شعرهایی از رضا بختیاری اصل


شعرهایی از رضا بختیاری اصل نویسنده : رضا بختیاری اصل
تاریخ ارسال :‌ 13 بهمن 94
بخش : شعر امروز ایران

"روزمرگی"

 

- خیابان این ماه دست چندم

که خالی تر از خیال است!

)وزن گرم غروب

بر هیکل تلخ ماشین

سرفه های سفید سیاهی

و نوری که پیکرش تر شد.)

-کاغذ صبح که دست من نیست

من نشانی غنچه ها را ندارم که

و هرگز

اسم آن سایه ها را بلد نیستم.

-بچه ی شب از سردی ترس

یک گوشه کز کرد.

کوچه ها همچنان در فکر تسخیر نان اند.

خانه را ناشتایی واژه برده است.

-درختم نکن

نه

ای چمن زار آسمانی که کیک و کلوچه ندارد!

من هنوز

نصف بیشتر گل ها را

با نام کوچک نمی خوانم

حتا روز مرگم را نمی دانم

و مثل این که

شب روزمرگی را هم نمی دانم.

 

" گشایش"

 

سپس اتاق را سکوت خاطره برداشت

و دستان کودکی پر از تابستان شد.

- گشایش کن ای پلک پنجره

گشایش کن!

می روم کلمه را با کلمه

از کتاب زمین بردارم:

یک سطل،یک لباس، یک فیل

و همین که صبح روی پنجه بیفتد

دیگر از کشف آفتاب نخواهم گفت.

-ای چشم گریه را دهانی ده

ای اشک!

اما بعد بیداری اکنون کرانه گرفت

و من خواب آرمانی سایه ها را برآشفتم.

برای مثال

عشق شکلی از پندار می توانسته باشد

یا فصلی از پیکار؟!

گیرم سبز زندگی را

به خاکستری

به خواهشگران شبانه نشان دادم

ولی ورطه یی باز کرده دستان سردش را.

-گشایش کن!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :