بوریس ویان
نوشته و برگردان آسیه حیدری شاهی سرایی


بوریس ویان
نوشته و برگردان آسیه حیدری شاهی سرایی نویسنده : آسیه حیدری شاهی سرایی
تاریخ ارسال :‌ 13 اسفند 96
بخش : ادبیات فرانسه

بوریس ویان، در سال ۱۹۲۰ در پاریس به دنیا آمد و در سال ۱۹۵۹ در ۳۹ سالگی در پاریس از دنیا رفت. از کودکی شیفته ی موسیقی بود، به کمک خانواده و دوستانش یک گروه جاز تشکیل داد. ادامه تحصیل داد و مهندس شد. از بیماری قلبی رنج می برد با این همه تا ۲۶ سالگی به زندگی اش سر و سامانی نداد.
او قصه ای نوشت با نام " می روم سر قبرتان تف کنم" که سر و صدای زیادی به راه انداخت و شاعر مجبور شد خود را مترجم این قصه مطرح کند. در قصه ای دیگر با تم سوسیالیستی نوشت و در آن ژان پل سارتر، فیلسوف نام آشنای فرانسوی را ژان سول پارت خطاب کرد و این اسم بعدها هم روی وی ماند.
او یازده رمان، ۴ مجموعه شعر، بسیاری نمایشنامه سناریوی فیلم و چندین ترانه دارد.
ترانه ی فراری، از بین ۴۶۰ ترانه وی بسیار مشهور شد. ترانه ای در دفاع از صلح و علیه جنگ. این ترانه در پایان جنگ هندوچین و پیش از جنگ الجزایر در سال ۱۹۵۴ نوشته شد.
دو شعر فراری و نمی خواهم بمیرم، دو شعر مطرح ضد جنگ از او هستند. که در سال های ۱۹۵۰ بعد از فجایع جنگ جهانی دوم و طی جنگ های استعماری سروده شد.
ترانه های ضد جنگ بوریس ویان بسیار مشهورند.
در یکی از ترانه هایش که شهرت بسیاری دارد و توسط ژرژ برانسار اهنگسازی شده است، او از زبان یک سرباز نامه ای به رئیس جمهورش نوشته و می خواهد اعلام کند که به جنگ نخواهد رفت:


برای شما می نویسم اقای رئیس جمهور!
شاید نامه ام را بخوانید اگر فرصت کنید
مرا به سربازی احضار کرده اند
و پیش از چهارشنبه شب به جنگ اعزام می شوم
آقای رئیس جمهور من به نمی خواهم به این جنگ بروم
به دنیا نیامده ام که آدم های بیگناه را بکشم
نمی خواهم خشمگین تان کنم
اما
تصمیم خودم را گرفته ام
از خدمت فرار خواهم کرد

در شعر زیر موقعیت انسان معاصر، اسیر مدرنیته ی همعصر شاعر را در شعر می بینیم. که همانند یک زندانی از چهاردیواری اش می گریزد و در اوج امید، به مرگی پیش بینی نشده و جسورانه می رسد. شعری در ستایش زندگی و هستی

از شیب تپه ها به پایین شتاب کرد
قدم هایش سنگ ها را می غلطاند
آن بالا میان چهار دیوار
آژیر، ناشادمانه می خوانّد
بوی درختان را نفس می کشد
و با جسمش که انگار تیغه ی آب دیده است
همراه می شود نور
و می گذارد تا سایه اش را به رقص آورد
باشد که مجالی دهند مرا

لابلای علف ها شتاب کرد
دو برگ زرد چید
سر شار شیره و آفتاب

لوله های فولادین آبی رنگ، تف می کنند
شعله های خشک کوچک را
باشد که مجالی دهند مرا

او نزدیک آب رسیده
صورتش را در آب فرو می بِرد
از شادی می خندید
نوشید از آن آب
باشد که مجالی دهند مرا

و باز بلند شد برای شتاب
باشد که مجالی دهند مرا
زنبوری از مس داغ
مثل رعدی بر او می بارد
و خون و آب
در هم می آمیزد

و او وقت دیدن داشت
وقتی برای نوشیدن از این جویبار
فرصتی تا دو برگ سرشار از خورشید را
تا دهانش برساند

فرصتی برای رسیدن به ساحل آن سوی

وقتی برای خندیدن بر آدم کشان
فرصتی برای دویدن تا زن

او فرصت زندگی داشت.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :