پیاده رو : گفت و گوي آرش نصرت اللهي با اكبر اكسير
تاریخ ارسال : 27 آذر 91
بخش : گفتگو
گفتمان ادبي
موضوع: شادمانهگي اندوه در شعر امروز ايران
گفت و گوي آرش نصرت اللهي با اكبر اكسير/ آستارا
- بفرماييد بنشينيد آقاي اكبر اكسير عزيز! ببينيم چه مي شود گفت در مورد شعر شادمانهاي كه به بيان يك اندوه رسيده باشد. من فكر كردم كه بهتر است اول از ضلع روان شناسانه وارد چند ضلعي نامنتظم اين بحث شويم. مي دانيم كه آدم وقتي به چيزي مي خندد كه خود را بر آن محيط مي بيند. با توجه به استفاده ي بارزي كه شما از طنز داريد، مي خواهم روي محيط بودن شما روي مضمون صحبت كنيم. حالا البته طنز كلامي يا طنز موقعيت هم مي تواند وارد اين قسمت از بحث شود.
- آرش جان! تعارفِ نشستن براي شاعر ميانسالي كه در پنجاه و چند سالگيِ اندوه، بهپاخاسته تا شادمانهگي خود را بين لبهاي مؤدب مسكوت قسمت كند، غنيمت است. عمري صندلي بودن به من آموخت كه به صندليهاي جهان بينديشم و براي لحظهاي هم كه شده آنها را به نشستن دعوت كنم تا اسب بودن را تجربه كنم و سواري دادن را، به حلاوت بوي كاهي كه از پالان متراكم تعهد بر شاعران تحميل شد. پس كم ميشوم و خم ميشوم و چهارپايي از غم ميشوم با نام صندلي عزيز! و به پاس عمري تحقير براي تمام صندليهاي جهان اعاده حيثيت ميكنم و اين همان شادمانهاي است كه به بيان اندوه ميرسد. اندوهي ناشي از آگاهي و آگاهياي كه آغاز سلطنت انسان است در جان و جهان كلمه و كتاب. حالا شما از هر ضلعي كه وارد اين چند ضلعي نا منتظم شويد به دايره اي بر ميخوريد كه براي خنديدن زاويهاي ندارد آن هم براي انسان ذوزنقهي امروز. خندهاي كه از آگاهي برميخيزد مقدس است. اين خنده ناشي از قلقلك انگشت ابتذال نيست، قهقهه اي است كه به هقهق شعور منجر ميشود و اينجا است كه از ظلم تاريخياي كه بر كلمهي طنز رفته است پرده برميدارد تا بدانيم مرز طنز و فكاهه تا كجاست! من اگر محيط بر طنز ديده ميشوم به اين علت است كه به اندازهي محيطي كه در آن نفس ميكشم چشم دارم آن هم نه براي خوابيدن بلكه براي ديدن و انديشيدن و گفتن از مصائبي كه از فرط درد، خندهناك شده اند و تراژدي از آنجا آغاز مي شود كه اكثر شاعران ما پليدي، پلشتي، نابودي محيط زيست و انهدام منزلت انساني را ميبينند و باز به شعرهاي تناسلي دامن ميزنند و اين درد كمي نيست در روزگار اختهاي كه زنبورهاي عسل ديابت گرفتهاند! طنز اين شعرها به تاراج غم و ويراني حقارت آدميزاد آمده است تا فضيلت فراموش شدهي آن را در سطرهاي پريشان با زباني مكانيكي بر گوشهاي عنكبوت پرچ نمايد و از عصب سنگ بگذرد ، هر چند طاعنان، مجال وقيعت يابند و كركسان تماشا، حاشا كنند!
- اشاره كرديد به شعرهاي تناسلي، منظورتان تكرار گذشتهگان است، فكر ميكنم. با توجه به تغييراتي كه هميشه در حال انجام است، آگاهي، خندهاي كه گفتيد از آگاهي برمي خيزد و دغدغههاي انسان هم تغيير ميكند و شايد همين مسألهي تكرار است كه نوعي اندوه به بار ميآورد. يعني در بسياري از موارد، شعر امروز ما طوري حرف ميزند كه شايد براي مخاطب 30، 40 سال پيش جذابيت داشت ولي براي مخاطب امروزي، ملالآور است، اندوهناك است، دغدغهي او نيست.
- و همينطور مقولهي شعرشويي و ترويج شعر كثيف.
- خب، يادتان هست كه در بهار سال 1382 كه من طبق معمول از دانشگاه به زادگاهمان؛ آستارا آمده بودم و براي خواندن شعرهاي تازهام وارد هنركدهي شما شدم، در برابر نوع تازهاي از شعرهايتان قرار گرفتم كه نام « فرانو » را بر آن گذاشته بوديد. از آن موقع بحث هاي فراواني بين ما به وجود آمده است كه پس از بررسي ماههاي اول، من شعرهاي شما را ناشي از زبان ويژه ي شما مي دانم و لزوم نام گذاري آن ها را آن هم در دهه ي 80، درك نمي كنم. به هر صورت شعرهاي دهه ي 80 شما كه فلسفه ي وجودياشان را طنز مي دانم مورد نظر اين بحث است، شعرهايي كه حتا در هنگام بيان يك اندوه و يا تلخي هاي زيست، نوعي سرمستي و شادمانهگي را به همراه دارند. به خصوص كه در شعرهاي شما مفهومهاي مربوط به ناملايمات دوران كودكي و نوستالژي جامانده از روزهاي پيشين، بسيار است اما بيان شما، بيان زاري و اندوه نيست.
- آقاي نصرت اللهي! بهار 82 به نوعي آغاز بيداري سگ وحشي درون من بود بعد از خوابي ده ساله كه وقوق نابههنگامش، چوپانهاي دروغگو را رم داد. رمههاي سر به زير كليشه را تاراند و گرگي شد دستآموز شك و شعور و شهامت طنز ، نامش را فرانو گذاشتم كه آغازي شد بر كنسرت وزغهاي هياهو! در حالي كه فرانو فقط يك نام بود بر لحن وحشي شعر امروز كه بي هيچ ترتيبي و آدابي حرف ميزد، در راستاي اين سخن آدونيس: شعر به يك معنا عبارت است از واداشتن زبان به گفتن چيزهايي كه عادت به گفتن آن نكرده است. آواي خوش اين نوع شعر در اندك مدتي بر گوش جان نشست . طنز نهان، چينش مهندسي كلمات، مفاهيم عالي انساني با فينالي غير مترقبه و افزودنيهاي مجاز دست به دست هم داد و بوته تمشكي شد از سماجت انديشه و از پيراهن مخاطب آويخت و او را متوجه خود كرد و ذوق و ذائقه عام و خاص را در گير خود ساخت. امروز كه 6 سال و 6 ماه و 8 ساعت!! از آن بهار خجسته مي گذرد، به لطف مخاطب تيزهوش، آلبومهاي فرانو چاپهاي متعدد خورده، خانه به خانه، دست به دست گرديده و راهيان فراواني در بين شاعران شهرستاني جذب نموده و دارد قدر مي بيند و بر صدر مينشيند و اين بهاي كمي نيست بر صداقت صداي شعر شهرستان!
- آقاي اكسير! يك لحظه، من صداقت صداي شعر شهرستان را ميشنوم و با شما هم عقيدهام. در مورد رويكرد مثبت مخاطب به شعرهايتان هم، نقش طنز بارز و خصوصيات بياني شما را مؤثر ميدانم به علاوهي يك سري عوامل بيروني كه هميشه در هر مقولهاي تعيين كنندهاند. مشكل من با نامگذاري و طيفبندي از همان لحن وحشي شعر امروز كه اشاره كرديد، شروع ميشود، چرا كه شعر شما شاخصهاي مختص شما را دارد و مثلن براي من در اينجا، سرخوشانهگياش مورد توجه است.
- آقاي نصرتاللهي عزيز! جهان پر است از توطئهي نامها. در جهاني با اين همه نام، لطفن فرانو را نيز تحمل كنيد! آن چه مورد نظر من است، كيفيت شعرها است. در اين شعرها اگر مي بينيم تلخي طنز به شادمانهگي خيامي آميخته و خبري از يأس و نااميدي و سياهنماييهاي محفلي و شعارهاي معدني در آن نيست، به خاطر اين است كه از زبان كودكي معصوم اما هوشمند بيان مي شود. نوستالژياي خاصي دارد كه همزاد پنداري و همذات پنداري را در مخاطب تقويت ميكند. از كليشه ميگذرد و به ريشه ميپردازد، بومي نگر است و جهانيانديش. محصول مشترك حواس پنجگانهي زمان و زبان است. عيني و ساده است، سهل و ممتنع حرف ميزند، مخاطب را تحقير نميكند. ميگويد همان چيزهايي را كه همه ميدانند اما نميدانند كه ميدانند.
- آقاي اكسير! در ادبيات دوران مشروطه، طنز به عنوان يك ژانر مستقل ادبي، مرسوم بوده است و شايد همين مسأله منجر به رونق طنز ژورناليستي در آن سال ها شده باشد اما در شعر دهههاي اخير، طنز بيشتر به عنوان يك عنصر دروني شده در بافت شعر مورد توجه قرار گرفت و يا جدي گرفته شد. از برخي قسمتهاي شعر شما كه مواردي مثل گزارش يا طنز بر شعريت شعرتان غلبه ميكند، بگذريم، ميرسيم به لحظههاي زيرپوستي طنز اكسير كه شعرش را از ته دل ميخنداند! مجموعه شعرهاي شما مثل آب نباتي است كه به دست كودكي ميدهند تا درد زمين خوردن از يادش برود. در واقع شما در هر سه مجموعه موفق به اجراي شعرهايي با لايه بنديهاي شادمانه شدهايد و البته بيشترين بار اين شادمانهگي به عهدهي طنز است.
- جناب نصرت اللهي، طنز نيز همراه درد با انسان زاده ميشود، به مرور زمان پوست مياندازد و شكل عوض ميكند. اگر روزي چماق دست او بود، امروز عصاي فكر او ميشود. طنز در هر زمانه، رسانهي برتر بوده تا صداي مظلوميت باشد، طنزي كه حاصل تضاد و تحقير و استبداد است، آمده است تا زندگي قابل تحمل شود. اين كودك عليل در عصر مشروطيت زبان باز كرد، راه افتاد و حرفهايي زد كه گوشهاي تشنه و لبهاي بسته را به ضيافت صدا برد و به حقانيت كلمه و كلام. اگر صد سال قبل به عنوان يك ژانر مستقل ادبي پا به ميدان گذاشت به يك نياز منطقي پاسخ گفت. اين وظيفه با توسعه صنعت سكوت! به فكاهه و هزل و هجو محول شد و لودگي و هزالي و شوخي هاي جنسي جاي طنز نشست. وظيفه اصلي طنز بيداري و آگاهي، مبارزه با جهل و دروغ و نكبت و توجه عام به مواردي بود كه بنا به مصلحت خسروان در طول تاريخ كتمان شده است. اگر ديروز دهخداي بزرگ با چرند و پرند در صور اسرافيل طنز ميدميد امروز اين وظيفه با تغيير كاربري به sms واگذار شده است و به طنز الكترونيكي انجاميده است. طنزي كه حاصل جامعه مدرني است كه در عصر شبان رمهگي انسان ميچرد تا به اصطلاح نشاط و شادماني مصنوعي را بر جامعه تزريق كند و اين همان ايده جهاني شدن طنز است كه در سرزمين ما بازيچه بچه هاي خياباني شده است. ما ملت طنز انديش و طنز پردازي هستيم و طنز شفاهي ما به سرعت برق و باد در جريان بوده . طنزي بي رحم و غير قابل كنترل كه صاعقه وار از استخوان سنگ عبور مي كند و به عنوان رسانه مخفي عمل مي نمايد. اين رسانه اگر كاربران متفكر و خير خواهي داشته باشد مي تواند قويترين نقش را در پاكسازي جامعه و بيداري اذهان ايفا كند كه متاسفانه اغلب به ترور شخصيت و ويراني اخلاق ختم مي شود. طنز در شعرهاي من بطور ژنتيكي جريان دارد. حاصل شيطنت روح كودكانه من است كه انديشه و تأمل پدربزرگها را يدك ميكشد. بر عكس مثال مذكور، آب نبات گولزنك نيست تا كودك درد خود را فراموش كند بلكه اين طنز كودك درون ما را به زمين ميكوبد تا درد را بشناسد و بلند شدن و راه رفتن را بياموزد. شادمانهگي شعر هاي من از بعد تراژيك آن بهدست ميآيد . غمي است باستاني كه متأسفانه به غلط شادماني ترجمه شده است . رعدي است كه آسمان بي خيال ذهن را مي تركاند و اگر شادماني اندك ميبخشد به دليل آن است كه مخاطب امروز از فرط اندوه دچار غفلت تاريخي است و من از اين غفلت سوء استفاده مي كنم و خنده اتفاق مي افتد.
- براي اين كه به تجربه هاي شما نزديك تر شويم، از هر كتاب شما يك شعر را مي خوانم كه به نظر من اتفاقات شاعرانه دوشادوش طنز متن، قرار گرفته و تلفيق شده اند و در مجموع شعرهاي درخشاني را به وجود آورده اند.
1- مجموعه ي « بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز »، شعر « هدايت »:
بفرمائيد بنشينيد صندلي عزيز ! / لطفاً ورق بزنيد بخوانيد كتاب محترم ! / صادق باشيد تا بگويم / تنها اين عينك اين عصا / بوف كور را هدايت نكرده است.
به نظرم، موقعيتهاي چندگانه براي كلمات، در طنزي متين تنيده شدهاند.
2- مجموعه ي « زنبورهاي عسل ديابت گرفته اند »، صفحه ي 39، شعر « تقاضا »:
رياست محترم اداره ي ثبت و اسناد و املاك/ با توجه به اين كه حوا مادر مشاعي من است/ خواهشمند است در صورت امكان/ سهم مرا، افراز نماييد/ مثل اين كه/ اين پدرها/ آدم بشو نيستند!
در اين شعر شما لحن رسمي نامه ي اداري را انتخاب كرده ايد كه درسطرهاي پاياني به لحن عاميانه تبديل مي شود. طنز هم كه مشهود است و البته بي ملاحظه گي در معنا و زبان كه واقعن قابل توجه است.
3- مجموعه ي « پسته ي لال سكوت دندان شكن است »، صفحه ي 21، شعري با عنوان « هويت » داريد كه با اشاره به موارد وحشت ناكي مثل حمله ي مغول و تير خوردن، طنز اكسيري شما وارد عمل مي شود:
. . ./ من همان عارفي هستم كه در حمله ي مغول/ از بس كه تير خورد جوجه تيغي شد/ . . .
يا در صفحه ي 57، شعر « تكامل »، با تصوير كردن روند زيست نسل ها، مسأله ي سكوت در جامعه را كه البته اندوهي هم به همراه دارد، با استفاده از توانايي طنز، بيان مي كنيد.
پدران من همه چوپان بودند / اما من گوسفند شدم / ...
حالا كه از بيرون به اين شعرها نگاه ميكنيد، بهتر ميتوانيم در موردشان صحبت كنيم.
- آرش جان! اين شعرها اغلب محصول يك جرقه است. جرقهاي از برخورد تفكر و طنز نكتهاي به ذهنم ميرسد كه خندهي مرموزي را در ذهنم ميپاشد و شعر تازه من آغاز ميشود. نخ نامرئي مراعات نظير را از لابهلاي شعر ميآويزم، به معماري واژگان و چينش آن توجه ميكنم و با رعايت ايجاز، افزودنيهاي مجاز اضافه ميشود و فينال غيرمترقبه شكل ميگيرد. در هر شعر، تفكري را دنبال ميكنم، در موضوعات محيط زيست، ميراث فرهنگي و مصائب انسان امروز، آنگاه نام شعر كه در اصل سطر اول شعر و كليد آن است انتخاب ميشود. شعر هاي من اغلب ساده اند . معتقدم شعر امروز بايد آسان باشد چرا كه مخاطب ايراني خود با آن ذهنيت مبهم سياسي كار، آن را پيچيده خواهد كرد. وجه منشوري شعرها امكان تأويلهاي چندگانه را براي مخاطب شكاك فراهم مي سازد و اين يعني جذب مخاطب چرا كه به قدر فهم خود از شعر بهره ميبرد. من پيش از آنكه نقش مؤلف را داشته باشم يك مخاطب خاص و يك منتقد تيز بين شعرهايم ميشوم. بيرون از متن ميايستم و شعر را به حركت در ميآورم. حركات تكتك واژگان را زير نظر ميگيرم و نقطه ثقل طنز را كه اغلب فينال شعر هم هست تنظيم ميكنم تا ضربهي نهايي زده شود. اكثر شعرهاي من كوششي است به دنبال يك جوشش آني. نقش اول را در اغلب شعرها خودم بهعهده ميگيرم تا مخاطب تحقير نشود. اين صميميت، شعر را مقبول ميكند. در مورد نحوهي رسيدن به شعرهاي مورد نظر بيش از اين نميتوانم حرفي بزنم چرا كه هر شعر در حال و هواي خاصي صادر ميشود كه بيان دقيق و طرز تهيهي هر كدام از آنها كتاب مستطاب آشپزي را به ياد خواهد آورد. فقط ميتوانم اضافه كنم من در شعرهايم بيشتر از عامل طنز، به مفهوم انساني توجه دارم اما چون آدم طنزانديشي هستم، حرفهاي جدي من نيز طنزناك ميشود. بقيهي خبر را همكارم در صحبتهاي قبلي به اطلاع شما رسانده است. شعري ميخوانم و شما را به خدا مي سپارم:
« زغال اخته »
خورشيد، چراغ قوه انداخته/ زمين به دنبال نور مي گردد/ روشن نمي شود اين خاك/ با اين شاعران برنزه / و لاله زاري كه در انحصار صنف الكتريك است/ سعدي افشار/ رهبر سياهان جهان داد مي زند/ من از اين همه سياه مي ترسم/ و شمس لنگرودي مي گويد: / سياه بازي ديگر بس است شاعران!
- از شما ممنونم و در مورد آن آبنباتي كه صحبتش شد، زاويه ديد شما جالب بود، با اين حال به نظر من، اين كه با وجود درك اندوه و درد، با وجود بيان اندوه و درد، امكان شادمانهگي را براي مخاطب شعرهايتان به وجود مي آوريد و حتا از ياد او ميبريد كه موضوع درد است، تجربهي قابل توجهي است. فكر ميكنم، اين چيزي است كه انسان امروز نياز دارد. ما كمبودهايي داريم، مخالفتهايي داريم با نميدانم چه چيز، اما تكليف اين لحظهها كه دارند تمام ميشوند، چه ميشود؟! بالاخره ما بايد لذت شادمانهگي را بچشيم يا نه؟! مگر نهاين كه هرچه ميكنيم براي رسيدن به شادماني است؟! من به تعادلي فكر ميكنم كه بتوان بين انديشههاي رها و زندهگي شادمانه برقرار كرد!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه