گزارش نقد داستان«آقارضا وصله کار»


گزارش نقد داستان«آقارضا وصله کار» نویسنده : نازنين عظيمي
تاریخ ارسال :‌ 23 تیر 98
بخش : بازتاب

گزارش نقد داستان«آقارضا وصله کار»

نازنين عظيمي

جلسه ی نقد و بررسی داستان «آقارضا وصله کار» نوشته ی «مهیار رشیدیان» درس خوانده ی ادبیات نمایشی، عصر چهارشنبه 29 خرداد 98 با حضور نویسندگان، منتقدان، مترجمان و جمعی از دوستداران ادبیات در سلسله نشست های «درغیابِ نویسنده» در انجمن صنفی مترجمان استان البرز برگزار شد.  اين روزها چاپ دوم كتاب از سوي نشر نيلوفر به بازار آمده است.
در ابتدا «مهیار رشیدیان» بخشی از داستان را برای حضار خواند و اجرا كرد ، پس از آن «احمد درخشان» نويسنده رمان مه‌ماني به عنوان مجری و اولین منتقد جلسه، ضمن تشکر از نويسنده به دلیل خوانش شیرین لری و  کمک به تصوير وی از فضای داستان، نوشتن این اثر به زبان لری را یکی از شاخصه های داستان به شمار آورد و با اشاره به این که دوست ندارد عنوان زبان اقلیت- اکثریت را در جامعه ای به کار ببرد که اقلیت- اکثریت معنای خود را از دست داده است، گفت: «در این سالیان ادبیات ما بسیار مرکزگرا شده و رو به  مرکز آورده و تلاش کرده تا زبان، حس و لحن معیار و زبان مرکز را بازسازی کند. در واقع الحان و زبان های حاشیه به حاشیه رانده شده اند. ادبیات اقلیت و ادبیات حاشیه چیزی است که نمونه‌اش را به قول دِلوز در آثار کافکا می بینیم »
او با اشاره به فرم داستان  گفت:«من به عنوان مجری جلسه نمی توانم بگویم داستان از این جا  شروع و به آن جا ختم می شود چرا که این داستان نه شروع می شود و نه پایان می یابد. در واقع داستان به نوعی دچار لکنت است. از جمله های بسیار کوتاه شروع شده و در نهایت به کلمه و به حرف ختم می شود و اگر فرم آن را در نظر نگیریم، در واقع داستانی اتفاق نمی افتد. چیزی به ما گفته نمی شود. در واقع خلاصه شدن را پس می زند و اجازه نمی دهد آن را خلاصه کنیم. چون خلاصه ای در میان نیست.اصلا داستانی در میان نیست. یک نفر مقابل بازپرسی نشسته و دارد خلاصه ی زندگی اش را بازگو می کند.» به عقیده ی احمد درخشان لکنت این آدم بسیار مهم است. او می گوید: «این آدم بلبل بوده، خواننده بوده و ما بلبل را به هزار دستاني‌اش می شناسیم. بلبل خوش الحان است. لحن های مختلفی  را می تواند اجرا بکند. از یک پرده به پرده ی دیگر و از یک دستگاه به دستگاه دیگری برود و حالا دچار یک ایست تاریخی شده است به گونه ای که حتی نمی تواند داستان خودش را برای ما تعریف کند.»
یکی دیگر ازنشانگاني که نظر این منتقد را به خود جلب کرده آن است که «آقارضا وصله کار» داستانی است که توی اجرا اتفاق می افتد. او می گوید مهیار رشیدیان را بعد از خواندن این اثر شناخته وداستان در صفحات اول وی را پس زده است. «من دارم داستانی را می خوانم که روایتی را شنیده باشم. اما این جا چیزی وجود ندارد. مدام روایت را نفی می کند و پس می زند.» اما در خوانش بعدی به این نتیجه رسیده است که مهیار رشیدیان سعی کرده بین فرم و روایت پیوندی ایجاد کند. یعنی همان چیزی که در کارهای داستانی کم اتفاق می افتد؛کارهایی که موتیف، مفهوم، روایت و خود داستان با هم چفت می شوند.
نكته ي آخری که احمد درخشان به آن اشاره کرد، مسئله ی نوستالژی در داستان بود. یکی از انتقادهایی که معمولا به داستان های ایرانی وارد است، حرف زدن از گذشته و حسرت و آه و ناله است. به نظر او نویسنده به خوبی از عهده ی آن برآمده و دچار نوستالژی خاص داستان های ایرانی نشده است. درخشان ضمن تبریک به مهیار رشیدیان ، با اشاره به افت و خیزهای داستان گفت: «خوشبختانه گذشته در داستان او عین حال است. در داستان نمی خوانید که آه ما در گذشته خواننده داشتیم، موسیقی داشتیم و ...»  به عقیده ی او «آقارضاوصله کار» روایت تلخ موسیقی ماست. «در واقع ما در گذشته ی موسیقی زندگی می کنیم. ما در حالِ موسیقی زندگی نمی کنیم. موسیقی ما پر از بن بست است. پر از لکنت است. پر از نگفتن است. و پر از سکوت...  و همان طور که می بینیم، داستان از جمله شروع می شود، به کلمه، به حرف و در آخر به سکوت می رسد.»


سپس «مهدی معرف» به عنوان منتقد دوم جلسه، فضای داستان را یک فضای تجربی خواند؛ کاری که کمتر در ایران اتفاق افتاده است. به اذعان او فرم روایت گری داستان یک مونولوگ بزرگ است. درواقع دیالوگی است که بخشی از آن حذف شده است. دیالوگی یک طرفه است. یک دیالوگِ در غیاب است. مهدی معرف می گوید: «طبیعتا اولین ها اهمیت زیادی دارند وآقارضاوصله کار داستانی است که با تمام درازگویی، پاس داشتی از سکوت است.آقا رضا حرف می زند که چیزی گفته نشود. دیالوگ با قوه ی قهاری که همیشه در خلوت و خفا می ماند. تمام سعی راوی، حفظ آن وضعیت است.» به گفته ی او تمام سعی آقارضا در این است که هوشش را حفظ کند. تمام عناصر ارتباطی کار از او گرفته شده است.به واسطه¬ی نوری که توی چشم راوی می خورد،  مرتب می گوید درست نمی بیند. گوش هایش طوری سنگین است که می گوید درست نمی شنود. کسی که قبلا خواننده بوده حتی نمی تواند درست حرف بزند.  اما چیزی که در ذهنش می گذرد این است که باید از چیزی نگهداری کند. در خود داستان نیز  اشاره شده که  مثل گوژپشت نوتردام کارش نگهداری از عشقش است. با این تفاوت که عشق آقار ضا زن نیست.  موسیقی است، تاریخ است و فرهنگی که تمام تلاش اش بر این است که آن را درون خودش محفوظ بدارد تا دست اغیار به آن نرسد. گویی این آخرین چیزی است که می تواند آن را حفظ کند. مهدی معرف به بیتی از «نسیم شمال» اشاره می کند:
 لال شوم، کور شوم، کر شوم
 لیک محال است که من خر شوم
این منتقد در ادامه بالاترین حسن داستان را روایت آن به زبان لری می داند. او می گوید: «مسئله¬ی گویش و زبان یک وجه شخصیتی به داستان می بخشد. حتی بخشی از فرهنگ را می توان به همین طریق منتقل کرد. اما سوال این جاست که چرا این موضوع عقیم می ماند و رفته رفته به زبان معیار نزدیک شده و در آخر به زبان ادبی ختم می شود.» او معتقد است که این زبان، قابلیت آن را دارد که بیشتر از خودش مایه بگذارد.
مهدی معرف با اشاره به مرگ راوی در انتهای داستان می گوید: «در پایان کار با  فضایی مواجه هستیم که او تبدیل به کلاغ می شود. بلبلی که حالا تبدیل به کلاغ شده است. به گفته ی خود آقارضا افرادی که می میرند توی قالب کلاغ می روند و شاید صدایی که در آخر داستان از خودش در می آورد، نشانه ای از مرگ راوی باشد.»
از سوی دیگر، این منتقد تاکید دارد که شاید در این حد اصرار  برای خواننده ای که خودش می فهمد گفتگویی دارد صورت می گیرد لازم نباشد. «تقریبا در اواسط داستان، خواننده حدس می زند که فرد بازجو همان میری است. از اسمش مشخص است که از میرایی می آید. کارش میرایی است و کشتن. یک بار هم زلفی را کشته و حالا در این روندِ قدرت، قوی تر بازگشته است. با ابزار بیشترتر. بر موج انقلاب سوار شده و با توانایی بیشتر خودش را به‌روز کرده و بر علیه گذشته ی خود که تنبک زن بوده، می شورد و این چرخه دارد به نوعی برمی گردد. او خودش هم بخشی از این قضیه بوده.»  به عقیده ی  مهدی معرف، ماجرا از اواسط داستان لو می رود و قدری کهنه می شود و بخشی از کاربر اين اساس لنگ می زند. او می گوید: «یا این مسئله  باید برای خواننده باز شود و از آن عبور کند یا تا آخر حفظ شود، طوری که خواننده نفهمد دارد از کجا آب می خورد.»
منتقد بعدي ابراهيم دمشناس ، خالق رمان آتش زندان، بودكه داستان بلند آقارضاوصله كار را براساس نوعي گفتار ادبي سنتي فارسي ، شباهت و تفاوتش  بررسي كرد.از اين رو كه قايل به نوعي خاستگاه و تبار بومي براي داستان است كه عناصر و مولفه هايش در داستان رخ مي نمايد  گفتار مجلس نويسي در سنت ادبي ايران در بردارنده چندين گفتار است  . در اين جا نيز با چندين گفتار روبروايم : گفتار به ظاهر تك گويانه ي راوي ، گفتار بازجو و گفتار هاي وابسته كه به آنها دسترسي نداريم .اما گفتار موجود اگرچه سخن آقارضاوصله كار است قطعا از سوي نظام دادگستري سامان يافته است و سياق سخن غيابا ماحصل دخل و تصرف آنهاست.  داستان را شرح خروج هنرمند از ادبيات و هنر مجلسي دانست كه مقارن مسخ هنرمند و تصويرش از بلبل به كلاغ است.
«قباد آذرآیین» نويسنده رمان فوران، نیز در ادامه ی جلسه به این نکته اشاره کرد که «ما در این داستان با یک تک گوییِ بلند نمایشی روبرو هستیم. یک بازجوی منفعل داریم و اواسط داستان متوجه محافظه کار بودن او می شویم.»
در جایی از داستان می خوانیم: «آقا ئی مسئله عین خوره داره مغز سرم رو می خوره... خداوکیلی اگه او عینک وَر داری، ئی نور چراغم به جای مو بندازی روی صورت جنابت، به گمونِم که دیه قشنگ می شناسمت ... ها؟ ... خودمانیم، جنابعالی کامل مونه می شناسی ها...، ... مطمئنم! ...، ... نه اوجوری... ول کن فرم وُ پرسشنامه و سین جیم مردم شهر رو ... این ها رو ول کن... مو حاضرم قسم بخورم... از قبل می شناختیم اصلا... »
 به  عقیده ی او « ای کاش نویسنده از زبان راوی به این موضوع اشاره نمی کرد چرا که این کار در واقع به نوعی توضیح واضحات است» و خود خواننده طی داستان خیلی چیزها دستگیرش می شود. او می گوید: «کاش نویسنده این مطالب را توی دهان راوی نمی گذاشت چون به نوعی دست کم گرفتن خواننده یا مخاطب محسوب می شود.»
به نظر این منتقد، داستان بی دلیل طولانی شده  و می توانست یک داستان دو سه هزار واژه¬ای فشرده ی محکم و جاودانی شود. وی همچنین در رابطه با علایم سجاوندی  افزود: «استفاده از این علایم باید از منطق برخوردار باشد. درست است که ناگفته ها با اضافه کردن این علایم باز می شود اما در هیچ جای قوانینِ استفاده از علایم سجاوندی نداریم که مثلا سه  تا علامت سوال پشت سر هم استفاده شود.»
در پايان نیز به این موضوع اشاره کرد که «در برخی جاهای داستان، راوی حرف هایی می زند که با شخصیت او همخوانی ندارد یا به آن اشاره نشده است. در حقیقت نویسنده آن ها را توی دهان راوی می گذارد. یا به عبارتی، روایت نویسنده است نه روایت راوی.»
«علیرضا فراهانی» شاعر و منتقد،  نقد بی تعارفِ خود را با این پرسش آغاز کرد که «چرا آقا رضا وصله کار؟» که فارغ از این که آن را چه بنامیم یا در چه حیطه ای قرار می گیرد، اثری قابل اعتنا و محل بحث است. وی کار را از دو وجه مورد بررسی قرار داد و گفت: «عنوانی که پشت جلد کتاب در معرفی مهیار رشیدیان به عنوان کارشناس ادبیات نمایشی به چشم می خورد کامل-کننده ی ذهنیتِ دچارِ سوءتفاهم شده ی من از روایتی بود که با آن مشکل داشتم. که البته بخشی از این مشکل با همان تخصص نویسنده تا حدی حل شد.»
علیرضا فراهانی با اشاره به اولین وجه مورد بحث یعنی داستان بودن یا نبودن این اثر گفت: «آقارضا وصله کار داستان کوتاه موفقی بوده که بی جهت با شگردهایی که نویسنده در امر بلند کردن روایت در اختیار داشته، تبدیل به داستان بلندی شده که اگر داستان کوتاه فشرده ای با همین مضمون و زبان و خصوصیات باقی می¬ماند، آن وقت به یک اثر تر و تمیز به یاد ماندنیِ بسیار نو و ماندگار برای مخاطب بدل می شد. اما واقعیت این است که داستان بی‌هوده بلند شده و این امر اتفاقا نه تنها به کار ضربه زده و موجب ضعف داستان شده، فضای روایی داستان را نیز مخدوش کرده.» وی در ادامه گفت: «اگر اعتراف را یک کنشِ آزاردیده شده و تحت تسلط یک مسلط یا قدرت در نظر بگیریم این مونولوگِ بزرگ که حتی به خودش هم جای نفس کشیدن نمی دهد، بر ضد خودش در مقام اعتراف، عمل می کند.در واقع این اعترافِ یک سلطه گرِ نوشتاری است.اگر ما گفتار راوی را به عنوان روایت کننده،اعتراف بدانیم آن وقت نوشتارِ نویسنده، یک دیکتاتور بزرگ است که هیچ جای بحثی به شخص دیگری نمی دهد.»
این منتقد، در تحلیل داستان بودن یا نبودن آن گفت: «داستان بی امکانات نیست. اگر می خواهیم داستان بسازیم امکانات بسیاری وجود دارد که این تسلط روایی در مقام اعتراف کننده را بشکند و برای مخاطب و کسی که در برابر نوشتار قرار دارد امکان گفتگو  و بازگشایی بگذارد.»
وجه دومی که فراهانی به آن اشاره کرد این بود که اگر داستان را به عنوان اثری در نظر بگیریم که قرار است در قالب ادبیات نمایشی به اجرا برسد آن وقت با یک چیز خیلی متفاوت قابل اعتنا مواجه هستیم. «این مونولوگ بزرگ اگر در کنار یک نوع چرخش حرکاتی و بصری بر روی صحنه شکل بگیرد تا حد زیادی  می تواند من مخاطب را شگفت زده کند و به وجد بیاورد. پِرسونای تک نفره ای که می خواهد کل بار یک بازجویی را با زبان یک نفره روی صحنه اجرا کند. آن وقت حرکات، رفتارها، نورپردازی، صحنه و ... که به این متن اضافه می¬شود کار را جور دیگری می کند.»
«میترا معینی»نويسنده و منتقد دیگری بود که در جلسه ی نقد داستان «آقارضا وصله کار» حضور داشت. به عقیده¬ی او نیز این داستان یک اثر نمایشی است. «دوربینی که زوم شده. یک صحنه ی تاریک. یک نور متمرکز روی سوژه ای که در حال حرکت و صحبت است.» به نظر او نیز این حرکات نمایشی با شخصیت خود «مهیار رشیدیان» همخوانی بسیاری دارد.
«ما در این صحنه ی نمایش با یک موقعیت بازجویی مواجه هستیم؛ با یک بازجوشونده؛ کسی که مورد سوال هست. یعنی فقط دارد به یک سری سوالات جواب می دهد. خیلی از جاها هم گریز می زند از راست گویی و  از باز کردن واقعه. دست و پای این آدم بسته است. حتی زبانش هم بسته است. گریز می زند به گفتن برخی از خرده روایت ها اما زبانش الکن است.  در واقع لکنت از سویی دست و پای روایت را بسته و از سوی دیگر دست و پای نویسنده ی داستان را.» و همین امر به نظر او کار نویسنده را بسیار سخت کرده است. ميترا معینی عقیده دارد  این زبان الکن اگر عامدانه از سوی نویسنده به کار گرفته شده باشد، در حالی که به شدت دست و پای نویسنده را می بندد و او را مجبور به پراکنده گویی و استفاده ی بیش از حد از علایم سجاوندی می کند تا بتواند از میان آن نگفته ها یک سری حرف ها را بزند، اما درست به جای خودش نشسته است.
میترا معینی در آخر گفت: «این وضعیت، خودِ موسیقی ایران است که در صحنه ی نمایشی که دورش تاریک است، مورد بازجویی قرار گرفته. چه روایت کردن و نویسندگی، چه خود موسیقی به بازجویی کشیده شده است. در حقیقت این خودِ کلیتِ هنر است که مورد بازجویی قرار گرفته.»

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : محمد - آدرس اینترنتی : https://sabzfile.com

گزارشی کامل و مفصل

ارسال شده توسط : فاطمه مدیحی - آدرس اینترنتی : http://

من به‌عنوان مخاطب، گزارشی رو دوست دارم که چنان جزئیات رو بگه که انگار من اون‌جا بوده‌م. رعایت ترتیب هم مهمه.
به‌نظرم این‌ها همه رعایت شده❤