شعری از علی خاکزاد
تاریخ ارسال : 7 مهر 00
بخش : شعر امروز ایران
تبعید در وطن منم
ورنه روح-
مبروص؟
ورنه نمودی نداشت
این ذرهی بی سیرت
که آبها
و ماهیان روانند
بلعنده چون-
سنگ؟
که لحافی داشت!؟
نه پوستینی!
بیگمان خرقه دریده میشود؟ (
کم از سگان و هدایت
این صادق-
رستهگار؟
پس شعر را به گلوی زمان میریزانم
رستنده باز ریمنده چون خاک
دریده آخر حنجره از گلو
برای چشمهایم
کافی بود.
میهنم
و حق
و حقیقت
چرا واقعی نبود؟
زبان بسته!!
ای گاوان آمده در آخور و کلاه
میلیونها میلیون
نابیناییم و چراغ دستبهدست
سرگردانند
مبروص شنیدهها و ناشنیدهها
نوشید باید آیا؟؟/
نه جهت و خفایا
و نه جهات و خبایا
نه از درد درود رها
نه از سلام سلاطین
پس سرطان؟
خرچنگ کوچکی در آبهای
رسکت
مگر به کدام زبان نویسانیم
نه جهازی دزدیده
نه مادرم را-
به دیده بزرگ کوچک بزر...
گران به ادبالقدیم،
کران که سرکشی ذات ما بود
به دل آیا چیزی که هست روان-
این نظم بی ناظم
محوتر از صحو و
قلم میشکافد از اینهمه گوسهفند
معطرتر از غایت؟
دست به دست هم نمیدهیم؟ آیا که-
کرهگان چموش
ولدالچموش؟
مرداننما
بی کلاهخود
همگی-
بی حرف و اعرابی
اکنون لکنت دارم از این لکنته که مبالش نامید
مستراح برای استراحت و
اجاق برای پختن
پس در گلوی مستراح اجاقی افروزید
همگی اناث و زن-؟
بی پیر و خضر که ماهی بود.
چه میشنوم
چه خواهم شنید اما-
اجاقی سوار است و میپرد همچو آهو
همین گناهتان.
از بیت مورچه چه دانی چنین سنگ و صبور
از عمار
از او که حصیر میرفت برای تولدم
برای دخترکش که مادر بود
و چون دیوارها میشکافت
آیا چشمی هم بود؟
و زبانی قاصر
و زبان که هیچ نبوده بود هرگز گزنده و
گزیننده
گزلیککی-
بیت عنکبوت کجاست که میتندمان
چه میخواهی مسکین؟
نگینی فقط
همین!؟
به دستان علیلم مینگری؟
به مرضی در دل؟
و بیمارتر از همیشه
خونم را تزریق خواهم کرد.
به دستی علیل و به دستی عقیق
و یمن کجای نقشه و جغرافیاست؟
ندیدهام
خاتون کجاست؟
خاتون من.
و سلاطون چون پرندهای از نردبان میخزید!
و سلطان-
آیا که پرنده میپرد؟
آیا که دخت من
این گربهی لاغر
خواهد پرید؟
و نردبان را وارو در دیوان دره خواهم نوشت
به دستی زمین و
به دستی زمان
و حکایت همچنان زاغ و خندان است.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه