شعرهایی از شادی میرزایی


شعرهایی از شادی میرزایی نویسنده : شادی میرزایی
تاریخ ارسال :‌ 2 خرداد 04
بخش : شعر امروز ایران

 

۱

راه از بوسه  به پیشانی تو می‌زنند 
انگاره‌های آزادی در گوشم زمزمه می‌کنند 
اسب‌ها به تیمار تن  بر گرده‌ی باد سوار می‌شوند
و تن‌ها 
تنها 
تنهایی‌های  تو را 
به دشت می‌سپارند

 

۲

آه‌ات بوی شیشه‌های رنگی می‌دهد
تالابی دست‌چین از نگاه 
دهانت ادیسه‌ای 
درگیر با طناب، حریر عشق پس می‌زند
بالا می‌آورد 
می‌جنبد بین دندان و صدا 

گرگ‌های بی شماری دریده شد 
به استخوان ذهن 
در شیپوری‌ترین نقطه‌ی تن، بال را 
چرا در خیال به اشک‌های خیابان سپردم
سقط شد، روی پاگرد خانه
صدای کلید

زمزمه کردم
خط به خط من جاده
بیابان  هستیِ سکوتی‌ست
رد جنون بی‌رنگی

از امروز عاشقم 
گل می‌شوم بین چاله ُ سنگ، خاک گلدان
گلدانِ تشنگی
جمع شده در الاچیق پدر بزرگ
که خواهد آمد 
و تمام برنج‌های شمال را در سر من 
با دست‌های تو خواهد کاشت

امان از طبیعت بی‌جفت که انسانی‌ست لکاته
ادیسه‌ای‌ست در جنون بازار 
بین دندان ُ چادری سیاه 
از لب به سرخی گل‌های  وحشی رز

)در خود آمیخته، خود رسوایی‌ست
در حال حرکت، گیر می دهد سیال ذهن مجسمه‌ای می‌شود در خور توجه 
به زند ه گ ی که گیر ......می‌کند(

مرگ را 
بر عهد، مشترک که شدیم 
سیلی خورد کودکی 
یقین داشت زندگی شیرین است
نام تمام لبخند‌هاست که گمش کرده‌اید

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :