شعرهایی از محمد لوطیج


شعرهایی از محمد لوطیج نویسنده : محمد لوطیج
تاریخ ارسال :‌ 26 آذر 04
بخش : شعر امروز ایران

 

 

 

۱

 

دست‌كم اين كه موهای بسته‌ات را باز می‌كرد

نصفه‌های شب        

پشت چشم‌هايت را می‌بوسيد

و زنگ تلفن مستی‌اَت را چند برابر می‌كرد.

تو پرت می‌شدی به امضاهای تازه

تازه می‌شدی عين خودت.

از خطّ ناشيانه‌ای كه زير چشم‌هايت 

زير باران تندی كه بدون كشتی نوح هم 

و درِ گوشی، چيزهايی كه       

روی گفتنش را ندارم.

 

همين‌جا، جا دارد از تک‌تک دوستانم

كه چند قايق كاغذی

در خيابانی كه باران می‌بارد

و لامپ‌های رنگی را     تا دلتان می‌خواهد

برنامه‌ی امشب سينماهای تهران هرچه كه باشد

از صبح تا صبح         

در اتاقی سه در چهار        

قدم‌آهسته می‌رود.

اتاق بی‌ديواری دارد

و داده پشتِ درش بنويسند      با خطّی زيبا

«لطفن مزاحم نشويد»

حتّی گربه‌ای كه روی قوطی كبريت

زُل می‌زند به اين خانه كه جن دارد.

 

دوباره اگر جنگ شود

پای تركش‌خورده‌اش را نشانت می‌دهد   

حتّی با آن انگشتی كه لای در           

ده تا نمی‌شود

و تا آخر اين قصّه مجبور است برادر باشد.

از روی دست هيچ شاعری عاشق نمی‌شود        

پانزده سالِ تمام از روی دوستت‌دارم نوشته

ليلی نام يک ويروس مهربان است!

 

خلاصه در يكی از اين سطرها خر می‌شوم

و تمام تلفن‌های راه دورم برای شما

و اين داستان تا صدای در ادامه می‌يابد

با خيال زنی كه تاری از موهايش را شراب انداختم

و پشت تلفن مهربان‌تر می‌شود.

 

امشب را آزادی 

هر خوابی دلت می‌خواهد

شبت خوش باد من...

من می‌ترسم

از زنانی كه شبيه تو نيستند، می‌ترسم

از دو انگشت به هم چسبيده‌ای كه روی پيشانی‌اَم می‌گذاری

و اين‌كه كسی پيدا شود

دوبار شعرهايت را بخواند

نمی‌دانی چه لذّتی دارد  

راه‌رفتن بچّه‌ای  كه بعضی جاهايش...

ابروهايش اصلاً مو نمی‌زند.

 

و بعد چند اتّفاق ساده

مثلاً اين‌كه برف تند می‌باريد

يا مسواكش جا مانده بود.

 

 

 

۲

 

قرمز شدن سیب‌ها را دنبال می‌کنم

لحظه به لحظه

قد کشیدن تو را.

یعنی زن بودنت را قاب می‌گیرم

برای روز مبادا

و صدایت را که روی آفتاب‌گردان ون‌گوگ

هربار که تکرار می‌شود

زن دیگری‌ست با یادش بخیر چه شب‌هایی!

 

مشترکِ مغموم!

او دیگر جواب تلفن‌اَت را نمی‌دهد

راه افتاده در کوچه پس‌کوچه‌های لوت

با بچه‌های ده-دوازده ساله لی‌لی بازی می‌کند

زیر بعضی کلمات خط می‌کشد

خط‌ها ریل می‌شوند 

و هی دور خودشان.

پس بهتر است به موش خودت برگردی

که از پشت خرت و پرت‌ها

شب و روزت را رصد می‌کند

باید نقشی داشته باشد

به اندازه‌ی موشی

که از پشت خرت و پرت‌ها

و بعد خداحافظ کازابلانکا!

 

 

 

۳

 

هرکس به نوبه‌ی خودش

زمین سهم خودش را می‌چرخد

تو سهم خودت را زن می‌کنی بر در وُ دیوار خانه

که جای میخ‌ها پیدا نباشد

و سهم من از این جمهوری بلاتکلیف

خنثی‌کردنِ مین در تاریکی‌ست.

خلاصه این‌که جای هیچ‌کسی خالی نیست

هم خواهران‌مان را به موقع شوهر داده‌ایم

هم نمازهای نخوانده ی پدر را خریده‌ایم از قُم

درخت هم کاشته‌ایم تا دلتان بخواهد

می‌ماند همه‌چیز 

که لابد در لوله‌های نفت محفوظ است

و گوزنی 

که رفته‌رفته 

بر دیواره‌ی غار

ناخوانا می‌شود.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :