شعرهایی از آتیلا ژوزف
ترجمه آزیتا قهرمان


شعرهایی از آتیلا ژوزف
ترجمه آزیتا قهرمان نویسنده : آزیتا قهرمان
تاریخ ارسال :‌ 30 مرداد 95
بخش : ادبیات جهان

شعرهایی از آتیلا ژوزف 

ترجمه از سوئدی و انگلیسی : آزیتا قهرمان

آتیلا ژوزف متولد 1905 یکی از بزرگ ترین شاعران مجارستان است .دوران کودکی اش در بحبوحه جنگ ؛ از هم پاشی خانواده و تنگدستی و آوارگی به سختی گذشت .او تحصیلاتش را بعدها در سوربن و  وین ادامه داد اما به خاطر لحن عصیانگر و نوع نگاهش به زندگی و انتقاد از جامعه ای که در زندگی میکرد از کار تدریس برکنار و محکوم به انزوا شد . آتیلا ژوزف با روحی عصیانگر و زبانی پر شور و سرشار از بدعت های تازه  همیشه شیفته و ستایشگر آزادی وعدالت و در جستوی عشقی بی پیرایه بود . نو آوری های شجاعانه او در موسیقی و زبان شعرش حتا استادنش را به حیرت و تحسین وا میداشت . ایده ها ؛تصاویر ؛و سطرهایی که با طرح مفاهیم متضاد شعر را به سوی معنا های تازه و متفاوت هدایت میکرد . شعرهای او در نگاه اول آهنگین و پر قدرت و بشدت روان طبیعی حتا گاه زمخت  به نظر میرسند اما زبان سرشار و زنده و صمیمیت ژرف او در بیان تجارب عاطفی بسیار تاثیر گذار است او در طول عمر کوتاه خود اشعار بسیاری سرود که شعر مجارستان را به سوی افق تازه ای برد . در سال 1937 او درپی افسردگی شدید خود را  زیر چرخ های قطار انداخت و با مرگ او شعر مجارستان یکی از درخشان ترین چهر های خود را از دست داد .

.

هفتمین

اگر می خواهی پایت روی زمین محکم شود

باید هفت بار از نو به دنیا بیایی

یک بار درخانه ای که می سوزد درآتش

یک بار در سرمای چشمه ای یخ زده

یک باردر قلعه ای بین دیوانگان

یک بار در کشتزاری که سبز می شود

یک بار در طویله ای پر از تپاله و پشگل

بعد شش جیغ و گریه ی تولد

هفتمین و آخرین نفر دیگر خود تویی

 

اگر دشمن ها دورت صف بستند

مثل هفت مرد باید با آنها روبرو شوی

یکی آن که می رود به تعطیلات آخرهفته

یکی صبح اول وقت پرتلاش و پر کار

یکی دمدمی مزاج و اهل خوشباش

یکی آن که دست و پا می زد تا شنا کند

یکی بذرودرخت می کاشت دربیشه ها

یکی پشت و پناهش افتخار اجداد

بعد از تمام این فوت و فن ها

هفتمین و آخرین مرد دیگرخود تویی

 

اگر می خواهی معشوقه ای پیدا کنی

با چهره هفت مرد باید به دنبال او بگردی

یکی آن که با حرف دلگرم و رامش کند

یکی برای خرده ریز ِ خرج و مخارجش

یکی شریک آرزوها در خیال و رویایش

یکی برای آن که زیردامنش حفاری کند

یکی تا به چنگ و قلاب به او بچسبد

یکی مثل زنبور روی شیره گل دورش وزوز کند

هفتمین و آخرین مرد دیگر خود تویی

 

اگر همه چیز طبق آنچه نوشتی اجرا شد

با هفت مرد تو در خاک خواهی خفت

یکی زیر پستان پرشیرمادرش آسوده

یکی به سینه زنی دیگرچنگ می اندازد

یکی بشقاب های خالی را پرت می کند

یکی تا زمان مرگ در جدال و پرکار

یکی  تا پای جان برای مردم فقیر می جنگید

یکی نگاه ماتش تمام شب ها به ماه گردون

همین دنیا هم سنگ قبر تو خواهد شد

هفتمین و آخرین مردی که باید خاکش کنی دیگرخود تویی

 

 

........................................

 

 
نه پدر دارم نه مادری 
نه خدا  نه سرزمین 
نه گهواره و کفن 
نه بوسه ؛ نه عاشقی
حالا سومین روزاست 
هیچ غذایی نخورده ام 
همه قدرت رنج ها ؛بیست سال عمرم 
همه را می فروشم 

اگر هیچکس خریدارآن نباشد
دیوی آن را خواهد خرید 
با این قلب پاک ( حرفه ام کلمه ها)دست به سرقت می زنم ؛ قاتل خواهم شد
به زندانم می اندازند؛ حلق آویزم می کنند
آن زیردرآمرزش ِآغوش ِ امن خاک

 گل های زهرآلودی جوانه می زند 
و از قلب پاکم می روید

 

........................................

 


دیوانه شو ؛ نترس ؛ تو آزادی

چرا که دیوانه ها آزادند

و آرزوی آنها  مثل میمون سر کوبیدن

 به دیواره ی قفس  تا میله ها بلرزند    

 

دیوانه شو ؛ بی تعلق و رها؛  بی رنگ باش   

حماقت پوشاندن این قلب پاک ولبریز است

ته رودخانه زیرلای و لجن مخفی شدن

 

دیوانه شو ؛ ازننگ و تهمت ها نترس

نه بازنده ای تو؛ نه برنده در کار است   

بازی تمام می شود پس مانند مرگ ناشی باش

 

حرف های تو بویی از فریب نخواهد داد

آسوده خاطر؛ آزاده و دلیر خواهی شد

یک عالیمقام؛  میهمانی دوربساط ِمیز

 

........................................

لالایی

آسمان چشمان آبی اش را آهسته می بندد

چشمان بی شمار خانه ها نیزبسته می شوند

حتا دشت و چمن کنارهم خوابیده اند

آرام بخواب کوچولو؛ بخواب

 

سوسک وزنبورهردو در خوابند

سرهایشان مخفی میان پاها

با جیرجیری جا مانده درعمق تاریکی

آرام بخواب کوچولو ؛ بخواب

 

تراموای غرق خواب

چرت زنان و با شتاب می تازد

در خوابش طنین زنگوله های کوچک

آرام بخواب کوچولو ؛ بخواب

 

ژاکت روی صندلی خوابش گرفت

اشک ها خوابیدند در کنج ِگوشه ای

امروزدیگر اشکی نمی چکد

آرام بخواب کوچولو ؛ بخواب

 

توپ و سوت هردو در استراحت

جنگل که جای گردش و بازیست

حتا چشمان قشنگ تو لبریز خوابند

آرام بخواب کوچولو ؛ بخواب

 

همه حباب های شیشه ای مال تو باشند

تو یک خدا خواهی شد . شک ندارم

فقط بگذار پلک هایت روی هم بیفتند

آرام بخواب  کوچولو ؛ بخواب

 

یک مامور آتشنشانی ؛ یک سرباز ؛ چوپان گله

تو هرسه اینها خواهی شد وهر کدام که باشی

نگاه کن ! مادرت دیگربه خواب فرو رفت

آرام بخواب ؛ کوچولو ؛ بخواب

 

........................................

 

چقدرمن عاشق تو هستم

تویی که خالق سخن هستی

موجا موج طنین تنهایی راهی گشود

از اعماق حفره های قلب

تا بیکران  پهنه هستی

آن که در سکوت پاره ای ازمن است

مانند آبشاری  که می گریزد از میان خروش وغوغا

هنگامی که من فراز قله های زندگی خویش

نزدیک دوردست

شیون سر می دهم و انعکاس هیاهو

سوی زمین و آسمان کمانه می کند   

چون من عاشق تو هستم

 تو نامادری عزیزِدلبندم

........................................

 

عاشق تو هستم

مانند کودکی که مادرش را دوست دارد

مثل سکوتی که عاشق خزیدن به عمق  گودی هاست

عاشق تو هستم

 مانند اتاق هایی که عاشق روشنایی

مثل روح که عاشق آتش

مثل تن  که عاشق آسودن

عاشق تو هستم

مثل همه فانی ها که عاشق بودن تا زمان مرگ

هر لبخندی ؛ هر لرزشی حتا ؛ واژه ای برای توست

در خود نگاهش می دارم

 همچون زمین که می گیرد هر آنچه فروافتد

 

مثل اسید روی فلزها

ذوب شد تمام هوش و حواسم

اما شکل عزیز و زیبای تو ماندگارِ درذهنم

پرشد ازهستی تو لبریز هرآنچه هست

لرزان و پرشتاب لحظه ها گذشتند

اما تو نشسته ای خاموش و بی صدا درگوشم

ستاره ها برقی زدند و فرو شدند درانتهای تاریکی

اما توایستاده ای هنوز میان چشمانم

مثل سکوت سنگینِ درون یک غار

طعم گس تو همچنان

دردهان من باقیست

و دست هایت دور لیوان آب

سوسوی رگ های ظریف روی دست های تو

همیشه و همیشه  از نو اینجا دوباره می درخشد

........................................

سوگ

غم در نگاهم می سوزد

 می گریزم چون آهویی پا در فرار

اما آنچه ماندگار؛ خاطراتم همراه منند

ترجیح می دادم این قلم بیهوده را زمین بگذارم

و با هر زحمتی به جایش  داس تیزی بردارم

در سرزمینم حالا زمانه ای دیگر فرا رسید

 تهدید تمام صداها  ؛اکنون سکوت است   

........................................

 

آتیلا ژوزف

 

لاابالی و خوش قلب هرچند یکدنده و لجوج

بعله ؛ وقتی که آمد ؛ درست یا به اشتباه

عاشق غذای لذیذ بود  و در قلمرویش

خدا را با همان بلندی شبیه خود کرد

کتی که می پوشید از اموال دکتری یهودی بود

والدین عزیزش به او گفتند : گورت راگم کن ؛ برو ازاینجا

ارتودوکس های یونانی که او مرید آنها شد

برایش کشیش آوردند اما نه هرگزسرود زیبا یا دعای ربانی

زمان مرگش همه غرق افکار شلوغ ؛ سردرگم

 

پس حالا بیایید همه به یادش جامی بنوشیم


 

........................................

 

فقط آنهایی که شعرهای مرا می خوانند

عاشقم می شوند ومی فهمند

در چه هیچستانی من پارو زدم

جایی بی نشان و مقصد

که سمت و سویش را کسی ندانست

مگر آن که جادوگروغیبگو باشد

 

سنگینی سکوت ِ پشتِ رو یاهایم

مرا کشید و برد تا بندرهای انسانی

جایی  که قلبم

بره های معصوم و ببرها را ملاقات کرد

 

........................................

 

آتیلا ژوزف از تخم و تبارِ

یک آشپز باشی که اکنون

در اقیانوسی درندشت

گل های ابدی  را با داسش  درو می کند

زادگاهش "پوچزه بورجا"  بود

شهری که بلعیده شد

در پیچ وتاب روده های زمین شوری هزار رشته

 

من عاشق لوکا بودم

لوکا اما عاشقم نبود

سر پناه و سامانم حالا کنج سایه هاست

بی نشان واسمی از رفیق و یارانم

 

زندگی ام راحت ؛آزاد و بی درد سر

دوستانم  همه در روحم باقی شدند

حالا در ابدیت می گردم

ولگردی دیوانه  بی خدا و ارباب

 

........................................

 

دستت را بگذار

روی پیشانی ام

انگار دست تو دست من باشد

از زندگیم دفاع کن

با سنگ و چاقو

انگار زندگی تو زندگی من باشد

عاشقم باش

پرشور و دیوانه وار

انگار قلب من  قلب تو  باشد

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :