شعرهایی از حسین خلیلی


شعرهایی از حسین خلیلی نویسنده : حسین خلیلی
تاریخ ارسال :‌ 2 خرداد 04
بخش : شعر امروز ایران


از کتاب در دست انتشار 

«لحظه ی قطعی»

 

حفره‌ای بی‌منفذ
سیل نور
ترجمان اشیا و آدم‌ها می‌کند
به شدن از آن
همه مکیده شده

تصویری که از لایه‌های درونی بر حسب زمان مقتضی
ضمیمه‌ی الیاف نامرئی در اصطکاک لاجرم
با مکش رشته‌ها مالش می‌خورد
کردار درونی و شکل رفتارها
با نشانی‌های دقیق
که تمامی‌ی چهره‌ها را
بر جداره‌ی الیاف ثبت می‌کند.

این‌جا تنیدن در خود
در تکثر و گسیختگی رخ داده
بر حسب موضوع و طغیان
فساد و قلب.


حسگرهای پوستی
حافظه‌های سقط‌شده
انباشت حجم‌های تداعی
میل و کنش‌ها
زندگی‌هایی که در خواب دیده می‌شود
از همین رهگذر
انباشتی قابل از رمزگان  و اعداد.
حروف  در حلقه‌های کالیبره
تلقین فضاها
شفاف و بی‌خطا
گذار از مردمک در مدار همیشه دارند
زایمان کهکشانی
از منفذ سوزن.

وقت هجوم اما
عبور به سختی و دردناکی‌ست
بدون وصف
یادآوری‌هایی به سرعت نور
انگیختگی از سیلان تناوب‌ها
به سنگینی‌ی کوه‌ها
و سبک
به  رفتار قاصدک
و جویباری در سطح صیقلی‌ی سنگ‌های عظیم.

هیچ چیز

ماهیتی واقعی از هیچ چیز نمی‌نماد
تسلیم
وجود واقعی را برمی‌گرداند این‌جا
تکثیر بی‌نهایت ظن‌ها
عدد نفوس و اشیای هست‌شده
و آن‌ها که نبوده‌اند
ارواح شیئ‌گون تمامی‌ی صور
بردارهای متنافر

از اشباح گذشته‌ی هرشکل
تجربه‌ی خیالی در خواب‌های پریشان و
مکاشفات نادیده
تصاعد نحوی‌ی بودن
و هم‌نشینی‌هاشان
سرسامی بی‌انتها
در فضاهای انگیخته‌ی این حالت‌ها
در تلقین الیاف که می‌گذرند

و جز دردناکی‌ی ابدی
رونوشتی از خاطره‌ی هستی
در تمامی‌ی زمان‌های آمیزش کلمه و درد.


حبابی آنی
مستمر در حال ترکیدن
سریع
آن‌قدر که تشخیص عدم‌بودگی‌شان
عین غفلت است.

حواس گوناگون در ضجر نشئه‌های بودن
نشت زندگانی‌ی گذشته و مهلکه‌ی حال
فراقی و اشتیاقی.

خلاصِ هر مخمصه‌ای
که در اندکی خلأ می‌گذاردت
بلافاصله آواری انگیخته دارد
هجوم یک‌باره‌ی ابدیتی که انباشته‌ای

فاتح زمان اندک تو
و سراب آرامشت.

معلول براده‌های سبک‌شده‌ی جادویی
جامد از غبار سنگین‌ترین عناصر گیتی
و این تکرار که :
ــ کاش خاک بودم!.

 

فضایی که رخ می‌دهی به رنج و خسران
عمیق‌ترین احساس
از ژرفای قلبی که در آن شعله‌وری
ناگهان می‌جوشد
زلال شکستنی!

از این شکاف
بالذات نسیم خنکی می‌وزد
تابیده به الیاف نور
گوارای جان

پس
آتش
به ریه‌هات می‌دمد پس از آن
یک‌باره از سمت‌های ناشناس
به حفره‌هایی که نیک می‌دانی
روزی زخم بودند

حال
پریشِ ناخن‌هات.

 


در درونی‌ترین مرکز
رخ‌داد تازه‌ای

بر مدار غافل‌گیری ردی بر جداره‌هاست
می‌خوانی‌اش
و الیاف دگرگونه
پدیدآیی‌ی تازه‌ای‌ست
بر این کالبد

تا ادراک تو از فضا
بهم ریخته بماند.


تنها هم‌زمانی‌ی دوده‌ی سرب
حسی از هوای پنبه‌ی حلاجی‌شده
یاخته‌های گوشتی‌ی تن
و تغییر ماهیت استخوان به فلز مذاب

آلات توصیف چنین حالتی‌ست.

 


به یک‌باره  سبکی.

پس دیر نمی‌پایی
بالأخص
در این‌گونه فضاهای نورسیده

آرامش مستأجل
عقوبتی ازلی

این تمهید یگانه است.


دهان
فراخی‌ی فلق تا شفق
چاکیده
یک لحظه قدرت مسلطی
از درد می‌کنی و
ناخن‌ها می‌رویند
 دریابی که جز سعی نیستی

 


جز نیستی سعی
 سعی‌های نیستی
کش می‌آیند 
و تن

 که بفهمی 
تحلیل عنصری دارد هنوز. 


ماهیتی بی‌انتها می‌یابی 
گاز می‌زنی به خلأ
واقعیتِ محض است
با نفرتی تمام.

صوت شگفت می‌دمد
می سوزاند و باز
پوست می‌رویانی و استخوان 
ترمیم‌های بی‌نقض 
در ریزترین لحظه‌های حافظه
هر آن 
مجبور مردگی 
منظری در حال رویش. 

 

 

 


لایه‌لایه‌ای 
و هرلایه در یک نقطه که تویی 
همه‌ی زمان‌ها و مکان‌هاست 

در عین انفصال 
یکه و بی‌غش
همه چیز به دقت اعشار بی‌انتها
حک‌شده می‌آیند 
متقن!

در توارد سیلان  
می‌آیند از این منفذ
دریچه‌ی ادراک تو با ملموسات 

درکات نور، این جا 
ماهیتی تاریک دارد 

و زمان
 از خردترین لحظه‌های مغلوب 
تولد می‌یابد
و مرگ.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :