داستانی از مهرناز زینلو
25 فروردین 92 | داستان | مهرناز زینلو داستانی از مهرناز زینلو
پیر مرد ساعت دیواری را از روی دراور ور می دارد ، به طرف پنجره می گیرد و به دنبال جای عقربه های آن می گردد . صدای بلند مارش اخبار توی اتاق 6 متری می پیچد . پیره مرد با انگشتهای ضمختش دنبال پیچ رادیو کوچک باتری دارش می گردد و صدایش را کم می کند .پیره زن در جایش قلطی می زند و می گوید : حاجی امروز باید بریم میدون تره بار ، فردا جمعس بچه ها می خوان بیان . یارانه رم بگیریم تو خونه زیاد پول نیست .
...

ادامه ...