"پتی اسمیت" بانوی رنج های نهان
فرزام کریمی


نویسنده : فرزام کریمی
تاریخ ارسال :‌ 6 مرداد 99
بخش : ادبیات جهان

بانوی رنج های نهان
فرزام کریمی
مترجم/منتقد


 پتی اسمیت با لقب مادربزرگ موسیقی پانک و یک زندگی پر فراز و نشیب که دستخوش رنج های فراوانی بود اما او هرگز آن رنج ها را به زبان نیاورد هر چند که بسیار دیر وارد دنیای موسیقی و شعر شد و او را از جمله شاعران تحت تاثیر نسل بیت میدانند,ازهمان زمان با شعرایی چون «بلیک»، «بودلر»، «ریمباد» و شاعران نسل موسوم به «بیت» آشنا بود و می خواست تا یکی از آن ها باشد. او در نهایت توانست تبدیل به «زن رنسانس» نسل پانک و یک آهنگساز، خواننده و نوازنده برجسته موسیقی راک شود. اما پیش از آنکه این رویاها به حقیقت بپیوندند، اسمیت می بایست تصویری فرامدرن از خود ارائه می داد واز طریق شخصیت یکتا و شعری که می سرود، خود را پایدار و پویا سازد.در روزهای نخست ورود به نیویورک، پتی دوستی نداشت و کسی را نمی شناخت
نه امیدی به پیدا کردن شغلی داشت نه طرح و نقشه ای ملموس و قابل اجرا برای آینده داشت.درجولای سال ١٩٦٧ پتی اسمیت  بیست و یک ساله به کمک چند رانده شده و هیپی دیگرغذایی می خورد و شب ها را زیرسقفی می گذراند. نهایتا او در یک کتابفروشی مشغول به کار می شود. در همین زمان است که «پتی اسمیت» با «رابرت مپلتورپ» آشنا می شود که او هم ٢١ ساله و فقیر بود و این دو در آپارتمان محقری در «بروکلین» مستقر می شوند. پتی و رابرت با وجود فقیر بودن از یک دید هنری برجسته و سلیقه خاص در انتخاب لباس های دست دوم و ارزان برخوردار بودند و در نهایت به سرآغاز راهی که به موفقیت در رشته های هنری مختلف برای هریک از آن ها ختم می شد رسیدند.
پتی اسمیت در یک بررسی دقیق و گاه حتی دردناک از شخصیت ظاهری خود، به وجوه مشترک فراوانی که بین او و «رابرت مپلتورپ» پی می برد. اسمیت در کتاب «فقط بچه ها» می نویسد:«ما هردو برای روح رابرت دعا می کردیم. من دعا می کردم که خداوند در برابر وسوسه های شیطانی حافظ او باشد و او دعا می کرد که بتواند روحش را به شیطان بفروشد و دائم آهنگ «سمپاتی برای شیطان» رولینگ استون را زیر لب زمزمه می کرد!!!فرزام کریمی
هردو متولد ١٩٤٦ و هر دو در میان خانواده هایی فقیر بزرگ شده بودند. اسمیت اهل «جرمن تاون» پنسیلوانیا بود که بعدها به نیوجرسی نقل مکان کرد و «رابرت» در یک خانواده کاتولیک در «لانگ آیلند» نیویورک بزرگ شده بود. آن دو مثل هرعاشق و معشوقی داستان های کودکی خود را برای دیگری تعریف کرده بودند. پتی اسمیت می گوید:«ما همیشه در این مورد با هم شوخی می کردیم و می خندیدیم. در این مورد که من دختر بدی بودم که می خواستم خوب باشم واو پسر خوبی بود که می خواست بد باشد!» البته هردو هنرمند توانستند در نهایت به این آرزوهای خود نیزبرسند
رابرت فرزند مورد علاقه و توجه مادرش بود و دربچگی برای مادر گردنبند هایی از نگین های پلاستیکی ارزان می ساخت. اما بعدها عکس هایی که او را به عنوان یک عکاس برجسته به معروفیتی جهانی رساند، نمایانگر دردهای انسانی، امیال جنسی غیرمتعارف و حتی عکس هایی ساده و معصومانه از کودکانی عریان بود.
پتی از سوی دیگر در نوجوانی در کارخانه ای کار کرده بود که در آنجا حین خواندن کتابی به دو زبان انگلیسی و فرانسه متهم به «کمونیست» بودن شده بود. او در همان زمان حامله شده بود و فرزندش را به یتیم خانه سپرده بود. اما بعدها وقتی که او و «مپلتورپ» در بروکلین مستقر شدند، پتی اسمیت خود را در سرودن شعر گم کرد و تبدیل به نان آور خانه شد و از «رابرت» لاغراندام که در آن زمان با اشیاء عجیب و غریب به شیوه «جوزف کورنل» آمریکایی، محراب های هنری کوچک می ساخت نگهداری می کرد. تنها چندین سال بعد بود که «رابرت میپلتورپ» هنرعکاسی را کشف کرد و تبدیل به یکی از اثرگذارترین عکاسان هنری جهان شد و اکنون در ادامه میتوانید ترجمه اشعاری از مادربزرگ پانک (پتی اسمیت) دوست صمیمی باب دیلن و دیوید لینچ را بخوانید:


قدرت تو دستای مردمه...
من تو خوابم رویایی روشن و زیبا رو میدیدم
ناگهان از خواب پریدم اما رویامو دور از ذهن نمیدیدم
رویام رو شکل یک وادی زیبا تصور میکردم
همونجا که هوای پاکیزه رو استشمام کرده بودم
انگاری تازه احساساتم برانگیخته شده بود
با گریه از خواب بیدار شدم
اینکه قدرت تو دستای مردم باشه واسه اینه که
قدرت رو از چنگال احمق ها و نادون ها در بیارن
بارش مهر و فضل و بخشش
این فرمان حاکمیت این مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
صدای انتقام,کینه توزی و سوء ظن شنیده میشه
وقتی صدای مردم به گوش رسید
ارتشیان از پیشروی دست کشیدند
نگهبانان و سربازان زیر نور ستارگان دراز کشیدند
با نگاههای به هم دوخته و اسلحه های زیر شانه
کم کم میون غبار و گردغبارها محو میشن
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
رویام رو شکل بیابونی دیدم
چشمه هایی پرآب رو دیدم
با آبی زلال و بی انتها
ما کنار هم قدم میزدیم
بی دلیل و واهمه کنار هم میخندیدیم
پلنگها و بره ها تنگاتنگ هم درازکشیده بودند
من به آرزوهام امید داشتم
من تو خوابم رویایی میدیدم
خدا رو صاف و خالص تر میدیدم
همونطور که تسلیم خواب میشم
من رویامو به شماها میسپرم
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
داشتن قدرت رویایی,پس گرفتن جهان از احمق ها
این فرمان حاکمیت این مردمه
گوش کن
من به رویاهامون باور دارم
میتونند بیان و از ماها گذر کنند
ولی این ماییم که میتونیم
تموم جهان رو بچرخونیم
ما میتونیم با انقلاب
تموم جهان رو اداره کنیم
ما قدرتش رو داریم
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه
قدرت تو دستای مردمه

 

 

 


در جستجوی تو

در شبی قرون وسطایی
عشق طرحش را انداخت
آسمان مهتابی بود
همچون ولنتاین
چراغ آویزها نشان از
نابودی آرزوهایمان دارند
مانند شکسپیر برای همه آرزو کردم
که آه این تقدیر شماست
تمام آنچه در تعقیبش بودم
تماشای مناظر از ارتفاعات بلند بود
اما قلبم دیدگانم را تاریک میکرد
من در جستجوی تو بودم
در جستجوی تو
چه کاری میتوانستم انجام دهم؟
در امتداد رودخانه های تیره
در جستجوی تو بودم
تمام جواهرات گرانقیمت
در وجود تو خلاصه میشد
در انبوه جواهرات
در آسمانها و زمین
تمام آنچه را که دیدم
به احساسم مرتبط بود
مانند گذشته ای پرطمطراق
هر زمانی که زانو زده ام
چشمانم مرا به سوی عشق
به سوی عشقی حقیقی سوق داد
من در جستجوی تو بودم
چه کاری میتوانستم انجام دهم؟
من در جستجوی تو بودم
بیا عزیزم
تمام تمنای قلبی مان
پیش از ما نوشته شده
از جاده پورتوبلو
تا بندر مارسی
حتی در نزد عارفان و دراویش
در جستجوی تو بودم
در جستجوی
تو بودم

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :