در ستایش علی اکبر مهجوریان نماری
محمد لوطیج


در ستایش علی اکبر مهجوریان نماری
محمد لوطیج نویسنده : محمد لوطیج
تاریخ ارسال :‌ 2 آذر 95
بخش : و ...

در ستایش علی اکبر مهجوریان نماری

محمد لوطیج

شنبه اول آذر 1395 علی اکبر مهجوریان، پس از چند ماه درگیری با سرطان درگذشت و در این فاصله کوتاه ، فقط می توان از خوبی های این مرد آزاده گفت و نوشت و اعتراف به این حقیقت که به درستی شناخته نشد و دست کم به اندازه ی لیاقتش، قدر ندید.

علی اکبر مهجوریان را به اعتبار چند ویژگی و شاخصه ی دوست داشتنی می توان تا ابد دوست داشت، حتی پس از مرگش. شاعر، منتقد، نویسنده و پژوهشگر ادبیات بومی. بی ادعا و همواره عاشق خواندن و دانستن. مردی شیک پوش و با سر و وضعی آراسته و اندامی تراشیده.

(1)

اگر بخواهم جایگاه مهجوریان را در ادبیات بومی تبیین کنم باید بگویم که اگر او تنها یک کتاب منتشر می کرد و آن هم کتاب یاریگری بود، ادبیات بومی مازندران تا همیشه مدیون این مرد می ماند.

مهجوریان در حوزه ی پژوهش ها و گردآوری فرهنگ مردم، به سراغ موضوعاتی می رفت که از تیررس دیگران دور مانده بود. از این منظر دو کتاب شاخص از او در ادبیات بومی به جا مانده که تیزهوشی او را در انتخاب موضوعات نشان می دهد. «باورها و بازی های مردم آمل» که بعدها با متن متوسع تری با نام «باورها و بازی های مردم مازندران» منتشر شد، نخستین اثری ست که در آن بازی های محلی و بومی گردآوری و شرح شده؛ بازی هایی که اکنون دیگر اثری از آنها باقی نمانده است و حتی مسن ترها هم چیزی از آنها به خاطر ندارند.

(2)

عوام بر این باورند که مرگ انسان را خبر می کند و ساده تر این که آدمی به نوعی از زمان مرگش آگاهی می یابد. انگار عمو اکبر مهجوریان نیز از زمان مرگش باخبر شده بود. این را می توان از حجم کارهای منتشر شده اش در چند سال اخیر دریافت. سه مجموعه شعر در این سال ها از مهجوریان منتشر شده و نیز چندین مقاله ی تحقیقی- بنیادی در نشریات مازندرانی از او نشریافت، علاوه بر این کتابی درباره ی افسانه ی عاشقانه ی طالب و زهره در دست انتشار است که عمرش کفاف دیدنش را نداد.

(3)

شعر و کلمه گاه بهانه ای می شود که شاعران واقعی را بشناسیم. شاعرانی که در متن زندگی خویش شاعرانه زیستن را به دیگران نشان می دهند و اکبر مهجوریان یکی از این آدم ها بود. خاطرات بسیاری از او در ذهن من است که این ادعا را اثبات می کند. سال 89 یا 90، به نحوی دریافتم که با یک نفر دچار مشکل مالی شده و نمی تواند حقش را از او بگیرد و سرانجام دست به دامن قانون شده بود. تقریبا هر روز او را می دیدم که ساعت یک یا دوی بعداظهر از دادگستری برمی گشت. اما هیچ گاه به من نمی گفت کجا بوده و چرا؟

تا این که من به واسطه ی دوستی از مشکل ایشان باخبر شدم و بعد که سر صحبت را باز کردم، فهمیدم که واقعا گیر آدم شیّادی افتاده که مپرس!

وقتی از او پرسیدم که چرا این مشکل را از من پنهان کرده، جواب جالبی به من داد.

گفت: ما مثلا مدعی شاعری هستیم، اگر ما هم سر از دادگاه دربیاوریم، دیگر حساب بقیه ی مردم پاک است، من برخلاف میلم به دادگاه مراجعه کرده ام و دوست ندارم کسی از آن مطلع شود.

آن روز فهمیدم تصوری که او از شاعر داشت، یک مفهوم فوق العاده آسمانی بود. شاعر در ذهن او، تجسم گذشت، فداکاری و صبوری بود و فکر می کرد شاعر، یک مقام مقدس است و دست کم از خودش انتظار داشت که در قبال جامعه، الگویی تمام عیار باشد و...

اما وقتی پای هنر و ادبیات در میان بود، کوتاه نمی آمد و محافظه کاری پیشه نمی کرد. نمونه اش را از نادعلی فلاح شنیده ام. فلاح می گفت:

یکی دو سال پیش جلسه ای در آمل برگزار شد و قرار بود در آن جلسه، از چهره های ادبی و هنری شهر تقدیر شود. خیلی از دوستان من که عمرشان را برای ادبیات و فرهنگ شهر و دیار خود صرف کرده بودند، به این مراسم دعوت شدند. باور همه هم بر این بود که قرار است از چهره های باتجربه و پیشکسوت قدردانی شود. جلسه شروع شد و برخلاف تصور همه، علاوه بر آدم های همیشگی، چند نفر از فارغ التحصیلان دانشگاه آزاد به عنوان محقق و یکی دو نفر دیگر که معرفی آنها بیشتر شبیه طنز بود... به عنوان چهره های فرهنگی شهر معرفی شدند. همه ی دوستان حاضر دم برنیاوردند، شاید به این تصور که اعتراض به این جلسه به معنی ناراحتی شخصی است. اما مهجوریان بلند شد و با صراحت از رویه ی جلسه انتقاد کرد و آن را نوعی کلاهبرداری ادبی دانست که سعی دارد، آدم های بی ربط را به عنوان چهره ی ادبی حقنه کند.  

فهرست آثار علی اکبر مهجوریان نماری:

فرهنگ واژگان مازندرانی در شعر نیما

باورها و بازی های مردم آمل

باورها و بازی های مردم مازندران

یاریگری در فرهنگ عامیانه ی مردم مازندران

از دیار خانه های بارانی(مجموعه شعر)

به گندم هایی که بعد از ما می رویند(مجموعه شعر)

طالب و زهره(در دست انتشار)

یاد عزیزش را گرامی می دارم و باز هم از او می نویسم.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :