داستانی از رضا داورپناه
15 اسفند 89 | داستان | رضا داورپناه داستانی از رضا داورپناه
روی ساختمان با حروفی درشت حک شده بود "بلوک چهل وچهار".هر چند که بلوک های دیگری مثل بلوک چهل و سه یا بلوک چهل و پنج در آن اطراف دیده نمی شد.وارد ساختمان شدم.آقای نعمتی مثل دو روز قبل روی صندلی راحتی خود ،روبروی پیشخوان نشسته بود و احتمالا روزنامه ی صبح را ورق می زد. موهایش سفید بودند ، اما هنوز چهره ی جوانی داشت.
...

ادامه ...