داستانک «مرد و سگ» اثر محمد سعید الریحانی
ترجمه ی فاطمه جعفری
تاریخ ارسال : 6 مهر 96
بخش : ادبیات عرب
«مرد و سگ»
برای زندانبانان سوال بود که چرا سگی را همراه یک بازداشتی داخل یک سلول انداختهاند. بعد از کنجکاوی سرسختانهای فهمیدند بعد از اینکه صاحب سگ، خبر محکومیتش به حبس ابد همراه با اعمال شاقه را شنیده و به حالت غش بر صحن دادگاه افتاده، سگ تاب تحمل دوری او را نیاورده است.
وقتی نگهبانان بشقاب غذا و تکهی نان را با پا از زیر در به سمت این دو بازداشتی هل میدادند، چشمشان را به شکاف درِ سلول میدوختند تا از نزدیک، تعامل این دو دوست را بر سرِ بشقاب دنبال کنند.
اوایل، مرد نان تریت شده را بهتنهایی میخورد و استخوان را برای سگ وامیگذاشت.
با گذر روزها که گوشت نمکسودِ گاومیش به بازداشتیان داده شد، مرد گوشت را بهتنهایی میخورد و استخوان را برای سگ وامیگذاشت.
وقتی مدیریت اجازهی ورود مرغ را به آشپزخانهی زندان داد، مرد گوشت مرغ را بهتنهایی میخورد و استخوانها را برای سگ وامیگذاشت.
بار دیگر که آشپزخانهی زندان، به مناسبت ورود هیأتی خارجی از سوی یکی از سازمانّهای بينالمللی حقوق بشر، برای زندانیان، کوفته آماده کرد، مرد بهتنهایی کوفته را خورد و چیزی برای سگ که دیدههایش را باور نمیکرد، باقی نگذاشت،
سگی که به چشمان دوستش زل زده و در سکوتی طولانی فرورفته بود،
سگی که ناله میکرد و زار میزد،
سگی که زوزهی دیوانهواری او را تسخیر کرده بود،
سگی که به دوستش حملهور شد و او را یک لقمهی چپ کرد.
«الرجل والكلب»
تساءل حراس السجن عن سبب إقحام كلب مع معتقل في زنزانة واحدة وعلموا بعد فضول عنيد بأن الكلب لم يقبل بفراق صديقه الذي انهار على أرض قاعة المحكمة بعد سماعه قرار الإدانة بالسجن مدى الحياة مع الأشغال الشاقة.
عندما كان الحراس يدفعون بأرجلهم صحن الغداء وكسرة الخبز من تحت الباب للمعتقَلَين، كانوا يحتفظون بعيونهم على شقة باب الزنزانة لمتابعة تفاعل الصديقين حول الصحن عن كثب.
في البداية، كان الرجل، وحده، يأكل الخبز مغموسا في المرق ويترك العظم للكب.
مع الأيام، عند بدء تقديم لحم الجاموس المملح للمعتقلين، صار الرجل، وحده، يأكل اللحم ويترك العظم للكلب.
وعندما بدأت الإدارة تسمح بدخول الدجاج لمطبخ السجن، كان الرجل، وحده، يأكل لحم الدجاج ويترك العظام للكلب.
وعندما هيأ مطبخ السجن الكفتة للأسرى، بمناسبة قدوم وفد أجنبي عن إحدى المنظمات الحقوقية الدولية، أكل الرجل وحده الكفتة ولم يترك شيئا للكلب الذي لم يصدق عينيه،
والذي صمت طويلا وهو يحدق في عيني صديقه،
والذي بدأ يئن ويتوجع،
والذي تملكه نباح مسعور،
والذي انقض على صديقه فأكله.
#محمد_سعيد_الريحاني
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه