ام
منتظرم نباش، ناخدا
سفرنامه ات را بسپار
کس ديگري بنويسد
بندري آبي،
پر از چنار و گنبد؛
تو نمي تواني مرا
به آن بندر برساني
لینک کوتاه : |
