کنکاشی در داستان باد اثر خسرو شاهانی از مجموعه داستان وحشت آباد


کنکاشی در داستان باد اثر خسرو شاهانی از مجموعه داستان وحشت آباد نویسنده : ابوالفضل پهالی
تاریخ ارسال :‌ 4 مرداد 04
بخش : اندیشه و نقد

 

 

کنکاشی در داستان باد

اثر خسرو شاهانی

از مجموعه داستان وحشت آباد

 

- ابوالفضل پهالی :

هنر در جوامع استبداد زده همیشه به صورت غیرمستقیم پیام خود را به دولت و ملت رسانده است.این است که غریب به اتفاق آثار سمبولیک و نمادگرایانه جهان متعلق به هنرمندانی است که در محیطی خفقان آور و عقب مانده زاده و رشد یافته اند.پلشتی ها،نکبت ها،و عادت به پلشتی و نکبت را دیده و در خلوت خویش به حال خود و مردم خود گریسته اند.یکی از این هنرمندان نویسنده ای طنز نویس است که با زبان طنز خویش نیش هایی به این زشتی هایی که عادت شده زده است که آن کس که بفهمد و با نیش هنرمند و سوزش نقدش بیدار شود دوباره به خواب غفلت رفتن برایش آسان نیست.در این مجال قصد بررسی و تجزیه تحلیل تمامی آثار این نویسنده بزرگ نه چندان شهیر را نداریم اما به صورت اختصاصی به اثری از وی می پردازیم که می توان از آن به عنوان طنز سیاه یاد کرد.شاید کسی باور نکند که کسی بتواند انسان را نسبت به مسئله ای مانند خفقان،زورگویی،فقدان آزادی،و استبداد بخنداند اما خسرو شاهانی این کار را می کند.خنده ای که از سر خشم است البته و هیستیریک برای انسانی که در زیر سایه نظامی پدرسالار و زورگو می زید گاهی جز خنده به وضعیت خود چاره ای نمی ماند به قول خود شاهانی کارم از گریه گذشته است از آن می خندم.داستان باد از آنجا شروع می شود که مردی شروع می کند به دوست خود که در شهر دیگری است نامه ای بنویسد و در نامه ضمن گفتن از چیزهای مختلف به این نکته نیز اشاره می کند که از دست باد و گرد و خاک این شهر خسته شدم ( نه می تونی دهنتو وا کنی نه چشمتو) فردای آن روز یکی از دوستان همشهری اش به خانه اش می آید و بدو اطلاع می دهد که کارت زار است تو دیروز چه کار کردی؟ مرد هر چه فکر می کند چیز ناموجهی به ذهنش نمی رسد در نتیجه شروع به لیست ریز کارهای روزانه اش می کند تا که به نوشتن نامه دیروزی می رسد همشهری اش می گوید: ها همین نامه،به کی نوشتی،چی نوشتی؟ مرد می گوید: والا چیز خاصی ننوشتم،و دوستش می گوید تو از وضعیت آب و هوای اینجا شکایت نکردی؟ نگفتی اینجا همش باد میاد،نه میشه چشمشو آدم وا کنه نه دهنشو،مرد گیج و ویج به دوستش نگاه می کند که تو از کجا می دونی؟ و دوستش می گوید: من از کجا می دونم کل شهر خبر دارن مرد حسابی برات پرونده تشکیل دادن قرار فردا با حضور شهردار برات تشکیل جلسه بدن.و مرد قصه ما می گرخد و از دوستش می پرسد حالا تو می گویی من چه کار کنم.و او نیز می گوید من نمی دونم چه خاکی می خوای تو سر خودت بریزی من فقط اومدم که این خبر رو بهت بدم و برم پای منم بیخود وسط نکش.خداحافظ.و واقعاً هم برای مرد قصه ما دادگاه تشکیل می شود با حضور شهردار و اعضای محترم شهر.در دادگاه از مرد می پرسند: این چیه؟ می گوید نامه. می گویند کی نوشتتش؟ بعد از وارسی می گوید: من می پرسند: چی نوشتی؟ می گوید والا چیز خاصی ننوشتم و از اینجا توهین ها و تحقیر ها شروع می شود که چیزی ننوشتی فلان فلان شده پس این کدوم بهمانی که نوشته اینجا همش باد میاد کسی نمی تونه چشمشو باز کنه بگو ببینم تو الان منو نمی بینی کوری؟ مرد می گوید: خیر جناب رئیس می بینم بعد می گویند تو الان چطوری حرف زدی مگه دهنت رو وا نکردی پس چرا نوشتی اینجا کسی نمی تونه دهنش رو وا کنه چرا آبروی شهر ما رو می بری چرا زحمات مسئولین خدوم و زحمتکش شهرداری رو ناچیز جلوه میدی با این حرکاتت.و مرد که خود را تنها می بیند انگار که فقط همو بوده که از باد و گرد و غبار در رنج و عذاب بوده و بقیه عین خیالشان هم نیست یا به آن عادت کرده اند مثل هر انسان ناامیدی وا می دهد به معذرت خواهی می پردازد قبول می کند تمامی حرف های گفته شده اش را پس بگیرد توبه نامه ی تقریر شده هیئت دادگاه را امضا کند و محکوم می شود که هر روز به مدت زمانی که دادگاه تعیین نموده به میدان اصلی شهر برود دستش را مشت کند و شعار مرگ بر باد سر دهد داستان در همین اولین جلسه عملی شدن حکم تنبیهی دادگاه که دو سرباز نیز مرد مجرم را اسکورت می کنند و همین که از در دادگاه بیرون می روند شدت باد آنقدر شدید است که مرد دو سرباز را و دو سرباز مرد را گم می کنند و مرد تنهای قصه در حالی که نه چشمش جایی را می بیند نه دهانش به راحتی باز می شود مرگ بر باد گویان به سمت ناکجا پیش می رود و داستان تمام می شود.این داستان کابوس وحشناکی از بیداری ماست.چیزی که ما آن را در زیست روزانه خود با تمام وجود خود تجربه کرده و همچنان می کنیم تو گویی که آن را به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از زندگی مان که بیشتر به مردگی شباهت دارد پذیرفته ایم.نکته اولی که در این داستان نظر خواننده را به خود جلب می کند این است که نفس انتقاد یک عمل مجرمانه است،درست بودن و نادرست بودن موجه بودن و ناموجه بودن و حتی این که اساساً چند نفر به آن مسئله اعتراض دارن و چند نفر با نقد مطرح شده موافق اند خالی از اهمیت است.منتقد همیشه انسانیتنهاست.دیگران فقط در خلوت خود معترض اند و در عمل منفعل مطلق.نکته بعدی این است که در زیر یوغ رژیم دیکتاتوری هیچ امر شخصی و خصوصی وجود ندارد و این از لو رفتن متن نامه شخصیت اصلی داستان مستفاد می گردد.انگار که رژیم مستبد انسان ها را چیزی جز لعبتکانی که دست و پایشان در زنجیر بندگی اوست نمی تواند و نمی خواهد تصور کند.اگر آدمکی نخواهد این نخ و زنجیرها را تحمل کند و در پی رهایی و نجات از آن ها بر آید از صحنه نمایش بیرونش می کنند صحنه نمایشی که نمایش نامه اش را نیز خود نوشته اند و هیچ نظر خواهی از عوامل صحنه نشده و هیچکس نیز حق اعتراض بدان را ندارد چرا که حکم وحی منزل را دارد.نکته بعدی ترسی است که بر کل فضای داستان حاکم است،نگارنده داستان این ترس را در دل شخصیت اصلی داستان به خوبی به مخاطب خویش نشان می دهد.و بر روی این نکته دست می گذارد که هر نظم مستبدانه تنها و تنها با ابزار قهر و ارعاب و ایجاد ترس و وحشت است که به حیات خود ادامه می دهد و به همین خاطر است که نظم مستبدانه از انسان منتقد و معترض می هراسد کسی که با تمامی خطرها جرئت نقد و اعتراض را دارد اگر این روحیه نقد و اعتراض را به دیگران هم منتقل کند آن وقت نظم مستبدانه که تنها بر قدرت ایجاد ترس و هراسش در دل مردم می نازید چه باید بکند.نکته بعدی مسئولیت ناپذیر بودن،غیر منطقی بودن و غیر عقلانی بودن نظم مستبدانه و تلاش و تقلای آن برای تزریق این صفات خود به افراد جامعه است.انتقاد از وضع محیط خود در قبال دیگری را بردن آبروی محیط خود و افرادی که در آن محیط می زیند قلمداد می کند اگر قرار نباشد با انتقاد و اعتراض کاری پیش برود وضعی بهبود یابد و شرایطی تغییر نماید با خفه خون گرفتن اصلاً وضع تکانی نخواهد خورد.نظم مستبدانه چون خود زیستی انگلی دارد سعی دارد معنای زیست را در نظرگاه افراد جامعه و فرهنگ عمومی به زیست انگلی تقلیل دهد.نکته بعدی که مهم تر از نکات دیگر است تنها گذاشتن منتقد و معترض است.نظم مستبدانه هر چه که بیشتر برقرار باشد بیشتر احساس مسئولیت پذیری و حس تکلیف و همدلی را در دل و جان تک تک افراد جامعه می کشد.رفته رفته انسان ها در این نظم به موجوداتی تبدیل می شوند که هیچکس به هیچکس اعتماد ندارد،هیچکس به دیگری تعلق خاطر ندارد،و فرق و تفاوت بین انسان آگاه و نا آگاه،مسئولیت پذیر و غیر مسئول،دلرحم و بی رحم،مهربان و نامهربان و انسان و حیوان از بین میرود.آن دید تک بعدی برده واری که نظم حاکم به تمام ساکنین آن سرزمین دارد تسریع پیدا کرده به تمامی ساکنین آن سرزمین به گونه ای که افراد آن جامعه نیز شاید دیگران را در قبال خود موظف بدانند اما رفته رفته احساس وظیفه و تکلیف خود را در قبال دیگر اعضای جامعه از دست می دهند.و نکته آخری که میل دارم بدان اشاره کنم عنوان داستان است باد و استعاره ای که نویسنده از استبداد توسط این واژه کرده،همان گونه که باد آمدنی و رفتنی است و همیشه خدا نمی تواند در یک جا بماند این اسم گذاری و کاربرد استعاری از استبداد دید امیدوارانه نویسنده را از این که هیچ نظم استبدادی نیز تا ابد ماندنی نیست و در ناامیدی بسی امید است،آغاز شب سیه کلید پریز است را یادآوری می نماید. 

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :