شعرهایی از علی جهانگیری
تاریخ ارسال : 4 تیر 94
بخش : شعر امروز ایران
1
بزرگراه ، دوچرخه ها
سکوت و سپید ، صبح بی گناه
دود ها
سمفونی بالا می ریزد
و مرگ اختراع می شود
حباب هایی بالا می ایند در ما
ریزش سمفونی روی بزرگراه
بخاری ماشین ، آهنگ را تکثیر نمی کند
کلیدها را محکم تر فشار بده
سپید رکاب می کشد در مرگ
هر سیاه می تواند سل باشد و لا سی
بکوب شاید گرم شود انگشت هایت
بکوب تا چیزی شود
بی وزنی این روز های عقیم
بکوب شاید پیست دوچرخه سواری
موج بگیرد تا بالای این آپارتمان ها
بکوب شاید هوا پر از دوچرخه هایی شود
که به سمت سمفونی رکاب می زنند
2
باغچه ی خانه ی عمو جان
بزرگ تر از تمام زمین بود
وقتی کوچک بودیم
تو کم کم قد می کشیدی
و رنگ جوراب هایت سبز می شد
مثل عصای پدر بزرگ
که جا مانده بود زیر باران
و هی طعم دخترانه آلئو ورا
وهی تمشک های شیرین آخر تابستان
و رنگ شرابی شهریور
هی شهریور و هی شراب و از سوراخ نافت
جزایر جنوب با نخل های کوتاه
رشد می کردند
و تو کم کم قد می کشیدی
و گوزن های شمالی
به نشخوار جوراب های سبز تو معتاد می شدند
جنوب داغ و گلوله بود
و پاهای ما دیگر کوچک نبود
زمین در نقشه جغرافیا جا نمی شد
حتی در لنگه ی خالی شلوار من
در خانه ی کوچک عموجان
نیمی از زمین رها شده بود
کنار عصای پدر بزرگ
3
بارش هندسه ی انحنا
پس لرزه های سیم ساز
در رگ و عصب
شب را به شکل دایره بریز
روی قوس کمرت
برقص و شاباش را از دامنت بخواه
بکوب دف ، بکوب
آبشاری است جهان
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه