چند رباعی از جلیل صفربیگی
تاریخ ارسال : 21 دی 89
بخش : قوالب کلاسیک
1
دیگر نه دلم شوق تماشا دارد
نه پنجره ای به سمت فردا دارد
تنهایی دیگری برو پیدا کن
این غار برای یک نفر جا دارد
2
بد جور به هم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم می ترسم
ما گاو نداریم ولی زاییده
3
طفلک پسرم باز مجابش کردم
بی شام به زور قصه خوابش کردم
ناگاه کبوتری به خوابش آمد
ناچار گرفتم و کبابش کردم
4
مانند همیشه چشم هایم به در است
بر سفره ی ما جگر نه خون جگر است
ته مانده ی سفره ی شما را آورد
آری پدرم مورچه ی کار گر است
5
درهام همیشه روی مردم بازند
آنان که مقیم عشق و اهل رازند
میخانه ی کوچک خرابی هستم
دارند به جام مسجدی می سازند
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه