گفتوگو با مهرداد فلاح پيرامون جايگاه شعر در دهه 80 / سعيد ابراهيمي

تاریخ ارسال : 29 اسفند 90
بخش : گفتگو
گفتوگو با مهرداد فلاح پيرامون جايگاه شعر در دهه 80
پز روشنفكرانه شعر
سعيد ابراهيمي
اين حقيقت تلخي است كه ما در نقد ادبي و به ويژه نقد شعر، بسيار فقير بوده و هستيم. متاسفانه با اينكه 80، 90 سال از عمر شعر نو مي گذرد و با اينكه شاعران بزرگي در شعر نو ظهور كرده اند كه هيچ كم از بزرگ ترين شاعران معاصر دنيا ندارند، اما در نقد شعر واقعا چقدر دستاورد داشته ايم؟ چند نفر چهره مهم توانسته ايم در حيطه نقد و نظريه ادبي و شعري توليد كنيم؟ و چند كتاب مهم مي شود نام برد و به مخاطب داد تا بداند در شعر ما چه گذشته و شعر اصلاچيست؟ اين كتاب ها انگشت شمار است
مهرداد فلاح متولد 1339 در لاهيجان است. از اين شاعر و منتقد تاكنون آثاري چون «تعليق ـ يادآوري ها» (مجموعه شعر/ دونفره با جعفر خادم)، «در بهترين انتظار» (شعر)، «چهار دهان و يك نگاه» (گزينه اشعار)، «دارم دوباره كلاغ مي شوم» (شعر)، «از خودم» (شعر)، «بريم هواخوري» و... منتشر شده است. پيرامون شعر دهه 80 با ايشان به گفت وگو نشسته ايم كه از نظر مي گذرانيد.
نظرتان درباره جايگاه ادبي و هنري شعر دهه 80 چيست؟
موقعي مي شود به دقت درباره جايگاه شعر دهه 80 صحبت كرد كه همه فرآورده هاي شعري اين دهه در حيطه شعر نو را با دقت ديده و خوانده باشيم و بعد بگوييم راي من اين است. ولي واقعيت اين است كه بخشي از توليدات ما در دهه 80 هنوز مجال انتشار و ارائه پيدا نكرده است. ولي به هر حال حرف هاي ما هم نسبي است.
و اما درباره آن چيزي كه ديديم و خوانديم هم بحث هايي بوده در مطبوعات و نشريات كاغذي و حتي در فضاي اينترنت و سايت هاي ادبي يا در وبلاگ ها و امثال اينها كه گمان مي كنم چون ما قبل از دهه 80، در دهه70، دهه شكوفايي را در شعر فارسي سپري كرده بوديم، مجبورم هر وقت بحث شعر دهه 80 پيش مي آيد، ابتدا نقبي بزنم به شعر دهه 70. علت اين است كه در تاريخ هر نوع ژانر ادبي، شما نمي توانيد بدون توجه به سابقه و گذشته، بحث امروز را به درستي پيش ببريد. شعر چيزي نيست كه به دلخواه اين شاعر يا آن شاعر تحولي در آن روي بدهد. شعر، محصول مشترك گروهي از انسان هاست كه در آن، زبان و موقعيت تاريخي و فرهنگي اي كه زبان در آن زيست مي كند، نقش مهمي دارد. اگر بنا را بر اين بگذاريم و بخواهيم مقايسه كنيم چيزي را كه در دهه 80 اتفاق افتاده با چيزي كه در دهه 70 بوده، راي من اين طور خواهد بود كه شاعران جوان تر در دهه 80، نتوانستند آن دستاوردهاي شعري را كه توسط جريان هاي پيشرو در دهه 70 وارد شعر فارسي شده بود، خلاقانه پي بگيرند و تداوم ببخشند. دليل اصلي آن، اين بود كه شاخه هاي پيشرو شعر دهه 70، در دهه 80 به يك انزواي ناخواسته رانده و از عرصه نشريات و نهادهاي مسلط و رسمي شعري كنار زده شدند. اين مساله باعث شد بين مخاطب و شعر پيشرو فاصله بيفتد. بعضي از تجربه هايي كه دوستان شاعر ما در دهه 80 انجام دادند، در واقع بيانگر يك جور عقبگرد تاريخي از نظر زيباشناسي بود. به جرات مي توانم بگويم كه شعر دهه 80، حتي در پيشرو ترين شاخه هايش، از اين نظر كه نگاه كنيد، بيش از اينكه نسبت مستقيم با شعر دهه 70 داشته باشد، به شعر دهه 60 تعلق دارد. از طرفي بعضي از هم نسلان ما كه در واقع سليقه شعري شان با شاخه راديكال شعر ما جور نبود، با اشاره به اين وضعي كه شعر در دهه 80 دچارش شد، مدام در بحث هايشان اين حرف را پيش مي كشيدند كه شعر دهه 80 دنباله شعر دهه 70 است، اما به صورت تلطيف شده تر، مرتب شده تر و ساده تر. اين دوستان محافظه كار معمولاسادگي زبان و فرم هاي روايي روتين بخش عمده شعر دهه 80 را نشانه شكست تجربه هاي جسورانه شاعران دهه هفتادي مي دانستند. واقعيت اين است كه آن جست وجوگري هاي فرميك و زباني و بياني شعر پيشرو دهه 70، در شعر دهه 80 به چشم نمي خورد و در نتيجه، شعري در دهه 80 حاكم شد كه من اين شعر را يك شعر دروغين و شبه شعر مي نامم. در شبه شعر، خلاقيت، جاي خودش را به مهارت و سرهم بندي فوت و فن هاي شاعري مي دهد و از نظر رويكرد هاي فرهنگي و افق معنايي هم كاملامتكي به چيزي است كه طبقه متوسط ما خودش را با آن بزك مي كند. پز روشنفكرانه دارد، اين نوع شعر مفهوم پرداز و آرمان گراست و جالب است كه معمولاخواننده هاي زيادي هم دارد. مي بينيم كه بعضي از مجموعه شعرهاي برخي از اين شاعران در دهه 80، به چاپ دوم و سوم هم رسيده. اما از نظر زيبايي شناختي و تجربه گري دستاوردي نداشته و حتي من نديدم طرفداران اين نوع شعر هم بحثي در اين مورد پيش كشيده و ادعايي داشته باشند. اگر اهميت شعر را در افزودن چيزي بر سنت شعري در نظر بگيريم، شعر دهه 80 در 90 درصد توليدات شعري خود، نتوانسته اين افزودگي را به شعر فارسي بدهد. در حالي كه در دهه 70، اعتبار شعر به اين مساله بود كه چه چيز تازه يي توانسته يي به شعر اضافه كني. اما در دهه 80 هم شاعراني بوده اند كه نگاه آوانگاردتر و راديكال تري داشتند و تمايل داشتند كار تازه يي را پيش ببرند، مثلاگروهي كه خودشان را به عنوان شاعران مطرود نام گذاشته اند و سايت دارند و خيلي در فضاي اينترنت هم فعالند. متاسفانه اين دوستان هم نتوانسته اند نمونه هاي شعري موفقي توليد كنند كه بتواند يك جريان شعري تاثيرگذار شكل بدهد. با اينكه ادعا و صحبت و خواست خوبي در ديدگاه هايشان وجود دارد، ولي دستاورد شعري شان چيزي نبوده كه واقعا يك جريان شعري تازه يي بسازد. من البته تك شعرهاي خوبي از برخي از اين شاعران خوانده ام. به هر حال شعرهاي خوب هميشه توليد مي شود. شاعران جوان تري كه در دهه 80 ظهور كرده اند، گاه شعر هاي خوب و حتي مجموعه شعرهاي خوبي هم توليد كرده اند. ضمن اينكه در دهه 80 نيز برخي از شاعران دهه 70 را داريم كه همچنان توانسته اند فعاليت هاي شعري شان را تداوم ببخشند و در كارنامه شعري شان تحركات و اتفاقات تازه يي پيش بياورند.
آيا شعر در دهه 80، همچون شعر در دهه 70، حاوي مولفه هاي سنت شكنانه يي نظير چندصدايي، تئوري زبانيت، ساختارشكني و... است يا اينكه بازگشتي به مولفه هاي سنتي نظير آرمان گرايي، باستان گرايي، بيان گرايي و... داشته است؟
همان طور كه اشاره كردم، بيشتر شاهد بازگشت بوده ايم تا نوآوري. نمي توانم به شعرهاي شاخصي كه اين جست وجوگري هاي فرميك و زيبايي شناختي در آنها باشد، اشاره يي بكنم. واقعيت اين است كه اين تجربه ها را انگار حذف كرده اند. جناح محافظه كار شعري در همان دهه 70 هم نسبت به نوآوري و سنت شكني در شعر واكنش شديد نشان مي داده است. البته آن موقع با همه تلاشي كه كردند، باز نتوانستند مانع فراگيري اين ميل نوطلبانه و سنت شكنانه در شعر شاعران تازه نفس نسل پنجم شوند، ولي در سال هاي اخير وضع طور ديگري بوده و موقتا توانستند موانعي علم كنند. معتقدم از نظر زيبايي شناختي، شعر دهه 80 در واقع يك شكست بوده: به ويژه در مقايسه با شعر دهه 70 كه آن همه جسور و نوجو بوده است. اما اين را هم بگويم كه في نفسه اينها ارزش نيست. مثلااين سوال مطرح مي شود كه چرا شاعر بايد به دنبال نوآوري باشد؟خب دليل دارد. دليلش اين است كه اگر هدف از شعر اين باشد كه زيست و نوع زندگي خودت را به عرصه زبان بكشاني، هنرمند ناچار است فرم ها و قالب ها و شيوه هاي تازه يي را جست وجو و ابداع كند تا اين تجربه هاي تازه تر را بازتاب دهد. شما نمي توانيد از فرم هايي كه متعلق به يك نوع زيست ديگر بوده، براي توليد شعري كه حاصل تجربه و زيست ديگري است، استفاده كنيد. اگر چنين كنيد، يعني داريد به خودتان و به ديگران دروغ مي گوييد. حتي براي يك شاعر خاص هم اگر در كارش از اين دهه تا دهه ديگر تفاوتي ديده نشود، اين يك نشانه خطرناك و در واقع نشانه درجا زدن هنري است. موقعي كه نيما داشت آن شعرهاي عظيم و عجيب خودش را مي گفت، جامعه ما يك جامعه نيمه روستايي بود و اصلااين بحث ها در آن وجود نداشت. مي بينيد كه شعر نيما آينده را ديده بود و توانست خودش را به آينده پرتاب كند و هر شاعر بزرگ ديگري اين خصلت در كارش وجود دارد. امروز هم اگر من به عنوان يك شاعر روي دست خودم بلند شده ام و دارم شعر خودم را نو مي كنم، دليلش همان زيستي است كه دارد به من فشار مي آورد كه فرم شعر ها را نو كنم و بتوانم آينده را پيش بيني كنم: آينده يي كه همين الان وجود دارد و مخفي است و ديده نمي شود. جالب است كه خلاف اين روزها كه جريان محافظه كار شعري بر فضاي روزنامه يي و رسمي و ژورناليستي ادبي چيره است، در نيمه دوم دهه 70، پيشرو ترين و راديكال ترين شاخه شعر ما بر پيشخوان جامعه بود. علتش شايد همزماني اين جريان و شكل گيري تحولات بزرگ اجتماعي بوده باشد. اين همزماني و تطابق باعث شد ما به مدت دو سال بر پيشخوان روزنامه ها و فضاي ژورناليستي قرار بگيريم، ولي به هر حال ما اعتراض خودمان را چه در شعر و چه در رفتار و زندگي ادبي خودمان نسبت به اين جريان سنتي و محافظه كار داشتيم. نقد خودمان و حمله خودمان را داشتيم و با آن فضاي محافظه كار و سنتي جنگيديم، ولي اين اتفاق متاسفانه در بين شاعران دهه 80 نيفتاد. شاعران دهه 80 (جز عده اندك شماري) نه تنها با آن فضاي مسلط نجنگيدند كه اغلب با آن همنوايي هم كردند.
آيا شعر در دهه 80، از منظر مخاطب شناسي، با احراز زباني ساده در شعر، توانسته است عموم مخاطبان حوزه شعر نو فارسي را به خود جذب كند؟
فكر مي كنم يك هنرمند در لحظه يي كه اثر هنري خودش را توليد مي كند، در واقع در حال آفريدن مخاطب خودش است يعني مخاطب موجود از پيش حاضري نيست كه من شعرم را براي او يا گروهي از آدم هاي خاص بگويم. در واقع هر شعر بزرگي خواننده خودش را هم مي آفريند. اگر شعر نو باشد، خواننده نو هم طلب مي كند و آن خواننده نو هم نمي تواند پيشاپيش موجود باشد. در واقع خواننده هاي شعر هم با دگرگون شدن شعر و نو شدن شعر، خودشان را نو و عوض مي كنند و خواننده هم دگرگون مي شود و اين وضع روي ديدگاه هاي شعري اش هم اثر مي گذارد. من خودم به عنوان خواننده شعر، زماني نمي توانستم از شعر نيما لذت ببرم و دركش كنم، ولي بعد از مدتي كه دوباره به شعر نيما رجوع كردم، انگار معجزه يي رخ داده بود و حالاآن شعر، دروازه هاي خودش را به رويم گشوده بود. دليلش اين بود كه من رشد كرده بودم. اگر مشكلي بين خواننده ها و شعر پيشرو فارسي وجود داشته باشد، اين مشكل به دو جاي اصلي بر مي گردد: اول به نهادهاي فرهنگي مسلط در جامعه (از نشر تا روزنامه ها و نشريات ادبي و غيره) و ناقدان، كه از اين تحولات شعري عقب افتاده اند، و آن را برنمي تابند، آن قدرت هاي فرهنگي، اين نوع شعر را در واقع زير سوال برده اند. در نتيجه، يك جور دشمني في نفسه بين اينها به وجود مي آيد و اين قدرت هاي فرهنگي نمي توانند هرگز فضا و امكانات كافي و مناسب براي شعر پيشرو ايجاد كنند كه ما ببينيم مخاطب چطور از آن استقبال مي كند. بنده به عنوان شاعر، اگر بخواهم براي جلب توجه بيشتر خوانندگان مفروض شعر، نعل وارو بزنم و به جاي اينكه شعر خودم را قوي تر و غني تر كنم، شعرم را از هر نوع پيچيدگي ماهوي بپيرايم، و زبانش را تا جايي كه مي توانم ساده كنم و افق شعرم را به كليشه هاي مفهومي عام و مورد پذيرش عام تقليل بدهم و چنان كه شعر من به تيراژ بالارسيد، به خودم به به و چه چه بگويم، اين افتخاري نيست. چون كاري نكرده ام جز اينكه به تخيل و تفكر خيانت كرده باشم و به فرهنگ اين كشور. نبايد اين گونه باشد. هنرمند بايد كارش را كند. هنرمند بايد آينده را در كار خودش بازيابي كند و مطمئن باشيد از اين طريق است كه شما مي توانيد تاثير مثبتي بر جامعه خودتان بگذاريد و يك مقدار جامعه را تكان بدهيد و نگاهش را نوتر و معطوف به آينده كنيد.
درباره چگونگي نقد ادبي در شعر دهه 80 صحبتي بفرماييد.
اين حقيقت تلخي است كه ما در نقد ادبي و به ويژه نقد شعر، بسيار فقير بوده و هستيم. متاسفانه با اينكه 80، 90 سال از عمر شعر نو مي گذرد و با اينكه شاعران بزرگي در شعر نو ظهور كرده اند كه هيچ كم از بزرگ ترين شاعران معاصر دنيا ندارند، اما در نقد شعر واقعا چقدر دستاورد داشته ايم؟ چند نفر چهره مهم توانسته ايم در حيطه نقد و نظريه ادبي و شعري توليد كنيم؟ و چند كتاب مهم مي شود نام برد و به مخاطب داد تا بداند در شعر ما چه گذشته و شعر اصلاچيست؟ اين كتاب ها انگشت شمار است. در دهه 70، در فضايي كه نوجويي را يك حركت مثبت و ضروري مي ديد، نقد هم از تاثير اين فضا يك مقدار فعال تر و شكوفاتر شد و آدم ها جرات كردند ديدگاه هاي نوگرايانه شان را در نقد هايشان بگنجانند و به اينجا و آنجا براي چاپ بدهند. در اين دهه خيلي كم كتاب نقد شعر و تئوريك شعر ديده ام و خوانده ام كه توليد اينجا باشد و بتواند اين ماجراهايي را كه شعر فارسي از سر گذرانده، تجزيه و تحليل كند. اما به شخصه به سال هاي پيش رو براي شكوفايي نقد شعر خيلي خوش بين هستم. اگر دهه 80، به هر دليلي، يك جور دوره ركود شعري محسوب مي شود، اعتقاد دارم و خوش بين هستم كه در سال هاي آينده، باز شاهد ظهور چهره هاي جسور و سنت شكن در شعر و نقد شعرمان خواهيم بود. بايد براي ناقدان ارج و قرب بيشتري قائل شويم و به آنها امكان و فرصت باليدن بدهيم. بالاخره بايد كاري براي نقد شعرمان بكنيم و نمي توانيم دست روي دست بگذاريم و فكر كنيم معجزه يي قرار است اتفاق بيفتد. به هر حال، نقد شعر فارسي را خود آدم هاي درگير در اين شعر بايد توليد كنند و نمي توانيم چشم انتظار اين باشيم كه يك نفر از يك كشور ديگر بيايد و مساله نقد شعر ما را حل كند. اخيرا به اين مساله اشاره كرده ام كه ما به همه جور نقد نياز داريم: از نقد روزنامه يي، نقد سليقه يي، و حتي نقد تبليغي گرفته تا نقد فني و نقد تئوريك. در جاهاي ديگر دنيا اگر شما مي بينيد نقد شكوفاتر است، مي بينيد كه در جامعه شعري شان نقد حضور مثبت دارد، شما اگر بهترين شاهكار را بيافريني، تا وقتي در فضاي رسانه يي درباره اش حرف زده نشود و جوي پيرامون آن شكل نگيرد، در واقع هنوز حيات ادبي واقعي خودش را آغاز نكرده. بنابراين هر كدام از ما بايد زحمت بكشيم و نمي توانيم منتظر ديگري باشيم.
برخي شاعران در دهه 80 به نظريه پردازي درباره شعر پرداختند و كوشيدند نظريه هاي شعري شان را در حلقه هاي شعري تكثير كنند و به اين ترتيب به جريان سازي بپردازند. شما كيفيت و كميت جريان هاي شعري مذكور را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
استقبال مي كنم از هر نوع فعاليتي كه پيرامون شعر اتفاق مي افتد و اين دوستاني را كه نام برديد، مي شناسم و كار هايشان را هم دنبال مي كنم. اين آدم ها حداقل كوشيدند سنگي بيندازند به اين آب راكد و يك موجي ايجاد كنند. حتي اگر نقدي به ديدگاه هايشان و رفتار ادبي شان داشته باشم، في نفسه اين نوع فعاليت ها را تاييد مي كنم و برايشان ارزش قائلم. دوست دارم اتفاقا اين نوع جريان سازي بيشتر هم بشود حتي اگر قبل از آنكه شعر قابل توجهي توليد شده باشد كه بتواند آن نظريه را روي خودش استوار بدارد. البته بهتر اين است كه ناقدان ما، هم و كوشش شان را صرف بيرون كشيدن نظريه از دل شعرهاي توليدشده كنند. من خودم در نيمه دوم دهه 70، قبل از اينكه شعرم را توليد كنم و متوجه شوم كه در شعرم تغيير و تحولاتي اتفاق افتاده و نمي شود اين شعر را با آن معيارهاي زيبايي شناسي قبلي تجزيه و تحليل كرد، به دنبال تجزيه و تحليل شعرم نيفتاده بودم. وقتي ديدم شعرهاي خوب نسل ما را شاعران نسل قبلي نمي توانند خوب بخوانند و تجزيه و تحليل كنند، متوجه شدم اين شعر از نظر زيبايي شناسي و سازمان زباني و بياني چنان تغييرات مهمي كرده كه اگر شما با آن الگوهاي زيبايي شناسي كه شعر دهه 40 را توضيح مي داد، بخواهي به اين شعر نگاه كني، اين شعر براي تو شعر ثقيل و دورافتاده يي از آب درمي آيد و اين بود كه متوجه شدم اين نوع شعر و سازمان شعري اش، زيبايي شناسي و نقد ويژه خودش را طلب مي كند. اين طوري بود كه من و برخي ديگر از دوستان هم نسلم سعي كرديم اينها را توضيح بدهيم.در چنين فضايي بود كه مقوله هاي تازه يي نظير شعر چندصدايي و چندمركزي و... در جامعه شعري ما طرح شد. مي خواهم بگويم كه اين چيزها همزمان اتفاق افتاد و خوشبختانه در ترجمه هم آثاري توليد شد كه به ما كمك كرد بتوانيم تحولات شعري مان را توضيح بدهيم. به همين دليل اگر شاعراني بخواهند درباره شعر، باب نظريه يي را باز كنند، من از آنها استقبال خواهم كرد.
در دهه 80 شاعراني چون شما، عليرضا پنجه يي، محمد آزرم و... به تلفيق و تركيب هنرهاي تجسمي با شعر پرداختند و آثاري با عناويني چون خوانديدني، شعرتوگراف، شعر - عكس و... توليد كردند. آيا اين درآميزي دو ژانر مذكور، برخاسته از يك ضرورت ادبي و هنري است؟ نظر شما در اين باره چيست؟
به نكته خوبي اشاره كرديد. البته بايد به اين ليست شما، شاعري به نام علي ابدالي و شعر ديجيتالش را هم اضافه كنم كه البته كارهايش را منحصرا در فضاي مجازي انتشار مي دهد. عرض كنم كه اين اتفاقات بيانگر يك ضرورت خيلي خيلي مهم است كه در زندگي ما ريشه دارد. من در دفاع از شعر خوانديدني خودم، بارها اين را عنوان كرده ام كه اينها محصول مستقيم زندگي امروز انسان ايراني است، به اين معنا كه ما واقعا الان داريم درون يك جامعه بصري زندگي مي كنيم. واقعيت اين است كه ما در زندگي كنوني مان بيش از هر حسي، از نگا ه مان داريم بهره مي گيريم. نقش رسانه هاي ديداري در زندگي امروز خيلي وسيع و عميق شده. فكر مي كنم چنين ضرورتي بوده كه در كار برخي از شاعران هم نسل بروز كرده و ما را رانده به اين مسير كه نمونه هاي متفاوت، ولي با يك بنياد مشترك ارائه بدهيم كه همانا درهم آميزي متن كلامي و متن گرافيكي و ديداري است. همه اين نمونه هايي كه شما گفتيد، اين خصلت مشترك را دارد كه در واقع دو ژانر متفاوت ديداري و كلامي را با هم تركيب و تلفيق مي كنند. حتي قبل از اينها نمونه هاي ديگري هم داشتيم. مثلاافشين شاهرودي كه البته بيش از اينكه به شاعر بودن مشهور باشد، عكاس است و اصل كار هنري اش عكاسي بوده. او هم در كتاب مشتركش با علي عبدالرضايي به نام شينما، عكس و شعر را با هم درآميخته يا رويايي در كتاب 70 سنگ قبر، به قلمرو شعر درآميخته گام نهاده. يك نمونه ديگر كتابي از محمدحسن نجفي بود كه خيلي جسورانه بود. منتها آن كتاب به تعبيري بيشتر يك نوع توجه نظري بود تا يك كار عميق خلاق، ولي به هر حال اين اتفاقات داشت مي افتاد. اگر فقط يك نفر چنين كاري مي كرد، شايد مي شد آن را يك جور رويكرد فردي و ذوقي دانست، ولي وقتي مي بينيم اين اتفاق دارد در كار شاعران مختلف و با سليقه هاي متفاوت روي مي دهد، لابد ضرورت مهم تري وجود دارد. بحث من اين است كه انسان امروزي، انسان نگاه است، انسان ديداري است. يعني چشمش به شدت فعال است. ما در طول يك روز از زندگي مان مدام در حال بمباران بصري هستيم كه بر كار ما و حواس ما تاثير شگفت آوري مي گذارد. من البته در اين مورد، در ذيل خوانديدني، بحث هاي مفصلي داشتم با دوستان، در وبلاگم هواخوري كه يك زماني فرصت اگر شود، حتما به صورت كتاب اين بحث ها را چاپ خواهم كرد. معتقدم كه سرنوشت شعر و نه فقط شعر فارسي اين است كه مرزهايش را بگستراند. اگر قرار است شعر همچنان بتواند تاثيرگذار و خلاق باشد، چاره يي ندارد جز اينكه دروازه هاي خودش را باز كند به روي ژانرهاي ديگر و به همين دليل، اعتقاد دارم كه ما از نظر تاريخي وارد قلمرو شعر درآميخته شده ايم و بازگشت به گذشته هم ميسر نيست. البته همچنان شعر سطري و معمولي نوشته خواهد شد. شعرهاي خوبي هم توليد خواهد شد، ولي نمي توانيم اينها را شعر پيشرو نام بگذاريم. تجربه هاي پيشرو و خلاق تر در شعر، اصولامعطوف به شعر درآميخته است و الزاما اين شعر درآميخته نبايد حتما حاصل آميزش متن كلامي با متن ديداري باشد. شايد صورت هاي متنوع تر ديگري هم پيدا بكند. به هر حال، همه اينها بيانگر همان چيزي است كه من در جواب سوال هاي قبلي، درباره آينده نگري و پيشگويي و پيش بيني آينده در هنر پيشرو از آن نام بردم. حداقل بايد اين را بدانيم كه خواننده يي مثل من را ديگر نمي توان با يك تجربه تكراري و با شعري كه قيافه اش معمولي است، به هيجان آورد. اگر شما امروز شروع كنيد به شعر گفتن، هر قدر هم شعرتان غني و خوب و خاص باشد، باز در انبوه شبه شعرهايي كه توليد مي شود و قيافه شعر شما را دارد، گم مي شود. به نظر من، امروزه قيافه شعر هم بايد متفاوت باشد: يعني علاوه بر اينكه شعر از لحاظ درون ويژه است، بايد قيافه بصري آن هم متفاوت باشد.
لینک کوتاه : |
