شعرهایی از سامان اصفهانی
تاریخ ارسال : 26 تیر 96
بخش : شعر امروز ایران
شعر اول :
پشتِ بنفشهای شیرین تبخیر
نتی از صدای تو را
روی سینهام سنجاق کردهام
قلبم زیبا خواهد شد
طوری که ابر صدا بدهد
برفی بنفش بگیرد، پخش، بر سقف من
و تو
یادم که رنگ میگیرد
پشتِ بنفشهایِ شیرینِ تبخیر،
طوری تو را در آغوش
که دستهام میپرید
طوری تو را مدهوش
که ریشههای هوا خشک میشد
یک طوری هر دو با هم
که بیستوپنج دی زادروز من نبود
هنجار گرمی از جنون بود:
پنج؛
قلبی قدیمی که بیست بار یک ثانیه را صدا میزند و
به بیستویک سالگیِ تو میرسد
و میمیرد
آنوقت
کنار یک درخت
کسی از لُختیِ خورشید بلند میشود
از تو دلیل برگ را میپرسد
در سکوتِ دریدهیِ خورشید
در سکوتِ دلیل
در سکوتِ تو
بادِ تنها، در موهای تو فحاشی میکند
دوباره از نو
هی عطرْ هی عطر برای من نقاشی میکند.
شعر دوم :
قطار بر ريل میوزيد
و تو را
به ابرها اضافه میكرد
و من
فكر میكردم فقط
به چمنهايی كه سوز میكشيدند.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه