یادداشتی بر مجموعه داستان «مناطیق جنگی» از مجید خادم
نوشته ی خالو خالد


یادداشتی بر مجموعه داستان «مناطیق جنگی» از مجید خادم
نوشته ی خالو خالد نویسنده : خالو خالد
تاریخ ارسال :‌ 21 مرداد 98
بخش : اندیشه و نقد

ساختار را چه کسی ساخته است؟

یادداشتی بر داستان «برگی از خاطرات لامصب این حاج رضا»

از مجموعه داستان «مناطیق جنگی» نوشته مجید خادم


نویسند : خالو خالد

سرنوشتی مَحتوم، گریز ناپذیر: «همین است که هست». انسان همیشه درگیر سرنوشت است، که آیا بتواند یا نتواند، مسیری هر چند اندک را به اختیار خود قدم بزند. سرنوشتی که سیاست های کلانِ صاحب منصبان در آن نقش بسزایی دارند. هر تصمیمی در هر نهادی نسلی را به لحاظ اندیشه و روش زیست، متفاوت بار می آورد.
آگاهی ها و آموزه ها و نوع زیست در ایجاد سرنوشت بشری آهسته آهسته در زندگی رسوخ می کند بگونه ای که آحاد نمی توانند درک کنند این سرنوشت کی نوشته شده است، پس سرنوشت و تقدیر  به شکل فرهنگی، امر فرا انسانی و زمینی می شود.
اما جنگ، می آید و همه سلسله مراتب و آموزه هایی که قرار است قطره قطره در رگ و پی قومی رخنه کند را شخم می زند. جنگ با آن هیبت مهیبش چنان به دیدار می آید که آدمی سرنوشت پس از جنگ را روشن تر و نمایان تر از آفتاب می بیند. سرنوشت تنها از خون هایی که ریخته شده نوشته می شود و دست مایه ای برای زین پسِ جامعه می شود.
«نمی دانم داستان حاج رضا را برایت گفته ام یا نه؟»، روایات و خاطرات و قصه ها و بازتولیدهایی که ریشه در حوادث جنگ دارند نشان می دهند سرنوشت از پسِ جنگ رقم می خورد، جنگ شاهدی است که نشان می-دهد آنقدرها هم نمی توان بر آسمانی بودن سرنوشت صحه گذاشت، چرا که جنگ ها از سیاست های کلان افروخته می شوند.
«گفته ام؟ لااقل هزار بار؟ خب پس بگذار یک بار دیگر هم برایت تعریف کنم. چه عیبی دارد؟ آدمی هست و همین چهارتا خاطره هایش.»، تجربه های از سرگذرانده شده باعث زیست کنونی و آینده هر بشری خواهد بود، گذشته باعث حس شرمساری و فخر اکنون است، و حتما هر کسی به اندازه توانش تجربه ها (روایات و خاطراتی) با خود می کشد و به هر بهانه ای آنها را برای دیگری یا خود بازگو می کند.
تکرار روایات تکراری لبه دیگری نیز دارد، فرد یا جامعه ای که دچار تکرار روایات تکراری می شود نشان از عاجز بودن دارد، جامعه ناتوان از ارائه زیست جدید، تنها راه تداوم حیات خود را در تکرار مکررات می بیند، زیرا هیچ راه گریزی نمی تواند متصور شود.
از دلایلی که نمی تواند از خاطرات جنگ بگریزد تقدسی است که به اعمال خود می دهد. خواسته ای بالاتر از این وجود دارد که زیستی مقدس داشته باشد؟ پس تسکین و آرامش را وقتی می تواند به دست آورد که لحظاتی را یادآوری کند که دست به عملی مقدس زده باشد، و سودمند بودن در زندگی و دلیل زندگی خود را تنها در همان خاطرات می یابد: «همان یک عملیات مهم بود، مهم ترین برای من».
«می بینی؟ من هم بلدم این طور شاعرانه اش کنم. فقط تو نیستی که ...»، خاصیت خاطره، آدمی در هر وضعیتی یک خاطره را با حس و حالی متفاوت دریافت می ند، خاطره ای واحد می تواند هم حس غرور را متبادر کند و هم می تواند نمایشی از زجر باشد، بستگی به اجرا و بازنمود خاطره دارد، و چرا نتواند شاعرانه باشد، وقتی بخواهد تقابلی داشته باشد، حتما در قبال شاعرانه¬ترین شعرها می ایستد و روایت خود را شاعرانه بازگو می کند.
 تجربه های شخصی در مهلکه ای چون جنگ برای هر فرد محدود است، تازه اگر شانس همراهش باشد و زنده بیرون بیاید. گفته شد که تقدس باعث می شود یادآوری همان محدود خاطرات افراد را سرشار از حس سرخوشی می کند. اما اصلا چه کسی باعث می شود آن خاطرات مقدس شود؟ حتما عده ای که از این ماجراها سود برده اند و برای شان جنگ نعمت است، پس در راستای مقدس کردن جنگ اقداماتی فرهنگی راه می-اندازند و در راستای نهادینه شدن این مقام فعالیت های هنگفت می کنند.
ابزاری بهتر از انسان هایی که خودشان در مهلکه حضور داشته اند وجود ندارد. افرادی که هزینه بسیاری داده-اند، ایثار کرده اند، پس چه خوب که قدردانی شوند و چه بهتر که قدردان هستند. پس هر روایت، روایت خونی اهورایی است که بر زمین جاری می شود.
«اشکالی ندارد چشمت را ببند. فقط گوشت هم با من باشد کافی است.»، در دنیایی که سلطه گر می خواهد به سلطه اش تداوم بخشد چه چیزی اهمیت دارد؟ وقتی می خواهد همه عملکردش را توجیه کند، همه رفتارهایش را به خورد ملتش بدهد به چه چیزی نیاز دارد؟ جز دو گوش شنوا؟ حتی اگر مخاطبش از تکراری بودن قصه سرسام گرفته باشد هم اهمیتی ندارد، فقط گوش کند، نمی خواهد حرفی بزند، اتفاقا هر چه بیشتر چشم ها را ببندد بهتر است.
دستورالعمل در نوشتن خاطرات، چگونگی تداعی خاطرات، اینکه چه گزینه هایی لازم است و چه گزینه هایی باید نادیده گرفته شود. وقتی دستورالعمل در سربرگ بخصوصی ارائه می شود نشانه ای است برای اقدامات از پیش طراحی شده. دستورالعمل ها از کجا آمده اند و با گزینه هایی که در اختیار گویندگان خاطره قرار می-گیرد چه خواسته ای دارند؟ باید راه های رفته را به یاد بیاورند، باید از پیروزی ها و پیشرفت¬ها یاد کنند، وقتی از پیشرفت ها و پیروزی ها سخن گفته شود و تنها آنها را بیاد آورد، و بسیاری خاطرات را از یاد برد (در هر زمینه ای) مگر می شود افتخار نکرد، روایت گر یادش می رود دست و پا ندارد، یادش می رود چند شب را تا صبح و صبح را تا شب با اضطراب سپری کرده است. فقط یادش مانده است چه راه هایی را با هم رزم انش طی کرده است، یادش می رود جوانیش را کشته است، اما یادش مانده است چه غرورآفرین دشمن را به اسارت گرفته است و وقتی می خواهد حس غرورآفرینی خود را به روایت شنو منتقل کند حتما شاعری حماسه سرا می شود، حتما که سرخوش می شود. دستورالعمل کار خودش را می کند، رزمنده ای که خاطره ای جز جنگ ندارد چرا که هیبت جنگ تمامی خاطراتش را پوشانده و نمی تواند به یادهای دیگری فکر کند، تبدیل می شود به تابلویی برای تبلیغ دستورالعمل دهنده، همان سیاست گذاران کلانی که جنگ را فرماندهی کردند و بعد از جنگ هم مایه غرور جامعه را طالبند که عملکردشان زیر سوال نرود و سندی جز غرورآفرینی باقی-نمانده باشد.
دستورالعمل می گوید:«این خاطره ها را جمع آوری کنیم و تحویل تاریخ دنیا بدهیم تحویل تاریخ اسلام بدهیم، یک فرهنگ جنگ، فرهنگ دفاع به دنیا معرفی کنیم.»، ایجاد فرم ایجاد حاکمیت است و خارج شدن از فرم های از پیش تعیین شده یعنی خارج شدن از اهداف از پیش تعیین شده، فرم جدید اطلاعات جدید و خارج از چهارچوبی ارائه می دهد که ممکن است حاکمیت را زیر سوال ببرد، حاکمیت در راستای استحکام خود اهدافی را پی می گیرد، پس قالب هایی را مشخص می کند که بایستی انسان ها در همان چهارچوب ها زیست کنند، در همان چهارچوب ها فکر کنند و به یادآوردند.
نمود دستورالعمل در خاطره¬گویی پدیدار می شود: «یک روز خواب مداوم همه را سرحال آورده بود. از بین سه گردان آماده نبرد توی آن 24 ساعت خواب، فقط 2 نفر شهید شده بودند.»، ساختار از پیش تعیین شده باعث می شود از همه مفاهیم تنها یک نتیجه تولید شود. خاطره گو مسخ شده است، از یاد آوری هایش نتیجه ای می گیرد که خاطره شنو دچار تناقض می شود، آیا فرد خاطره گو جدی است؟ آیا از آنچه می گوید درکی هم دارد؟ شاید دارد شوخی می کند. «توی آن دو ساعت پیاده روی هم فقط 5 نفر شهید شده بودند و روحیه بچه ها حسابی بالا بود.»، هیچ جنگی رخ نداده و 7 نفر کشته شده اند، و خاطره گو اقرار می کند و چقدر خوشحال است که فقط 7 نفر شهید شده اند و روحیه بچه ها حسابی بالاست، روحیه بچه ها در همه حال بالاست، کشته شدن روحیه همه را بالا می برد.
ساختارها و چهارچوب¬های فکری از آدمی ماشین می سازند بگونه ای که ماهیت همه مفاهیم را از بین می برند و تنها یک مفهوم از پیش تعیین شده را بازگو می کنند: «اینکه دیگر مشکل من نیست، مشکل جنگ نیست.»، عملکرد تحسین شده و مقدس شده این آدم ها در اوضاعی رقم می خورد که نامش جنگ است، پس جنگ هم ماهت مقدس می یابد، جنگ است که آنها را به رفیع ترین درجات رسانده.
چهارچوب و ساختار در گفتار هم دخالت می کند، هر کسی بنا به شکل هایی که می اندیشد مفاهیم را دریافت می کند و بازگو می کند و حتما برای بازگو کردن از کلماتی استفاده می کند که گفتارش را هم منحصربه فرد می کند: «سینه خاکریز کوتاه را می شکافتند به قول تو ... در واقع سوراخ می کردند به قول خودم.»، و روایتی که از ساختار حاکم (دستورالعمل) پیروی می کند لحن تاکیدی دارد چرا که حق به جانب است و درست گویی را تنها در «خودم» می داند.
«تا سوراخ شدن سینه خاکریزها هم فقط 11 نفر شهید شده بودند.»
«تا وقت حمله 18 جفت پا از ترکش ناکار شدند. اما قدرت خدا کسی شهید نشد. الان که فکرش را می¬کنم، کل جنگ معجزه بود به خدا ...»
جنگ دو وجه دارد که هر دو وجه آن دردناک است، و اگر وجه های دیگری نیز برشمرده شود حتما دردناک خواهند بود. اول اینکه سیتره مرگ بر تمامی انسان ها و از بین رفتن زندگی ها، و از سوی دیگر سیاستگذاران و جنگ برپاکنندگان از این مرگ ها حماسه ای برای بقای خود می سازند و ابزار آلات جان بر کف، در راستای سیاستگذاران سخن می گویند.
دستورالعمل ها برای القای حماسه آفرینی در هر شکل و اتفاقی هستند، هر اقدامی حماسه است، خواب و راه رفتن رزمنده در جنگ حماسه است، هر نوع صدمه ای فداکاری نام می گیرد و هر صدمه زدنی حمله برق آسا و حماسه آفرینی نامیده می شود، و اگر غذای بسته بندی از گرمای آفتاب گرم بماند حتما معجزه ای رخ داده است. و از همه مهم تر قرار است تمامی رفتارها سرلوحه مردانگی در طول تاریخ باشد: «بدان که خداوند در پیش ملائک خود به تو و خاطرات تو افتخار و مباهات می کند.»
اما هر چقدر هم ذهن های چهارچوب زده خاطره گو حس حماسه آفرینی در خود داشته باشند، جزییاتی درز می کند که در دستورالعمل ها نمی گنجد. حادثه موشک باران و قطع شدن پای قاسم در مقابل دستورالعمل خاطره نویسی قرار می گیرد.
فونت نیز خود یک نشانه است، کاغذهایی که با سربرگ خاطره آمده و با ماشین تایپ شده فونت واحد دارند و حاوی دستورالعمل های تحکمی هستند، و دست نویس ها هر چند می خواهند همه اتفاق ها را با تعابیر از پیش تعیین شده معنی کنند اما جزییاتی منحصربه فرد دارند مانند همین دست خط هایی که با خط ماشین شده در یک شمایل متحد قرار نمی گیرند.
«با روحیه بالایی که داشتند، یکی یکی خاکریزهای عراقی را فتح می کردند. بعضی ها هم بین خاکریزهای عراقی یکی یکی شهید می شدند ...»، لحن حماسی در بیان و خواسته ها نشان می دهد روحیه سلحشوران بالا بوده و هیچ وقت پایین نمی آید، حتی وقتی پای انسان ها قطع می شود باز با هم شوخی می کنند و از وضعیت پیش آمده می خندند و روحیه خود را بالا می برند: «روحیه شان روحیه جنگ بود.»، شهید، جاه و مقام والای فرا انسانی، ارزش گذاریی است که در همه حالت روحیه پیروز شدن را حفظ می کند.
«فریاد دو سه تا از بچه ها که وسط صدای تیر و گلوله ها بلند شد، تازه فهمیدند خورده اند به یک کانال و دارند یکی یکی می افتند داخلش روی هم. اگر موقعیت دیگری بود کلی می شد خندید، ولی خب، توی آن موقعیت هم بدجوری نیاز به روحیه داشتیم.»
وقتی مناسبات و چهارچوب های از پیش تعیین شده می خواهند جزییات وقایع دردناک را توجیه کنند آنچه از زبان خاطره گو روایت می شود تبدیل به استدلال هایی می شود که لودگی از سر و رویش می بارد، منطق از پیش تعریف شده در مواجه با حوادث تنها دست به توجیه می زند که دست آوردی جز نمایش بی خردی ندارد: «عمق کانال یکی دو متر بیشتر نبود ولی عرضش از چهار متر هم بیشتر بود. انگار بچه های شناسایی قبل از عملیات ندیده بودنش یا شاید هم عراقی ها تازه همان روز آن را کنده بودند. غیر منطقی نبود هیچ چیزی.»
و بسیاری دیگر ... .

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :