خوانشی بر شعری از علی مومنی
رضا سلیمانی
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : اندیشه و نقد
خوانشی بر شعر «صندلی برای مردگان» علی مومنی
(متن شعر در پیاده رو )
-ناتراشه ای از الماس های نا-
"تراوت تابوت از خنکای مرگ"
*دیداری با نوانس های علی مومنی
گاهی "شگفتی سرعت"جای "شگفتی دریافت" را در متن می گیرد و خود دریافت بی بدیلی در سازواره های ذهن می سازد و می ریزد.
دو خطِ تکنیکی؛ با جور چینی از پس و پیش کردن پاره های این دو تکنیک ؛ خط سومی از ادراک را در این قطعه شعر نشانه رفت و نشانه برگشت و نشانه شد.
گفتن در توانایی شاعر برای خلق موقعیت های شاعرانه شگفت و ترکیبات و ساخت فیزیکالیته ی-کالبد- قطعه برازنده نیست از آن رو که در سطحی بالا از این توانایی قرار دارد.اقرار به این توانایی راه را برای بررسی شیمیِ این متن باز میکند.جایی که شگفت باید مورد انتظار باشد و شاعر بی که بهراسد لباس کیمیاگری به تن وارد شده است.
گریز های پرشتاب از متنی غیر روایی به فرامتن های اکثرا آشنا و بازگشت به "منِ" شاعر و تکرار بی مهابای این ضرباهنگ در تزاحمی ناگیرا ،ابتدا صورت بندی طوفانی دورونی دارد -به آن اعتبار که هم درونی است و هم دو چهره دارد- و گمراهی های شاعرانه که نازک نازک پرده های موسیقی را به کمک تکرار کلماتِ سَکّو شده پرداخت میکند ؛ رقصی زخمی را از مسافری پا به راه به نمایش می آورد تا کم کم سماعی مدرن به سر برسد.
برآورد از نقطه ی عزیمت ذهن شاید در پاره ی نخست توجه به بسامد کلمات را نیاز داشته باشد.
ها:بیش از ۶۰ بار
در:بیش از ۴۰ بار
از: بیش از ۳۰بار
به:بیش از ۳۰ بار
باران: ۱۱ بار
مردگان :۷ بار
زبان:۶بار
پاروزنان:۶بار
آهنگ:۵بار
موسیقی: ۴بار
این انتخاب ها از پر بسامدهای کلمه؛ نشان از سوال اساسی ذهن شاعر دارد تا سوی عزیمت را چراغ کند.
"ها" ی جمع با بیش از ۶۰ بار تکرار انگار تلاش اوست برای خطاب جهان که بسنده نیست برای فریادی که در درون دارد و دنبال پژواک خود می گردد در همه چیز.این تابیدن و جستن نه برای جستن چیزی یا کسی است که انگار برای یافتن "جا" ست.اینجاست که بسامد "در" و"از" و "به" رخ می کند و جغرافیای شطرنج ذهنی شاعر را حدودی مربع می بندد آنچنان که :"... وسیاره ای که چهار فصل اش -آن را مربع کرد..."
برای نمونه
"از" حامل فاصله است و فاصلِ فاصله.از کسی چیزی جایی فکری؛ به هر شکل پس و پیشی دارد و محوری از معنا را شکل می بندد و غیریت ها را به هم میرساند .این حرف کوچک راز مرزها و فاصله ها را با خود دارد و زمینه ی ساختار را فراهم می کند چه "حرکت" شاید اصلی ترین عنصر ساختار ساز است و خود به جغرافیایی نیاز دارد و ابتدا و میانه و انتهایی ؛خواه در زمان باشد این جغرافیا خواه در مکان و خواه در رفتار .
*خیالی برای پذیرایی "از" رویا
*پر "از" مور مور طویلی -که بعد "از" صدا...
*شیپور پوکه ای که "از"گلوله اش...
و باقی مثال های موجود در متن. "از" حامل سوال هم هست. از چه ؛از که ؛از کجا؛ از کی و...
"به" و "در" با فرماسیون خودشان چنان که در مورد "از" اشاره شد.
این جستار پیاپی و بی انتها برای یافتن مختصات "خود" ؛تمام جهان شعر را به آشوب شاعر می برد و انگار که بازی مرگ و زندگی ست که اینهمه از جان باید تلاش کرد.
شاید زندگی و معنای آن دال مرکزی ذهن شاعر و نقطه ی عزیمت ش باشد که در "مردگان"رخ کرده است.
در آغاز قطعه که بی پندار آغاز ذهن نیست در این قطعه "صندلی ای برای مردگان" گذاشته شده تا کل شعر که جهان شاعر است -حتی خود او - را در چهار فصل برای تماشا قاب ببندد.
"مرگ"سرشار از زندگی است در این قطعه.مردگان استراحت میکنند.باران به تعدادشان می بارد (از ویتنام تا ۱۱ سپتامبر و کرمانشاه) صندلی از آنها کرایه شده حتی دفن و تشییع و تبعید ها با آنها گره خورده.
مرگ یک نیروی فعال و تکرار شونده است نه غایب.در( فصل های مربع شده ،باران بی دلیل)، جدایی ها (آب از باران؛ روح از آسمان؛یوسف از کنعان؛موسی از آغوش مادر و ابراهیم از آتش و...).
تکرار های مفهومی دور تر مانند( مثل مرگ،دفن،مزار،مرده،محو، گذشته دورتر) هم این مرکزیت را بیش می نمایاند.
سایر کلمات پرتکرار مثل «در»، «از»، «به» یا حتی «باران» و «موسیقی» ابزارهای ساختاری یا تصاویر فرعیاند که مردگان زنده را همراهی میکنند.
طرح سوال "این موسیقی کجاست" کَرت بندی و مرز داری شاعر در جغرافیای متنش را نشانه می گذارد و صدایی بیرون اُپرای ناگوار است و یقظه ای است گاه گاه که نهیب میزند و برشت وار برشتگی شاعر بر آتشِ سوال نخستین را یاد آور می شود.نه که کجا هستم بلکه "جا" کجاست؟
بهشهر-24آذر1404.
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
