يادداشتي بر رمان «كافه پيانو»، نوشته: فرهاد جعفري / علی حسن زاده

تاریخ ارسال : 13 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد
يادداشتي بر رمان «كافه پيانو»، نوشته: فرهاد جعفري
يه جور غم انگيز؛ خنده دار. يا شايدم يه جور خنده دار؛ غم انگيز.(1)
«بيننده ايي، خواهنده ايي، خود هم آينده ايي و هم پلي به آينده، و نيز دردا همچون عاجزي مانده بر پل...»
فردريش نيچه
رمان«كافه پيانو» به شيوه زاويه ديد اول شخص روايت شده است و به لحاظ ساختار و معنا قرار است از نوع رمان نمايشي يا دراماتيك باشد كه هماهنگي ميان شخصيت ها و پيرنگ آن بسيار است و يكي به ديگري وابسته و هردو به نحو جدايي ناپذيري در هم بافته شده اند؛ به عبارت ديگر، شخصيت ها از صفات و خصوصيت هايي برخوردارند كه عمل داستاني را تعيين مي كنند و عمل نيز در جريان داستان شخصيت ها را تغيير مي دهد و از اين رو شخصيت ها و عمل مثل آلا كلنگي در هم تاثير مي گذارند و باهم پيش مي روند و تحول مي يابند و گره گشايي را به وجود مي آورند و پيرنگ را به انجام مي رسانند.
به نظر فرماليست ها، «داستان» شماي بنيادين روايت، منطق نهايي تمامي كنش ها، قاعده ي اصلي ارتباط ها و «حضور» و شخصيت ها، جريان كامل رخدادها (بيان شده و بيان ناشده در طرح) و حركت مشروط به زمان روايت است. امّا طرح قطعات برگزيده داستان است كه روايت مي شود، چنانكه رواي/ مولف آن را «انتخاب كرده است»؛ پس گسست هاي زماني دارد، حركت آن لزوماً به سوي آينده نيست و ضرباهنگش لزوماً با با زمان گاهنامه ايي همخوان نيست. بسياري از نكته ها در طرح ناگفته مي ماند و به «حدس يا گمان» خواننده (يا تماشاگر نمايش، يا فيلم يا اپرا) وابسته مي شوند. اومبرتو اكو در اين مورد از «توان پرانتز سازي خواننده» ياد كرده است. جذابيت خواندن داستان در آزادي خواننده نهفته است كه از قطعات برگزيده ي نويسنده يعني از طرح، «به داستان پي ببرد» يا به عبارت بهتر داستان را بيافريند. داستان همان Dlegesis ارسطويي است و طرح روايت برگزيده آن است. نخسيتن توان است و دومي فعل، نخستين در ذهن خواننده است و دومي در صفحات كتاب. خواننده از راه اين طرح، آن داستان را مي آفريند. ساختن داستان يعني «استراتژي خواندن»؛ مفهومي كه در مباحث مدرن«زيبايي شناسي دريافت» اهميت زيادي يافته است. براي اينكه اتفاق مذكور در يك اثر ادبي داستاني به وقوع بپيوندد، مولف بايد عنصر «ايجاز» را به كار ببندد تا از حشو و زوائد (اطناب) موجود در اثرش بكاهد كه مخاطب به امكان پرانتز سازي دست بيابد و به داستان پي ببرد.
امّا در رمان «كافه پيانو» اتفاقي بر عكس اتفاق مذكور( كه شرحش در پاراگراف پيش رفت.) افتاده است، فصل هايي در رمان وجود دارد كه مخاطب اگر پس از خوانش رمان، از خودش سوال كند:« اگه اين فصل نبود، چه اتفاقي براي اين رمان مي افتاد؟»، به «هيچي» مي رسد، مانند فصل «شكلات داغ» يا فصل «چه قدر بد است كه هركسي بايد سنگ صاف خودش را داشته باشد» و يا فصل «يك فصل بي رمق و كسل كننده»، يا فصل «سيگار پيچ» و يا فصل « اگر تنها يك طرف مقصر بود!»، مولف مي خواهد هر چيزي را، به زور هم كه شده به خورد مخاطبش بدهد، حتا چيزهايي كه جايي در ساختار رمان ندارد و حتا اگر بشود توجيه كرد كه آن وقايع (فصل ها) با توجه به درونمايه (كه از نوع نفساني و فردي است زيرا انسان را به صورت فرد مطرح مي كند.) در ساختار رمان گنجانده شده است، باز هم اين در حد يك توجيه است و علت محسوب نمي شود كه روايت رمان را منطقي كند تا مخاطب باوركند كه :« اگه اين فصل تو رمان كافه پيانو نبود، اون وقت يه جاي كار مي لنگيد.». اطناب موجود در اين رمان فقط به فصل هايي از آن محدود نمي شود و در فصل هايي كه وقايع اصلي در آن رخ مي دهد نيز حضور دارد: رمان اينگونه آغاز شده است: «هيچ وقت خدا يك چيز واقعي را؛ حالا هرچه كه مي خواهد باشد، پشت يك چيز دورغين پنهان نكرده ام. يعني ياد نگرفته ام عكس چيزي باشم كه هستم.»(2) مولف مفهوم تظاهر را، دو بار، طي دو جمله، بيان مي كند، بدون اينكه آن دو جمله هريك معناي متفاوتي را القاء كند، شايد قصد مولف از اين حركت، ساخته شدن لحن براي رواي اش باشد، امّا به كار گيري يك مفهوم با دو زبان متضاد نه فقط به لحن سازي كمك نمي كند بلكه به حضور تناقض در نثر و در كل به زبان اثر مي انجامد و ذهن مخاطب را نسبت به موضوع رمان، كه از دسته داستان هاي واقعي است، دور مي كند و مخاطب نمي تواند از ميان مناسبات دروني عناصر داستان به شكلي منسجم، كه بايد همچون نظام جامع مناسباتي ميان عناصر طرح وجود داشته باشد، دست يابد تا انگيزه پيشرفت رخدادها را در پيرنگ (كه از نوع پيرنگ باز است) بداند.
در رمان «كافه پيانو»، شخصيت ها از طريق عمل آنان با كمي شرح و تفسير ارائه شده اند زيرا اين روش عرضه كردن شخصيت ها جزء جدايي ناپذير روش نمايشي است زيرا از طريق اعمال و رفتار شخصيت هاست كه آن ها را مي شناسيم. شخصيت هاي اين رمان از گروه شخصيت هاي ايستا و شخصيت هاي پويا هستند و مي شود آن ها را در نوع شخصيت هاي قالبي و قراردادي و نوعي ، تقسيم كرد. شخصيت هاي رمان، دچار تنهايي هستند در زندگيِ به ظاهر مدرنِ در ايران. يك مبناي مهم مدرنتيته فردگرايي است. مبنايي كه از روزگار رنسانس به بعد همواره درباره ي اهميت فلسفي اش بحث شد و سرانجام اقتصاد سياسي كلاسيك اعتبارش را قطعي كرد. تنهايي مهمترين دستاورد اخلاقي فرد گرايي است، امّا چون خود فردگرايي، دو نسبت متفاوت با روزگار مدرن دارد. هم مي تواند «بيماري زندگي جديد» محسوب شود، و هم مي تواند «بنيان اصلي و نهايي فرهنگي اصيل» به حساب آيد . نيچه گفته است:«تنهايي بهر كسي گريز يك بيمار است، و بهر كس ديگر، گريز از برابر بيماران». شخصيت هاي رمان«كافه پيانو» در عين اينكه با هم در ارتباط هستند امّا درگير تنهايي خود هستند، براي نمونه مي شود از جدايي بين رواي و همسرش ياد كرد با اينكه يك دختر بچه هم دارند.:
پرسيد آخه چرا؟
گفتم: چون دختر منه
و با لحني گفتم دختر منه كه انگار خودم به تنهايي ترتيب ساختنش را داده باشم!(3)
حتا اگر فكر كنيم اين جمله را رواي به طنز مي گويد، اين طنز، طنز سياهي است كه خبر از واجعه ايي بزرگ مي دهد كه در پس ذهن رواي اتفاق افتاده است، رواي كه در اصطلاح روانشناسانه «افسرده» است، از فرط تنهايي دچار اغراق شده است و اين اغراق به دستاورد زندگي اش (دخترش) كه از قضا بسيار هم برايش عزيز است، تعميم مي دهد، يعني به شوخي و يا جدي مي گويد كه انگار به تنهايي ترتيب ساخته شدن بچه اش را داده است و اينگونه است كه رمان فضا و رنگي غم انگيز پيدا كرده است با لحني كه گاه طنز است و گاه جد و طنزش بسيار ظريفش بيشتر در گفت و گو هاي رمان نقش دارد.
پانويس ها به ترتيب متعلق است به صفحات :93-7-32
كتاب رمان «كافه پيانو» نوشته : فرهاد جعفري/ چشمه/ چاپ اول: زمستان 1386
لینک کوتاه : |
