شعرهایی از محمدرضا جعفری | |
نویسنده : محمدرضا جعفری تاریخ ارسال : 3 آذر 91 بخش : |
زیست-مرگی
1- روی ِ آسمان ِ سنگ
ابری حک کرده اند وُ هیچ
دیگر نشانه ها گم اند
نوری نیست
بی تاریک-جسمی
وَ آن که را این زیر گذاشته اند
خودش هم نمی داند که بود
2- روی ِ سکوی ِ خیس
دستی آویزان است
که رنگ به چهره نداشته است
که آب خشک است
سکو نیست
هیاهو را فقط خاک می فهمد
وَ دستی که آویزان بود/نیست
روی ِ سکوی ِ خیس
خبری از خود ندارد.
3- از رنگ ِ غروب
برگشته ام به ظهر
صدای آب را نمی فهمم
چشم ام نیست
وَ روی ِ چیزی قرار ندارم
جایی میان ِ بی کدام جای ِ زمان
غایب ام
وَ ناپرنده ای سمج
بر هیچ کجای ِ تن ام
نوک می زند.
4- مکان خاطره ای دور است
پدیداری بی سرنوشت
حالای ِ بی حال
محو
در لامکان ِ بی امکان.
5- بی ملالی ِ ظهر
خواب ِ آدم را می گیرد
محو می شود در ظلام ِ کور
چهره ی بی روح
چشم ِ بی یاد
بی ملالی ِ ظهر
یاد ِ آدم را می گیرد
کور می شود ذهن
در حجره ی خاک
ظهر بی ملال می گذرد.
6- دیگر به خواب نمی روم
به هیچ کجای ِ دیگر هم
همین جور همین جا
دراز افتاده ام وُ نمی دانم.