چند اثر از حنیف خورشیدی
تاریخ ارسال : 12 بهمن 89
بخش : قوالب کلاسیک
1
در لحظه ی خواب ایل او را کشتند
با منطق قال و قیل او را کشتند
آن مرد پیامدار آزادی بود
تنها به همین دلیل او را کشتند...
2
این ابر ببارد و نبارد بانو !
از پشت همین نگاه ممتد بانو
من می خواهم سوار چترت بشوم
اصلن به کسی چه ربط دارد بانو
3
در دایره ی تماس ها گم شده بود
مردی که میان یاس ها گم شده بود
از دامن سر به مهر لیمو می چید
در لای همان لباس ها گم شده بود
4
از خواب پرید مردی اندازه ی مرگ
بی هیچ غمی نشست در بیضه ی مرگ
از شانه ی آسمان کمی بالاتر
شاهین به هوا پرید در لحظه ی مرگ
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه