داستانی از اعظم سبحانیان
15 اسفند 89 | داستان | اعظم سبحانیان داستانی از اعظم سبحانیان
مرد شانه هایش را چند بار بالا و پایین انداخت و دگمه ی ضبط را فشار داد . طنین بلند آهنگ شاد توی خانه پیچید . زن سرش را در متکا فرو کرد . مرد توی اتاق خواب آمد ، با برسی کوچک به دقت موهایش را شانه زد و از توی آینه نگاهی به زن انداخت . زن متکا را روی گوش هایش فشار می داد . ...

ادامه ...