شعرهایی از محمد لوطیج


شعرهایی از محمد لوطیج نویسنده : محمد لوطیج
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 95
بخش : شعر امروز ایران


حتی بیشتر

دوستت دارم از انار
 از انگور
دوستت دارم از خودت
بیشتر از زنی که زنگ می زند و حال مرا می پرسد
وقتی که دست تکان می دهی و قطار دور می شود
بیشتر از تمام دوستت دارم هایی
که در تلفن های دنیا رد و بدل می شود
 از صبحی که دنبال سنجاق سرت می گردی
بیشتر از عسل اصل لار
همین حالا که محض سرگرمی  
سایه ات را با صنوبرهای بین راه اندازه می کنی
بیشتر از روزی که سایه ات را با صنوبرها
دوستت دارم و پیدایت می کنم
حتی اگر دنیا بزرگ تر از این حرف ها
حرف ها باشد برای قرار بعدی
نیمکت پشت دانشگاه را
برای همین حرف ها گذاشته اند آنجا.



عروسی جن ها




نقشه ی جزیره ای کشف نشده در من است
درخت های کشف نشده
دامب و دومب های کشف نشده.
در شمالی ترین نقطه اش بابلسری ریخته
که روی دست «قناری» بلند می شود
خبردار می ایستد
-    انار خانم از نو فرمودند!
و انار خانم با ابروهای نازکی
که در شکل های مختلف
و هر بار که تکرار می شود
زن دیگری ست
خدا کند این یکی استعاره نشود.
حرف از سرو شد
یاد خاطره ای افتادم در زیست پسینم
چند پا از چند نقطه ی تنم بیرون می زند
دوتا دوتا راه می افتند در سمت و سوهای کشف نشده
درخت های کشف نشده
دامب و دومب های کشف نشده.



برای نیزا صبر



سه شنبه اول اردیبهشت است
ابرها شبیه رویا نیستند
نه چشمِ کسی را پنهان می کنند
و نه پنهانی چشمِ کسی را.
این زلزله هم لابد عاشقت شده
که هی نشسته ات را می لرزاند

-    پساساختارت منو کشته!

اذان می زنند
 باران می بارد
کوچه دارد برمی گردد (برگشت)
جای بمب ها و پنج انگشت جنّی
روی ملافه ها پیداست
و من قبلا مرده بودم
اصلا پیش از آن که جنگی بگیرد
 ترکش هفتاد و دوم در سرم وول می خورد
درست روی پیشانی بندی که قرار بود سهم مرا بیشتر کند
که به اول زمین برگردیم.

دفتر تلفن همراهم نبود
و تعویذی که «ننه بانو» بر بازوی چپم بسته بود
این پری نسبتاً دریایی هم یادگار همان سال هایی ست
که با تکه هایی از خیال تو سرِ هم شده
و با سرعت مطمئنه از سرازیری قبر

قدمم نمی زند که بروم

عضلاتم از هم باز شده م ح م د ل و ط ی ج
دو انگشت به هم چسبیده ات را می چسبانی به سنگی که از هم باز شده، راه می رود در جیغ زنی که ترا از زیر قرآن رد کرده بود.

غروب، شنبه، خیابان سبزه میدان
«بی تو بسر نمی شود» را دم می گرفتیم
آمل چاق تر شده بود.

-    آقا مستقیم از کدوم طرف میرن؟
قدمم نمی زند که بروم
مرگ لختِ لخت شد
تو طفره می رفتی
در کورتاژ اول هرچه پرتقال شمال را سقط کردی.
در زدم برگشتم  
در زدم برگشتم
تو طفره می رفتی
در زدم بر
 قدمم نمی زند که برگردم
در زدم بر
 نه! مست نیستم
 شیمیایی هم نشدم
 ریه هایم را در جنگ قبلی جا گذاشتم
عقلم ولی...
حق داری باور نکنی
مردی که صدای گاو دارد
می زنم دارد
تخت خواب یک نفره دارد
 از مانع اول اسب می شود
درست روبروی همین روبرو
در قابِ زنِ دیگری که کتاب هایش را به کوچه می ریزد
هی شکسته می شود که نوشته شود.

راوی می گوید اولین مردی بود که لب به خنده گشود / سنگ شد.
دومی، چهل شب چارشنبه موی گربه و ناخن تو را آتش زد
و سومی، چهل شب دیگر /ماه را همین جوری نگه داشته اند اون بالا!


                            پیام بازرگانی
دو – سه هزار شاعر از درد خوانده نشدن مدام رنج می برند
از خواننده ی احتمالی دعوت می

 می رود
درست همین جا که قرار است پری خانم/ دستمال آبی/ وَ درخت گلابی / برق می رود.

حالا دیگر پیشانی بندِ «تا انقلاب مهدی» برای خودش مردی شده
و ما که خنثی کردن این مین ها را نمی دانستیم:
گرومب!
دوست علف خوارم ساعتی با هجده عقربه ساخته
که ساعت دقیق تمام انفجارها را منفجر می کند:
گرومب!
نیزای رمانتیک من!
چه رعد و برقی دارد این برهنگی
صدای شکستن دنده هایم را شنیدی؟

خلاصه زمین از رفتن می ایستد
ما را پیاده می کند در قبرستان «لوت»
یکی نیست تا ته کوچه نگاهمان کند
کاسه ای، آب دهانش را، بدرقه ای.
...................................
اولش زمستان بود
شما حتما به خاطر دارید
استکان هرزه ای
که بی خیالِ لفّ و نشرِ مشوش
تکخالِ این بازی را دست به دست می شد.
_ غلُوّ می فرمایید قربان
ما کجا و خال هندو کجا؟
حتما سوء تفاهمی شده
مثلا همین افتخار(اُفت – خار)
حالا که کسی نیامده، سراغ مرا می گیرد
شما هم که ماشاءالله پشت این مگروفون
 مجال عطسه به کسی نمی دهید
.....................................................
یکی این متن را از برق بکشد
تیمارستانی شده برای خودش
در زنبیلی رنگ
در زنبیلی عکس چند شاعر جوان
سرطان حنجره نقاشی می کند.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : مهدیه دهقان - آدرس اینترنتی : http://

با سلام و تبریک سال نو
این سومین شعر بلندی هست که از اقای لوطیج می خوانم و غرق شعر می شوم . هنوز بخش هایی از شعر قبلی شان را که چندماه پیش خواندم با خودم زمزمه می کنم
به عنوان علاقه مند به شعر از ایشان می خواهم شعر بلند بسرایند
ذر شعر کوتاه چندان موفق نیستند