شعرهایی از محمدحسن مرتجا
تاریخ ارسال : 27 آذر 94
بخش : شعر امروز ایران
(برداشت)
برداشتن، انکاری در خود دارد
شکی، سکوتی، جایی مخفی
و چهره ای که در چهره ی خود میزند
-شعرهایی هستند که از سینه ای کنده
و ریخته در هوا
با لبهایت، لب میزنند
چرا نمیشوند؟
شاید هوایی به شکل "هیس"
ما و روبرو را یکی میخواهد
همین موج و صخره
الف و نون
و بیابان را که به خود میزند/به طول
و با دستهایی خالی برمیگردد کنار جاده
.................
که قرارست بیاستد و سوارش کند؟
از فکر این چهارچرخها بگذر
شعرهایی با شبیه سازیهای پیچیده،ساده
و بیرون از این تکرار پیچیده و ساده
برداشتن
در تفرق خوابها بیدا میشود
دستهای بی شمارش را فکر میکند:
ایا ان همه لمس، تنها جنین ساقطی بودند
یا عذاب وجدان برداشتی دیگر؟
-شعرهایی که برمان میدارند
چرا باز پشیمان به جا میگذارند؟
انگار قراری، جایی، هنوز گم است
پس کی و کجا؟
هوا در فاصله ی سرانگشتان و نفسها
در پرواز کبوتران سپید است
(اعماق شیر و شب(
هر غروب هوایی که با چشمانی مست در سینه ات رگ کرده
صدا میزند
قدم زدن فلسفه ی اعماق شیر و شب را
در بستری به بلندای شب
نگاه میکنم و موجی از ان در چشمانم میریزد
و واژه ها را برای تیز شدن در سایه ات صیقل میدهد
شب که با مقاومت شعری نیمه تمام به رختخواب میروم
حتم صبح پاهای ان شعر است
که به دنبال هر چز میروم...نمیروم
سطرها و سایه های به شکل رفتن تو
که در نوک زدن.تا کنار خیابان رسیده اند
و مردمان فضایی
که هی بوق.بوق!
-خفه شو
باشد تو خفه ام کن
بی شعور. خفه در غلتهایم مسری هست
میفهمی!؟
ساعت هفت
پاسست میکند این درخت کهنسال زنده دل تا به او برسم
میرسم و در اغوشش میگیرم
تنها او میفهمد
صورتهایمان از زمین "گرد"
دایره در دایره چرخیدن
و هی کوچک و کوچکتر شدن تا به رویمان نشستن
او که بارها با سایه ام به کوه و بیابان زده است....
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه