تأملی بر « نيمه ي ديگر پياده رو » سروده « زهرا رنگاني» / علی جهانگیری

تاریخ ارسال : 13 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد
تاملي بر دفتر شعر
« نيمه ي ديگر پياده رو » سروده « زهرا رنگاني»
« من حتما دختر بدي بوده ام
چرا كه دختران بد
پا برهنه روي خارها
دنبال اسب هاي نقره اي ماه مي دوند و آه نمي گويند»
« ليلا فرجامي »
« آن گاه كه مذاب بودم
قالبي نبود تا در پناهش زيبا شوم »
« رويا حكاكيان »
« هر تقدسي را زميني خواهم كرد
نمي گذارم بيمارم كني »
« نگار ايل دشتي »
« بر طبل ها كوفتند
تنها ، گل هاي دامن من ريخت »
« زهرا رنگاني »
فكر مي كنم آن چيز كه اين كارها را با هم گروه ميكند ، نام مونث شاعرانشان نيست . گرايش به زبان زنانه ، زاويه ديد زنانه ، و از همه مهم تر لحن معترض آن هاست كه با هم چفتشان مي كند . اين ها كه برشمردم مطلق كردن هيچ سمت و سويي نيست ، بلكه بر اين باورم كه در شعر ديگران ( غير زنان ) هم اين مولفه ها وجود دارد . اما در شعر زنان به عقيده من و بسياري ديگر از بسامد بالاتري برخوردار است و اين ظاهرا باز مي گردد به فطرت ديگرگونه ي آنان و نوع گفتگويشان با جهان . . .
وقتي در مورد ادبيات زنان صحبت ميكنيم ، بايد باري جنسيتي را بپذيريم . اين من ممنوع زنانه كه در جهان به خود و گوناگوني خود به تماميت نمي تواند رفتار كند ، ادبيات و شعر را محلي براي اظهار و زيستن بر گزيده است ، زنان سرزمين من نيز قرن هاست كه از خويش گفته اند و حتي گاه گايي شهر آشوب نويسي كرده اند و به القابي نيز مفتخر شده اند .
به هر شكل متني كه روبروي ماست در سال 1387 قرائت مي شود و نظر به اينكه هر متن در قرائت خود تابع جوهري بي زمان خواهد بود و از تك گوئي مولف گريز مي زند اين مقدمه اي خواهد شد كه تا حدودي راه گشاي ديدگاه من است به وفاداري يا عدم آن در كتاب حاضر، نسبت به زمانه ي خويش ، صداي اعتراض ، لحن زنانه ،و عمده گرايش هاي فمنيستي به مقوله ادبيات و شعر و ميزان توفيق سراينده در اين زمينه مورد گفتگوي من بوده و منظري كه باز نموده ام تا حدود زيادي مرا در اين نگاه ياري كرده است و اميد است كه همگان را به كار آيد .
مري ايگلتون مي گويد :
« شايد بهتر باشد ما نقد فمنيستي را نوعي سياست فرهنگي به شمارآوريم نه يك نظريه يا مجموعه اي از نظريه هـا ». . . . به نظر او : «گرايش به تقويت نوعي تقابل دو تايي سلسله مراتبي ميان نظريه ي مذكر كه « غير شخصي » « بي طرف» « عيني و عمومي » است و تجربه مونث كه « ذهني » « شخصي و خصوصي » است وجود دارد . و عقيده دارد« در نقد فمنيستي معاصر عنصر نيرومندي وجود دارد كه پديده هاي شخصي ، تجربي ، مادرانه ، جسمي و كيف آور را ستايش مي كند ». و از اين رو مي توان نظريات او را نوعي مفاهمه جهت دار متن خصوصا كنكاش جانب محتوي ناميد .
در بازخواني كارهاي زهرا رنگاني سعي شده از نظريات موج دوم و سوم فمنيسم كه بيشتر از موج اول بر تفاوت ها به شكل فرهنگي و اجتماعي صحه مي گذارند استفاده شود و با عنايت به اينكه زنان ، اشياء و پديدارها را به شكل مردان تجربه نمي نمايند و با رعايت جغرافياي گفتگو از 3 منظر : صداي اعتراض ، لحن و عناصر زنانه و اروتيك به اين كارها پرداخته ام .
اگر جريانات فمنيستي داخل را بخواهيم مولفه بندي نمائيم آن چه بيشتر از همه به چشم مي آيد اين است كه درخواست هاي آنان بيشتر اجتماعي است ، اما لحن ادبي آنان به اين موج تن نمي دهد و بر تفاوت ها به صورت عميق تري اعتراض مي نمايد و در عين حال خواهان برابري به شكل زن غربي نيز نمي باشد، اگر پروتست را فقط سياسي نكنيم و آن را در تمام لايه هاي رفتار انساني بخواهيم تحليل نمائيم ، شعر زهرا رنگاني مي تواند نمونه خوبي از اين گونه كارها باشد . ، لحن چالش گر و معترض او با توجه به ريشه هاي عميق ، اين اعتراض را با وجود مصداق هاي شخصي كاملا اجتماعي نموده است
و درپاره اي از كارها چالش خواني ها، طنز را به عنوان اصلي ترين عنصر با خود دارد :
بي صدا ، فاجعه كلاغ هايش را مي روبد
. . . . .
شب
به جاي روياي پريزاد
انباشته از روسپياني
كه ميان كلاغ ها و چراغ ها خفته اند
شب به صورت يك سطر و بدون همراهي عناصر ديگر آورده مي شود كه تا حدود زيادي بر حضور قدرتمند شب تاكيد مي نمايد و از همه مهم تر كلاغ ها و چراغ ها در يك رديف اتفاق مي افتند كه دهن كجي به چراغ هاست و تائيد سخن آن بزرگ كه مي گفت نه چراغي ، چه چراغي ؟
و در اين سطرها با كنايه اي بزرگ نسبت به تفاوت ها :
« نخستين بار كه جوانه زدم
حجم هاي شرم را به يكديگر نشان دادند »
و گاه گاه نيز اعتراض ها به روايت گري و شعار مي رسد و چيزي نيست جز نايل شدن به رفتار بيروني اعتراض كه ممكن است پسند من نباشد .
«براي صبحي موقت
و بازستاني معصو ميت هاي غصب شده ام »
تكيه بر تنهايي و برجستگي اين حس شكل ديگر اين رويكرد خصوصا در كارهاي پاياني كتاب است يا اين طور به نظر مي آيد كه در كارهاي پاياني پخته تر به آن پرداخته شده است :
« و تنها
بغض هاي سكوت، ميان تكه پاره هاي زمان ، هجا مي شوند »
و نگاه كنيم به تناوري اندوه و تنهايي در اين كار :
«در اتاق دوازده متري ام هيچ نيست
تنها تو با ريشه هايم خوابيده اي
و هيچ كس نيست
تا فصل هاي مرا سبز كند»
و همين طور در اين كار :
« در پس اندوه
بر رود گيسوي زناني
كه روياي مجروحشان
دريغ باران است و بوي نان
چگونه پنهانت كنم »
به همين كار كه نگاه مي كنيم از دو جزء تشكيل شده و تمام كار يك جمله است « در پس اندوه چگونه پنهانت كنم »
از سطح زبان حركت كرده اما براي رساندن دو سمت گزاره به يكديگر ، تا حدودي عمق را نشانه گرفته است «« بر رود گيسوي زناني / كه روياي مجروحشان / دريغ باران است و بوي نان «« اما عمق بخشيدن به روايت هيچ اثري در واقعيت تلخ ننموده و تلخي آن همچنان صريح مي ماند . در پيوند اين دو جزء مسير شاعر كاملا مشخص است و شاعر تن نمي زند از اين كه رد پاي خويش را واضح نشان دهد و دقيقا در همين وضوح و همراهي است كه پاهاي ما و مخاطب مجروح مي شود .
اگر از زاويه ي ديگر ي به همين تنهايي ها و چالش ها نگريسته شود حس عدم اعتماد ، امنيت و حضور تشويش ها را به عينه مي توان ديد :
« به كسي كه دوستش مي داري
به آهي كه مي درخشي
در فراموشي جهان »
«« عشق از پنجره ها گل مي كند
به اعتماد كدام پنجره پلك بايد گشود »
«« در كوچه اي خوشبخت
خانه ي كوچكي يافته ام
اتاقكي آفتاب گير
طاقچه اي نا امن ، براي تنگ ماهي قرمزم »
جداي از اينكه نمي توانم متن را را متعلق به فرد يا زمان خاصي بدانم اما با توجه به شناخت نسبي من ، مي توانم بگويم لحن معترض او اصيل و واقع گرا است . ناله هاي سياسي نيست ، سياستي است و بنوعي تدبير و جما ل بخشي اندوه است ، فارغ از اين كه اين اندوه تنها در ذهن من يا ديگري ممكن است صاحب جمالي باشد يا نباشدو شديدا بر اين باورم كه شلاق رد خود را در شعر او به درستي نشانده است و تكانه هاي متن فقط پس لرزه هاي تازيانه اي است كه هنوز فرود مي آيد .
توانش نوستالژيك در كارهاي رنگاني نيز قابل توجه است و همان طور كه گفته آمد لحن چالش مي تواند ايده آل را و آرمان را حتي به واپس بكشاند و شاخصه ي نوشتارهايي باشد كه مي خواهند ضمن نيم نگاهي به پشت سر از واقعيت تلخ گريز بزنندكه بقول سهراب در آن باد نمي آيد خصوصا براي زنان . .
نگاه كنيم به اين گزينه ها :
« سيزده را من ننوشتم
بادها سرشتند »
« و براي روياهاي چهارده سالگي ام
دست تكان مي دهم »
آليس ژاردن مي گويد :
« زن يك شخص نيست ، بلكه نوعي اثر نوشتاري است . نوعي از نوشتار است كه مشخصه ي بارز آن جنسيتش است »
اگر اين سخن ژاردن را تا حدودي بپذيريم ، مرزهاي سخن زنانه نيز كاملا مشخص مي شود و در اين تشخيص زن به عنوان يك پناه گاه به خود پناه ميبرد و اسم خود را به خود پناه ميدهد و در اين ارزش بخشي به كمك عناصري كه اصالتا از آن اوست همچون زنانگي ها ، توانش هاي واژگاني و فضاهاي خاص بر خود پاي مي فشارد همينكه اين عناصر در شعري آورده شوند آن چه برجسته مي گردد زن است . پروين ، فروغ ، بهبهاني و ديگران و همين تجربه ي حاضر كه مي توان مثال هاي بي شماري را از آن برشمرد . از جمله :
« آري ديگر آبستن پسرم نيستم
و كسي ميان پنجره
مرا نخواهد كاشت »
« از سور دوشنبه ها آمد
سكوت سپيد دامنش را تكاند»
در اين تصاوير آن چيز كه بيشتر از همه نمود دارد زن است و از ياد نبريم در پس اين چهره ، خود اوست ، شاعر ، اوست كه در پس آن با شما و اكثرا با خودش سخن مي گويد . به خطابه هاي عام تن نمي دهد ، از اين رو زاويه هاي ديد اول شخص و جزء نگري را بر ديگر شكل ها ترجيح مي دهد ، كه در اين كتاب به وفور مي توان آن را يافت . اصرار بر جنس خود و عناصر پيراموني آن و پس نزدن و نگريختن از اين بودن در تاريخ تاريكي . نگاه كنيد به برش هايي از گيسوانه ها در شعر رنگاني :
«« با گيسويي از شك و هراس
تنهايي را پريشان مي كني »
« سبز مي شوم
سياه گيسوانم ،
رنگ كاج مي گيرند »
« گيسوانم را در رويا بريده اند
و زمان
چون حسرتي باز ايستاده است »
و در پاره اي از برش ها نتوانسته به اين ها عينيت ببخشد مثلا نگاه كنيد به شعر «« هستي يا «« و نماد گندم و گناه ازلي :
« از خوشه ي گندم چنان جدايي
و در آغوشت هزاران ميوه ي ممنوع
قد مي كشي ، خسته از بي گناهي حوا »
شايد نمادهاي آشنا و سيطره هاي آنان است كه امثال رنگاني را به باز خواني ي مكرر ديگران واداشته است . ولي من دوست دارم سخن ويرجينيا وولف را باز خواني كنم كه گفت : « هر چيزي كه بازي آزاد معاني را بنياد مي نهد و تشويق مي كند و از بسته بودن آن ممانعت مي نمايد ذاتا مونث است » و در پاره اي از كارها نيز از همين وانمايي گريز زده و با رويكردي هنجار شكنانه ، بي تاثير از سابقه هاي ازلي گناه مي سرايد :
« در سينه ات
سنبله هاي نورس گندم
ليلا ، ليلا، ليلا»
« هستي يا ؟
پرنده پر زد
آن آواز كه به من داده اي
گندم شد»
الن سيسكو مي گويد :
« خودت را بنويس ، تن تو بايد شنيده شود ، شايستگي ها و قلمرو هاي پهناور پيكر تو شنيدني است »
وقتي مهستي گنجه اي را مي خوانم يا فروغ را خصوصا در دو دفتر آخر ، فرق هايي را احساس مي كنم بين هر كدام از اين ها به تنهايي با خودشان ، انگار يك ظرافتي است براي اين كه مثالا فروغ از خودش به خودش برسد . از تن نگاري به رفتار اجتماعي تن . رويايي مي گويد : اين شعر ها بيشتر از آن كه به تن بپردازد ، به عرف آن و به رفتار آن در جامعه مي انديشد .
مي توان اروتيك را يك روش از نحله هاي زباني رايج در كل تاريخ ادبيات دانست ، اما همين شيوه براي زنان بسياري از سرزمين ها خصوصا سرزمين من به شكل ديگري تعبير شده است . و همان طور كه در ابتدا گفته آمد سزاي خويش را به سزا يافته اند . چرا مرز بندي بين اشعار اروتيك زنان و مردان به اين گونه قطعي شده است ؟ آيا اين همه باز نمي گردد به اين نكته كه تسلط و سيطره ي شكل خاصي از نگاه حتي در ادبيات معاصر ما ، معرف مذكر بودن آن است ؟
يا به قول ويرجينيا وولف :« فرق است بين متن جنسي و جنسيت متني .» چرا ايرج ، عبيد و سعدي و بسياري ديگر سزاي خويش نيافته اند ؟
« زلفين تو سي زنگي و هر سي مستان
سي مستانند ، خفته در سيمستان »
باور كنم كه اين شعر مهستي يا ديگر اشعارش وقيح تر از عارف نامه ي ايرج است ؟ آن چيز كه مشخص است اين است كه در يك سو نگري ها ، جنسيت سراينده بيشتر ملاك بوده تا جنسيت متن ، و در روزگار ما اين اشتباه تاريخي جواز اشتباهي بزرگ تر شده است و در رويكرد هايي ساختار شكنانه حوزه هاي هرزه نگاري و پورنو را با رويكردهاي اروتيك آميخته اند . در حاليكه مي توان اين دو مقوله را كاملا جداي از يكديگر بررسي نمود ، هر چند نمي خواهم منكر هيچ كدام و ظرفيت هاي آن ها براي بازخواني آن چه كه هست باشم ، ولي بايد پذيرفت حوزه هاي اين دو با توجه به تاثير اجتماعي و اخلاقي آنان كاملا با يكديگر متفاوت است . حتي اگر بپذيريم كه هر تصوير اروتيك ريشه در يك نمايه پورنو دارد ، ولي گذر از اين به آن با وجود ادبيات نسبتا كم عمق امروز خصوصا در شاخه تن خواني ، ظرافت اين گذر را جدي نگرفته است . شايد به قول رويايي : همه به خاطر اين است كه ما تاريخ برهنگي نداشته ايم . و يا به جاي فرويد و يونگ ، تعداد زيادي هجويري داشته ايم . به هر شكل اميدوارم آقاي رويايي نيز بپذيرد كه اين سرشت ملت ما و ادبيات ماست كه نمايه هاي پورنو در نحله هاي زباني تبديل به تصاوير اروتيك مي شود و فروغ اسير و ديوار و عصيان ، بة فروغ تولدي ديگر و ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد مي رسد .
جاي جاي آثار رنگاني به استفاده از اروتيك با حفظ قداست و شان زن و انسان پرداخته است . شكل نگاه او از نوع آلت نگاري هاي برخي از معاصرين نبوده و از اين رو او را مي توان به نوعي وفادار به جرياني دانست ، كه ريشه ها را بي كس نمي خواهند .
از صراحت در تنانه ها و تن خواني با استفاده از منش استعاري زبان و در محور جانشيني گريز زده است و اگر هست در لفافه هاي حجب مي رود و در اين نوع گرايش از ابتذال صراحت فرار مي كند . نگاه كنيد به اين سطور :
« هوا در هوا
پريده اي ليلا
حفره هاي ماهت
بي آه »
«زخمي تر از نگاه گوزنان
مي آيي
آه هايت را
مي تكاني در من »
« به رسم زمين
طاهر كه مي شوي
دگمه هاي تنت را باز مي كني »
و آن گاه كه همين نوع نگاه با طنز همراه مي شود ، بلوغ جسم و روح در رفتار اجتماعي آن بيشتر به چشم مي آيد و خصوصا در كارهاي پاياني اين گرايش نمود بيشتري دارد .
« بر طبل ها كوفتند
تنها گل هاي دامن من ريخت »
« در پيچ و تاب ديوانگي تن
كه با يك رشته باران
به درد مي رسد »
« لا به لاي تنت
لا به لاي تنم
خبر چين ها خفته اند »
بر اين باورم كه درون مايه هاي جنسيتي يا به شكل اديبانه تر « صداي زنانه » نمي تواند تنها منظر در مورد اين كتاب و كل كارهاي اين گونه باشد ولي به عنوان يك ويژگي به آن پرداخته شده است با اين اميد كه مفيد افتد . و در انتها اگر به كاري به طور كامل توجه نشده ، شايد به اين دليل باشد كه رنگاني را در پاره ها و برش ها درخشان تر يافتم تا در كليت يك اثر . . .
هميشه فكر كرده ام اين سخن بايد درست باشد كه ما در گذر زمان نه دچار تاني ، كه دچار فقدان جسارت مي شويم . و اينك اوست شاعري كه مي بايست جسورانه تر به سمت خود گام بر دارد با تجربه اي از جسارت هاي كرده يا ناكرده ي خواهرانش . و. .
بشري اذالسلامه حلت بذي سلم
لله حمد معترف غايه اللنعم
علي جهانگيري– گرگان
مرداد 87
لینک کوتاه : |
