بهمن مفید
نوشته ی سینا خزیمه


بهمن مفید 
نوشته ی سینا خزیمه نویسنده : سینا خزیمه
تاریخ ارسال :‌ 29 مرداد 99
بخش : اندیشه و نقد

بهمن مفید، تلفِ روزگاری نامهربان شد. پنجم مرداد هزار و سیصد و بیست و یک دنیا آمده بود. در خانه¬ی بزرگی با انبوهِ درخت های خرمالو، نبشِ نایب السلطنه و عین الدوله. اما آنجا بزرگ نشد. بهمن مفید، مرد شده ی خیابان شهباز بود: نرسیده به میدان ژاله، روبروی ورزشگاه شماره ی پنج. او فرزند سوم از خانواده ای نُه نفره بود. نخست بیژن و منیژه، بعد بهمن و بعد دو دوقلو: اردوان و گردآفرید، هومن و هنگامه. پدرش غلامحسین مفید منورالفکر بود، ساز می شناخت، موسیقی می دانست. علاقه مند به تئاتر و نمایش و ورزشکار بود. برای دوره دیدن در ورزش نوین با گروهی راهی فرانسه می-شود و آنجا شب ها تئاتر هم می خواند. بعدها بسیاری از دانسته های ورزش نوین را پدر بهمن به ایران آورد. وقتِ بازگشت روی شاهنامه کار می کرد با بچه ها. با بهمن و بهزاد فراهانی و مرتضی عقیلی و رضا میرلوحی و دیگران. بهمن مفید از کودکی روی صحنه بود. می گفت نامم را نمی نوشتند، بجاش می نوشتند: «کودک هنرمند»! از پدرش پرسیده بودند چرا اسم بهمن را نمی نویسند؟ او هم گفته بود برای اینکه در مدرسه کتک نخورد! آخر اگر می فهمیدند او چنان متونی را حفظ می کند حتما کتکش می زدند که پس چرا درس هایش را نمی خواند به این خوبی؟
زندگی هنری برای بهمن مفید در یک چیز خلاصه بود: «تئاتر». باقی چیزها ابزار راه افتادن نمایش و تئاتر بود. همین هم شد که بهمن مفید بعدها تلفِ روزگار شد. بهمن همه کار می کرد تا خونِ فعالیتش در رگهای تئاتر جاری بماند. به نوجوانی در «قهوه خانه ی درویش» حوالی میدان شهدای فعلی، به پای صحبتِ پیرمردِ لاف زنی می نشست که هر روز از تن ها و یل هایی که پشتشان را به خاک مالیده، تعریف می کرده است. و دیگر ادای او را در می آورده و بچه های دیگر مثل مسعود کیمیایی، چشمکی می زدند که یعنی «شروع کن». صدای پیرمرد را درمی آوردند که چاقو بکشد و بگوید «نمی گذارید دو زار صاحب شیم». همین هم شد که وقتی مسعود کیمیاییِ جوان می خواست «قیصر»ش را بسازد و تهران را بهم بریزد، یک راست آمد سراغ بهمن مفید. متن را کیمیایی نوشته بود و چون هر فیلمسازِ موفق و باهوش دیگری دستِ بازیگرش را برای اجرا باز گذاشت تا بهمن مفید با قریحه ی خود، پیرمردِ سالهای دور را دوباره زنده کند. آن سکانس را در یک برداشت گرفته اند. بعدها به گفته ی خودش به «بهمن یک پلانی» نیز معروف شد. بهمن مفید آن وقت ها هیچ نمی دانست که قیصر چه خواهد شد. فکر می کرد کیمیایی کاری تجربی می¬کند و تمام. گذشت تا اینکه اداره ی تئاترِ آن زمان او را به دلیل بازی در سینما، استخدام نکرد. هم او را هم محمدعلی کشاورز و جمشید مشایخی و پرویز فنی زاده را. قرار بود کشاورز نقش خان دایی را بازی کند و مشایخی نقش فرمان را. باری، آن موقع بهمن مفید ازدواج کرده بود و بعدِ استخدام نشدنش در اداره تئاتر، طبیعتا دست و بال بازی هم نداشت. همین موقع بود که مسعود کیمیایی و عباس شباویز رفتند خانه¬اش و در پاکتی، پنج هزار تومان او را دادند. بهمن مفید میگفت اگر در اداره تئاتر استخدامم می کردند حقوقم ماهی دویست و پنجاه تومان بود!
او با همان پنج هزار تومان یخچال خرید و اسباب خانه و زندگی خرید. نقش او در قیصر و کار کردن با فیلمساز نواندیشی چون کیمیایی، می توانست هادی اش باشد در انتخاب-ها و رفتار و کارهای آتی اش در سینما. اما شوربختانه همین نقش که در همان دقایق کوتاه، برای همیشه در سپهر سینمای ایران ابدی و ماندنی شد، موجبات تلف شدنش را نیز فراهم کرد. به یاد آورید میزانسن کیمیایی در آن صحنه را. تابلویی از یک پهلوانِ قدیمی در پسِ تصویر دیده می شود و جلوی او، جوجه جاهلِ لاف زنی ست که حتی کتک خوردنش را نیز با سیاقی حماسی ولی در عین توخالی تعریف می کند. آخر «قیصر» راویِ زمانه ای بود که همه چیز از نگاهش دیگر قلابی می نمود، زمانه ای که دیگر کسی حال و حوصله ی داستان گوش کردن را در آن نداشت. درست است که دوره ی پهلوان های واقعی گذشته بود اما نمی شد نیز به این مفعولیت تن داد، باید که ضدقهرمانی از دل این آشفته گی زاده می شد و شد. در مورد بازی بهمن مفید، طبیعی بود که شیرینی چنین سکانسی و چنین بازی ای از او، جماعتِ بی استعداد و راحت طلبِ فیلمفارسی ساز که به تغذیه از باقیمانده ی غذای دیگران خو داشتند را به جنب و جوش بیندازد که مدام بهمن مفید را بخواهند برای بازی در نقشی چنین. کاری که در ابعاد بزرگتر با خودِ فیلم نیز کردند. یعنی آنها که تا دیروز، دیگِ رقص و بشکن و بالابنداز و بزن بزن را بار می گذاشتند، یکباره در بزنگاه قیصر و موج نوی سینمای ایران و سینمای متفاوتِ آن سالها، رنگ عوض کردند و با ارزشهای اصیلِ این فیلم خوابیدند تا فرزند نامشروعشان سیل فیلمهای کم ارزشِ جاهلیِ دهه پنجاه باشد که از قضا، باز شوربختانه بهمن مفید نیز در خیلی از آنها بود. او می¬توانست به هدایت افرادی چون مسعود کیمیایی و علی حاتمی، راهی درست تر در سینما طی کند ولی هر کس که پیشنهادی برای بازی او را داد قبول کرد و بازی کرد و نتیجه، فقط تعداد معدودی فیلم قابل قبول شد بین انبوهی فیلمِ بَد یا ضعیف یا هر چیزی. برای همین بود که دیگر کیمیایی سراغش نرفت. اما این ها برای بهمن مفید دلیلی دیگر داشت. سینما برای بهمن مفید ابزار بود نه هدف. هدف چیزی جز تئاتر نبود. بهمن مفید در سینما بازی می کرد تا با پولش، تئاتر را دریابد. بعد از قیصر، به غیرِ خودِ کیمیایی، علی حاتمی و زکریا هاشمی و دیگران سراغش آمدند و او در فیلم های خوب دیگری نیز بازی کرد. هجده روز فیلمبرداری «رضا موتوری» طول کشید. بهمن مفید می گفت سکانس گلخانه در دیوانه خانه اولین سکانسی بود که در رضاموتوری بازی کرد.  او با تمامِ سرخوشی اش به نقش عباس قراضه، همانی بود که رضا موتوری وقتِ مرگِ غریبانه و دردناکش فقط او را صدا زد: «به عباس قراضه بگین رضا ... رضا موتوری ... مُرد!»
بعدتر به طوقیِ علی حاتمی رسید و مهمتر از آن «سه قاپ»ِ زکریا هاشمی که از بیخ و بن نگاهی نو به مناسباتِ حاشیه نشین ها و آدم¬های بی کس و کار زمانه داشت. سه قاپ، هم برای بهمن مفید به عنوان نقش مکمل و هم برای ناصر ملک مطیعی از هر لحاظ کاری نو محسوب می شد. مفید می گفت، بهروز صیادیِ فیلمبردار که فیلمبرداری هم بلد نبود از او و بعد حسین گیل و ناصر ملک مطیعی دعوت به کار کرده است. بعدتر نوبت به «کاکا رستم»ِ داش آکل رسید. نقشِ سیاهی که بهمن مفید در آن درخشان بود و سیاه بود و سیاه تر از کاکارستمی بود که صادق هدایت نوشته بود، او کاکا رستمِ مسعود کیمیایی بود. می گفت نقش داش آکل را نخست آنتونی کویین و بعد عباس جوانمرد می-خواستند بازی کنند و دستِ آخر اویی که باید، یعنی بهروز وثوقی بازی کرده است. بهمن مفید می¬گفت در ایفای نقش کاکارستم، نمایش های شاهنامه ایِ پدرش و برادرش بیژن خیلی او را کمک کرده است. می گفت قبل اینکه به سینما بیاید هر کاری را تمرین کرده بوده. از رقص باله تا خواندن اپرا. می گفت تالار رودکی با رقص او افتتاح شده است ولی شب افتتاح اسمی از او هم حتی نیاورده اند. وقتی به تعدد فیلمهایی که بهمن مفید در طی فرضا یک سال بازی کرده است می نگریم، رد پای دغدغه ای دیگر می بینیم. نمایش و تئاتر که برای بهمن مهمترین چیز بود حتی به قیمتِ وجودِ کمتر از ده فیلم درست و درمان در کارنامه اش، به قیمتِ قربانی شدنِ سینما.  و بعد از انقلاب 1357 دیگر نتوانست «صحنه» را تجربه ای دیگر کند. دو سالی بعد از انقلاب بود که آمریکا رفت و کارهایی که آنجا نیز کرد، مطلقا در شان هنریِ او نبود. بهمن مفید هنرمندی چندوجهی بود. او تلفِ روزگارِ نامهربانی شد که مجالش نداد آنطور که باید و آنطور که شایسته¬اش بود، دیده شود و کار کند و برایمان بماند. شاید که این جسمِ او بود که مُرد، خودِ خودش از همان وقت که دیگر رنگ صحنه را ندیده بود مُرده بود که مُرده بود.


مرداد 1399

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :