بیژن الهی و موج نو
غلامرضا صراف
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : اندیشه و نقد
پانزدهمین سالگرد درگذشت بیژن الهی غلامرضا صراف
«بیژن الهی» و موج نو
این مقاله به بررسی دوره نخست شعری بیژن الهی میپردازد که تحت تاثیر موازین زیباییشناختی موج نوست. این دوره از سال 43 با چاپ شعر "برف" شروع میشود و با چاپ سه شعر بلند با مضمون بیماری (تراخم، سل، طاعون) در جزوه شعر آبان 1345 پایان میپذیرد. عمده اشعار متعلق به دوره نخست شعری بیژن الهی در مجموعه "جوانیها" (چاپ اول، نشر بیدگل، 1394) گرد آمده.
اگر آغاز "موج نو" شعر معاصر فارسی را با چاپ دو کتاب اول احمدرضا احمدی و بعد به طور جدیتر و منسجمتر با چاپ جزوههای شعر مقارن بگیریم، آنگاه در بررسی خود درمییابیم که موازین زیباییشناختی "موج نو" این ها هستند:
1-زبانی بیپیرایه و عاری از تعقیدات لفظی و بیاعتنا به سابقه ادبی پشت سر، به رغم تسلط انکارناپذیر برخی شاعران آن بر ادب کهن که گاه به یک جور زبان ترجمهای پهلو میزند، اما در مواقعی که هنجارشکن میشود با گوشه چشمی به دستاوردهای نیماو تصویرسازیهای سبک هندی است و ناهمواریهای زبانیای که عامدانه ایجاد شده از طریق حذف آحاد ارتباطی جمله...
2-نگاهی عکاسانه و نه نقاشانه به طبیعت که نوعی سکون و ثبوت را تداعی میکند.
3- بینامتنیتی حداقلی در شعرها، چه با اشعار پیشین و چه با متون غیر شعری
4-به حداقل رساندن روایت و دیالوگ در شعر
5-عدم گرایشهای عرفانی مشخص در شعر به رغم احتمال اعتقاد برخی شاعران موج نو به چنین مکاتب و گرایشهایی
6-عدم گرایشهای حزبی-سیاسی آشکار در شعر به رغم احتمال اعتقاد برخی شاعران این نحله به یک گرایش سیاسی خاص...
اشعار بیژن الهی را میتوان به سه دوره متمایز تقسیم کرد:
در دورهی نخست که مربوط به شش شعر جزوه شعر سال 1345، چهار شعر اندیشه و هنر سال 1344 و سه شعر دفترهای روزن سال 1346 میشود، الهی عمدتا تمایل به شعرهای طولانی، پیچیده و گاه نامفهوم دارد. در دورهی دوم بینامتنیت در شعرهایش درونیتر و پختهتر میشود و شعرها کوتاهتر و ارگانیکتر هستند. شعرهایی که عمدتا در اندیشه و هنر دی 1348 و دو شماره شعر دیگر به چاپ رسیدهاند، متعلق به این دورهاند و دورهی سوم همان دورهای است که "دوره سیاه در سرایش پارسی"، "نحو محو" و "علف دیمی" در هفتهنامه تماشا چاپ میشود. این جاست که الهی به آن سادگی، بداهت و پاکی زبانی خاص خودش در شعر میرسد و بهویژه به کیفیت بیهمتای "چندصدایی " در شعر.
اولین شعر بیژن الهی بهنام «برف» به معرفی فریدون رهنما در سال 1343 در جُنگ دوم طرفه چاپشد. شعری ساده و آسانفهم، اما بلافاصله چهار شعری که از او در شمارهی هفت گاهنامه اندیشهوهنر (مهر 1344) چاپشد، گمان سادگیی اولیه را در مورد اشعارش از بینبرد و خواننده را با شاعری دشوارگو و دشوارفهم مواجهساخت تا جاییکه منتقدی را بر آن داشت تا بنویسد:
گونهی پیچیدهی شعر: شعر شاعرانی که بیهیچ تنفسی در فضای شعر فارسی ناگهان به ظهور رسیدند و در عرض یکی دو سال زبان شعری عرضهکردند که تا آنروز سابقهنداشت. این شاعران تصورکردند که هرچه کلام بهسوی پیچیدگی رود و هرچه تعقیدات لفظی و معنوی زیادتر شود و حرفها عجیبوغریبتر بهنظر آید، شعر عمیقتر جلوه خواهدکرد. با چنین توهمی بود که ناگاه از شعری به این سادگی:
«تنها یکبار/ میتوانست/ در آغوشش کشند/ و میدانست-آن گاه-/ چون بهمنی فرو میریزد/ و میخواست/ به آغوشم پناه آورد»
(برف، جنگ طرفه، 43)
به شعری این چنین مبهم رسیدند:
«ناقوس خون تو میزد/ یک دقیقه مانده به مهتاب/ آن گاه که با منشور خابهای یخی خود/ که چهرهی مولاوار و رنگینکمان بال شاپرکان را، در خود/ آسیبنادیده میداشت/ خونم را در قدحی تنگ خنک میکردم". (مدیحهی بهمن، اندیشه و هنر، مهر 44)»
(محمد حقوقی، کی مرده کی به جاست، جنگ اصفهان، شماره سوم، تابستان 1345)
و وقتی الهی به طور جدیتر کار شعر را پی میگیرد و شش شعر بلند و منظومهوارش را در «جزوه شعر» سال 1345 چاپ میکند، منتقد دیگری تنها به این بسنده میکند که بنویسد:
«بیژن الهی که بیشک تحت تاثیر [احمدرضا] احمدی است با او تفاوتهایی دارد؛ مثلا از نظر خشونت بیانش و حتی لحن تاحدی حماسیاش و اشتیاقش برای درآویختن با اشیاء و کلماتی که چموشی به هیئت و هیکل شان میبرازد. او سوررئالیستتر از احمدی است و طنزش قویتر است و فرهنگ لغاتش غنیتر و برد تخیلش در همان آفاق سوررئالیستی بیشتر و بهتر، و تصاویرش گاهی سخت عینیتر و ملموستر. گرچه شعرش کششی دارد و از آتمسفر یک پارچهی ذهنی در حال تفکر برخوردار است ولی او بیشتر شاعر سطرهای درخشان است.»
و در ادامه «چندتایی از این سطرهای درخشان را» میآورد:
«آ ز ا د ی
که از حروف جداجدا آفریده شده است
و یا:
تردید یک ستاره
در شبی که با برف مست میکند-
و یا:
کبوتران در آخرین بندر گرسنگیت
-ای مرد!-
آبستن شدند
چرا که بیشک وصیتنامهی تو پر از دانه بود.
و یا:
من اینک شب را به شعر میافزایم
که بدون چراغ ها
جملهیی بینقطه است
و یا:
چراغ، تگرگ میشد و شقیقههایت
نیمشب را اعلام میکرد!
و یا:
چگونه میتوانستم تو را فاش کنم که حتا برهنگیت را از تن درآورده بودی؟
و یا:
الف-لام-میم، سلام بر تبرهایی که
حروف آزادی را
جداجدا کردهاند
و آخرینش:
من پاهایم را به شرق دراز کردهام تا آبلههایم طلوع کند.»
و در پایان چنین نتیجه میگیرد:
«ولی در شعر «بیژن الهی» گاهی هیجان بیش از حد سوررئالیسم، شعر را از بداهت و پاکی میاندازد و زبان را به سوی پستی و پلیدی و تعقید بیمصرف میکشاند؛ بهویژه وقوف بیش از حد به ایجاد چیزی غیرمعمول شاعر را دستپاچه میکند.»
(طلا در مس، رضا براهنی، چاپ سوم، 1358، ص 601-599)
اما وقتی اشعار دوره موج نوی الهی را بررسی میکنیم درمییابیم که سبک شعر او تفاوتهای فاحشی با سبک شعری احمدرضا احمدی دارد. برای مثال الهی چند مضمون آشکار مثل بیماریهای خاص را برای سوژه شعری خود برمیگزیند و در همان اشعار رفتارش با زبان بالکل متفاوت از احمدی است. برای مثال به آغاز این دو شعر توجه کنید:
شهری
فریاد میزند:
آری!
کبوتری تنها
به کنار برج کهنه میرسد،
میگوید
نه.
(وقت خوب مصائب، احمدرضا احمدی، کتاب زمان، 1347)
چه بود تراخم جز دلوهای آبی در چشم ونوس؟
چیست جز دو پستان ونوس
دو سورتمه که سی صد گرگ بر برف میکشند؟
(تراخم، بیژن الهی، جزوه شعر، 1345)
و همین بهخوبی نشاندهنده تفاوت سبک و جهانبینی دو شاعر است به رغم تعلق هر دو به موج نو....
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
