شعرهایی از محمدرضا جعفری

تاریخ ارسال : 20 بهمن 90
بخش : شعر امروز ایران
1-
شب تکه ای از روح ام
را ریز ریز می پاشم
برای گنجشک های خواب آلوده به شک
شب تکه های مانده در گلو
گیر سرفه گیر
تنفس آخر خداحافظ (پرندگان دیده به تردید)
[با من مهربان]
چند
دکمه
بر زمین
2-
تکه ای از روح ام را می بندم به زخم ات
قطره ای از خون ات را می ریزم به روح ام
موج برمی دارد مدار بر مرکز هیچ
هیچ چیز دقیقاً هیچ چیز
سپیدی مطلق در انتهای سرخ
و محوِ ساکنِ بودن در انتهای زخم
و کاهش روح از مدار هیچ
هیچ چیز دقیقاً هیچ چیز
کمی آرام ام می کند.
3-
ما دو تن بودیم
یکی زخم و مجروح
یکی دکمه های لباس اش را باز می کند
مرا در می آورد
مرا می نشانَد کنار خود می آرامد
آن وقت خود لخت و عور
زخم هایش را زخم های تن اش را به کناری می نهد
به هرچه فکر می کند چیزی نمی بیند
بعد ما که دو تن بودیم
سراغ همدیگر را از هم می گیریم.
لینک کوتاه : |
