واکاوی چندگانه باوری و بازی زبان / فرهاد زارع کوهی


واکاوی چندگانه باوری و بازی زبان / فرهاد زارع کوهی نویسنده : فرهاد زارع کوهی
تاریخ ارسال :‌ 20 بهمن 91
بخش : اندیشه و نقد

واکاوی چندگانه باوری و بازی زبان

آیا نسبیت گرایی خودش امری نسبی نیست؟ هست؟ خود امر نسبی چطور؟ آیا نسبت به خودش هم نسبی است؟نیست؟ اگر هست چه نسبتی با خودش دارد؟ اگر نیست چه نسبتی با نبود خودش دارد؟ آیا این خودش، چیز دیگری یا "خود دیگری" جدا از خود امر نسبی است؟ آیا این دوپارگی، ناشی از برداشت نسبیت گرایانه است؟ اگر هست، آیا خود برداشت نسبیت گرایانه هم دوپاره نیست؟ اصلا همین آیاهایی که می آید آیا پرسش هایی نسبی در متنی چندپاره نیست؟   

 

زمانی که ارسطو با رویکردی شبه ماتریالیستی به شدت در برابر نظریه مُثُل افلاطون موضع گرفت، صحنه یک جبهه جنگ تمام عیار را در طول تاریخ فلسفه گشود. آیا واقعیت همان است که می بینیم یا همان است که می پنداریم؟ به نظر می رسد که نه این است و نه آن، بلکه پندار و بینش توأمان است. اما برای حصول معرفت چاره ای جز پنداشتن و سپس تحقیق در آن نیست. ناگزیر باید از نظرگاه ارسطو آغاز کرد و همواره یک نظرگاه افلاطونی را در پیش روی خود انگاشت. چه که ما در یک بازه میان دو بی نهایت، به تعبیر "کرکه گارد"رها شده ایم. بازه بین ناآگاهی صرف و آگاهی کامل. مشاهده، ایدئولوژی می آورد و تحقیق در ایدئولوژی ما را به مشاهدات دیگر رهنمون می شود.

این نوشتار سعی بر آن دارد که با رهیافتی هگلی و با تمرکز بر زمینه ها و حوزه های متفاوت، به یک اجماع نسبی درباره سرشت واقعیت و چیستی اندیشه و زبان دست یابد و از این منظر به کاوشی اجمالی در گستره ادبیات بپردازد. گرچه که شاید از نظر برخی بزرگواران، تأمل در چیستی این مسائل چندان هم به جا یا راهگشا نباشد. 

 

***

 

یکی از مفاهیم جاری و عمده مدرنیسم، تجددگرایی و تنوع طلبی است. این علاقه بیش از هر چیز ریشه در ساختار مدرنیته و شیوه های کثیر تولید در آن دارد. در چنین ساختاری شاید به نظر برسد که مفهوم "انسان" و گستره زیستی و تاریخی آن به مفهوم جزئی و بیگانه "کالا" قلب ماهیت شده است. اما هرچه باشد مدرنیته و صنعتی شدن تاثیر بسزایی در ارتباطات و تعامل های انسانی داشته و بی شک در شکل بندی این مفهوم نقشی نوین و به عبارتی مدرن را ایفا کرده است. البته ناگفته پیداست که در عصر تولید مکانیکی، ما به نوعی با همان تقلیل محتوای انسانی به فرم کالا مواجه هستیم(1). امر تنوع و تجدد شاید بیشتر ناظر بر شیوه های مدرن و روزافزون تولید و رقابت های اقتصادی و فرهنگی مرتبط با آن است. آنچه در این اثنا درخور تامل است امر تولید فرهنگی است. البته "فرهنگ"، نه به مفهوم زیبایی شناختی و منزوی شده در لاک استقلال کاذب و افراطی آن، و نه به مفهوم کاملا وابسته و مصادره به غیر شده "صنعت فرهنگ" که همواره و به درستی مورد مذمت برخی اهالی اندیشه و هنر از جمله مکتب فرانکفورت بوده است. بلکه فرهنگ به مفهوم جامعه شناختی پیمایشی(2) آن یعنی هنر و فرهنگ به مثابه جامعه و البته با در نظر گرفتن برخی پارادایم های اقتصادی و اجتماعی که همواره و به طور همبسته در ساز و کار عرضه و تقاضای فرهنگی جریان دارد. بارزترین این پارادایم ها در جریان مدرنیته، تجدد گرایی، و در شرایط پست مدرن البته نسبیت گرایی و چندگانه باوری است.

چنین به نظر می رسد که تجددگرایی در بطن خود دچار یک تناقض و خود ابطال گری است. این را بیش از هر چیز تاریخ هنر مدرن به ما می گوید. از یک سو هر لحظه اندیشه ای به ظاهر نو و البته با تکیه بر وجهی از اصالت و اعتبار به منصه ظهور می رسد  که تا حد زیادی معطوف به سمت و سویی از قطبیدگی و افراط در جنبه هایی از فرم است و از سوی دیگر، تکثر و گونه گونی بیش از حد این جریانات و مکاتب باعث می شود که آن ها پیش از آن که خودی بنمایند و پیروانی بیابند، مطرود و مردود شمرده شوند. این امر خود مستلزم عدم وقع نهادن به اصالت و مانایی تنوع و حتی انکار وجود آن به معنایی خاص و حقیقی است. مسئله اینجاست که این تنوع بیش از آن که ناظر بر عمق محتوای تغییر و تبدلات جامعه انسانی باشد، ناظر بر سطح فرم هایی فروکاسته از جامعه و فرهنگ است. گرایش های بیش از حد ذهنی و سوبژکتیویته پست مدرنیستی نیز برخاسته از همین اعراض و روی برتافتن از اصالت و اعتبار تنوع است. از همین روست که گفتمان پست مدرن معمولا گرایش به افسانه و بازی زبانی و استعاره بافی دارد.  

 

یکی از تناقض های ذاتی پست مدرنیسم هم در همین جاست. از یک سو "بدعت" در جهت سرکوب یا تقبیح برخی ارزش های به ظاهر بدیع و مسلط، امری منسوخ شده و غیرقابل اعتماد است و از دیگر سو، همین "بدعت" در جهت پذیرش برخی دیگر از ارزش ها و اندیشه ها که مجال بروز نیافته اند، امری است زنده و جاری!

نه تنها بدعت بلکه بسیاری از مولفه های اندیشگی و مباحثه ای نیز در گفتمان پست مدرن چنین سرگذشت دوسوانگارانه و طنزآمیز را دارد. این اتفاق برخاسته از روح نسبیت گرایی افراطی و در بسیاری موارد هم خلط امر واقع با برداشت از امر واقع است. چیزی که به مشهودترین وجه در ماجرای چرندیات و شیادی های پست مدرنیستی به چشم می خورد(3). یکی از مغالطه های بارز پست مدرنیسم، انکار واقعیت و حتی امکان بازنمود آن است، آن هم با توسل به برخی مفاهیم عمیق و پیچیده ریاضیات و فیزیک نوین، و با روی آوردن به هوچی گری کوانتومی(4) و البته همراه با غرض ورزی و کج فهمی. و طنز قضیه هم در همین جاست. انکار علم و منطق با توسل به همان ماهیت علمی و منطقی آن ها. بی آن که هیچ گریز یا راهبردی به بیرون از این دایره علم متعارف پیش رو باشد. رویه التقاطی و آمیزش گر پست مدرنیسم هم که به شکلی افراطی قائل به بی معنایی و تصادفی بودن گزینش ها و کنش هاست از آبشخور همین مغلطه و طنز ذاتی آب می خورد. قضیه عدم امکان اثبات یا انکار بسیاری از مباحث و جنبه های پست مدرنیسم هم همین طور.

ما بیش از هر چیز با زبان و بازی بی پایان آن و به تعویق افتادن مداوم دال های تهی شده از ماهیت روبرو هستیم. با امری ذهنی. اما پرسش اساسی این است: آیا عینیت و واقعیت به گونه ای افراطی به نفع یک ذهنیت مالیخولیایی و منفعل قلب ماهیت نشده است؟ شاید پست مدرنیسم چپ و برخوردهای انتقادی با پست- مدرنیسم راهکاری بهتر اندیشیده باشد. یعنی اعتقاد به ساخت های دگرگردنده نوین و جایگزین به جای اعتقاد ایدئولوگ مابانه(5) و آمیخته با تعصب به بی ساختاری و تخریب، فروریزش و مرگ بی امان نهاد ها و ساختارها. ( مرگ مولف، مرگ ایدئولوژی، مرگ قهرمان، مرگ تاریخ و ... ). این نیز به نوبه خود برآمده از فرهنگ ها و مناسبات تاریخی و اجتماعی درون آن هاست. بخصوص وقتی پای مسئله تقابل میان فرهنگ غالب نولیبرالیستی انگلیسی- آمریکایی و فرهنگ های به ظاهر "خرده فرهنگ" جمعیت "دیگران" در میان است. یعنی همان جهان سوم که جمعیت عمده و البته اکثریت فقیر جهان را در بر می گیرد. جهانی که از جهانی شدن و سیاست های باز و اقتصاد بازارهای مالی چیزی به جز همان استعمار و انزوا به شکلی گسترده تر نصیبش نشده است! نگاهی به آمار و ارقام نگران کننده مربوط به رشد و توسعه اقتصادی و فرهنگی اکثر کشورهای توسعه نیافته و درحال توسعه و افزایش ضریب جینی موید این مدعاست. با وجود نخستین و دومین رکودهای شدید اقتصادی پس از جنگ در سال های دهه 1970 یعنی دوران افول سیاست های اقتصادی کینزی، میزان رشد و بالندگی اقتصادی و فرهنگی نسبت به دوره ی بیست ساله بعد که دوران اوج سیاست های لیبرالیستی بوده، معمولا بیشتر است(6).      

بی دلیل نیست که به تازگی مانیفست جنبش ضد سرمایه داری با بازخوانی و قرائت گسترده آرای مارکس بخصوص درباره سرشت سرمایه و انباشت آن و نظام سرمایه داری مورد توجه برخی روشنفکران قرار گرفته است(7). به هرحال گویا لیبرالیسم و پست مدرنیسم، در پیوندی برادرانه با هم، سازشی پنهان با ریشه های درهم تنیده استعمار نوین دارند. در داخل خود دنیای انگلیسی زبان و حتی در فرانسه هم این مسئله با چالش های نسبتا جدی مواجه شده است. - این که امری دال بر بدعت و حقیقتی نو ممکن است موجب بازاندیشی و حتی دگرگشت در بسیاری از آداب و باورهای مقبول عامه و همچنین سنت جاری باشد- . همواره علم در تضارب و تضاد با برخی باورهای موهوم سنتی و اساطیری ( و البته استعاری و زبانی ) بوده است بی آن که بخواهیم آن را مغرضانه حمل به موضوعی فروکاهانه کنیم. سخنِ باری به هر جهت و مغلق و بی هدف هرگز راه به جایی نمی برد و البته می تواند تا ابد ادامه داشته باشد. اعتراض روشنفکران نسل جدیدی همچون "نائومی کلاین" پر بیراه نیست که در شرایطی از این دست داد سخن بر می آورند که: «ما بیش از آنی سرگرم نقش های روی دیوار بودیم که بتوانیم بفهمیم خود دیوار به سرقت رفته است!». انسان امروز یعنی انسان شرایط پست مدرن بیش از پیش (و حتی بیش از دوران مدرن) سرخورده و سطحی شده است.

درست است که اکنون تا حدودی پیش بینی هگل درست از آب درآمده که هنر زمانی به فلسفه تبدیل می شود، اما اتکای بی قید و شرط و افراطی به آرای هیوم و نیچه و اخلاف آن ها هم در فلسفه امروز اگر جای خنده نداشته باشد جای پرسش دارد. شاید ما پاسخ نابغه ای مثل کانت را فراموش کرده ایم که درست یا تقریبا درست بر مقوله فاهمه انسانی انگشت گذارده بود. اینجا بحث مقیاس مطرح است. درک ما از واقعیت شاید خود واقعیت نباشد اما تا حد زیادی (والبته به یاری علم،اطلاعات، ابزار، حواس و داشته هایمان) شبیه واقعیت است. ما چیزی سراسر بیگانه و متناقض از واقعیت ها تجربه نمی کنیم و بسیاری از رفتارها و کنش هایمان بر مدار برخی قوانین طبیعی و حساب و کتاب های بخردانه می گذرد. مسئله "وجود برای ما" خواه ناخواه مسئله "ما برای وجود" هم هست. آیا ما با تکیه بیش از حد بر تعریف ناپذیری و وهم گونگی ذهن و زندگی انسانی و با سعی در خوانش های لزوما فردی و فرهنگی از مقولات علم طبیعی و امر واقع، دچار نوعی اومانیسم نیستیم؟   

به طور کلی پست مدرنیسم و ایمان قلبی آن به نسبیت گرایی همچون یک وحی منزل، نتایجی را در بر داشته که همواره به مکملیت و با هم بودن با سایر نتایج وابستگی دارد و این وابستگی های چندجانبه باعث افزایش تصاعدی دقت ما در مشاهده و درک واقعیت شده است. نتایجی از جمله این که حقیقت و واقعیت ( البته به آن مفهوم که انتظارش را داریم یعنی حقیقت یا واقعیت متعارف) وجود ندارد. اما به نظر می رسد صغراکبرایی که اندیشه ورزان و نظریه پردازان پست مدرنیسم در این باره چیده اند تا حدودی مغلطه آمیز و غیرواقعی است. در همین جا برای پرهیز از مغالطه بد نیست بدانیم که بر خلاف انتظارات متعارف ما، واقعیت همواره عینیت نیست بلکه فهم پذیری و استنباط پویا است که در آن ذهنیت و عینیت به شدت در هم تنیده اند و هیچ خندقی و چاه ویلی بین آن ها در کار نیست(8). پرسش دانشمندان این نیست که «آیا این امر خردپذیر است؟» چرا که در این صورت همواره باید به معیارهای جزمی عقل متعارف پایبند بمانیم. پرسش دانشمندان این است که « از کجا می دانید چنین است؟» البته صغراکبرای هیوم هم خیلی موجه به نظر نمی رسد چون همواره او نقش فاعل شناسنده را در امور نادیده می انگارد. مشکل این جاست که ما همواره با ذهنیتی یکه نگر و تمامیت خواه، به سوی تعریف هایی مجزا از ذهن و عین و گنجاندن یکی در دیگری می رویم و ناگزیر همواره در دوراهی ایدئالیسم و رئالیسم و در یک دور و تسلسل معرفت شناختی می مانیم. - این دور لاینحل که از طرفی شناخت ما به پدیده ها باید مطابق طبیعت آن ها باشد و از طرفی دیگر طبیعت پدیده ها از راه شناخت و آگاهی ما حاصل می شود- . شاید اگر ما و پدیده ها یکی بشویم دیگر این دوراهی و این دور در کار نباشد. این یکی شدن، بایسته جهان بینی هایی عرفانی و یکی شدن ناظر و منظور است در سیطره کلیتی یک پارچه و فروکاست ناپذیر. به هرحال همواره این دو پرسش بنیادی مطرح بوده است: واقعیت چه چیزی است؟ و آیا ما واقعیت و کلیت را می سازیم یا واقعیت و کلیت ما را می سازد؟ به بیان عالمانه تر، دنیای زیراتمی چه جور دنیایی است؟ و آیا ما از ذرات زیراتمی تشکیل شده ایم یا ذرات زیراتمی از ما؟ شاید اساسا واقعیت زیراتمی ساحت دیگری از واقعیت باشد. واقعیتی ناشی از یک نظام آشفته و دمدمی مزاج که لزوما با سامانه های بزرگ و منظم همخوانی ندارد(9). شاید هم پای یک فراواقعیت در میان باشد. فراواقعیتی هم از آن گونه که دیوید بوهم(10) تصور می کند. کلی که جزءها را می سازد. اگر چنین باشد بی ساختاری و بازی زبان نیز، خود ساختاری درهم تنیده است و چه بسا که ابهام ادبی هم ناشی از جهل و عدم آگاهی ما باشد. عدم آگاهی ای که تنیده در میان آگاهی است. همان طور که واسطه آگاهی ما نیز، چه به تعبیر فیزیکی اش نور و تابش زمینه باشد، چه به تعبیر عصب پژوهانه اش جریان الکترون ها و کارکردهای متعدد امواج الکتروشیمی مغزی باشد، و چه به تعبیر ادبی اش واژگان زبان باشد، همواره ماهیتی گسسته دارد. درست مثل یک نوار فیلم که مجموعه ای ظاهرا پیوسته از سیاهی ها و روشنی های مجزاست. به هر طریق فرآیند ادراک ما هم مجموعه ای در هم بافته از خودآگاهی و ناخودآگاهی ماست و سخن عمیق گفتن به قولنیلز بور(11) سخنی مبهم است. اما این ابهام همواره تلاشی است در جهت رسیدن به آگاهی و روشنایی و از این منظر، بازی زبانی نیز با بی معنایی و تصادفی بودن گزینش ها ( باور و اتکا به جهل) منافات داد. بی راه نیست اگر گاهی این پرسش ها را از گفتمان پست مدرن داشته باشیم که آیا سخن بی قاعده و لجام گسیخته، ابهام واقعگرایانه است یا مهمل؟ و آیا خنثی بودن پست مدرن ناشی از حساسیت و دلواپسی آن است یا بی مبالاتی آن؟ 

 

***

آن چه از این بحث اجمالی برمی آید این است که تحصیل هرگونه معنا در متن، خواه ناخواه ناشی از نوعی قطبیدگی و برآیند مولفه های ساختاری است. چه این ساختار فی نفسه در متن به شکلی متافیزیکی حضور داشته باشد و چه به شکلی در غیاب به سر ببرد. فرآیند آفرینندگی متن چیزی سراسر جدا و بی ارتباط با خوانش های محتمل و افق انتظارات مولف، خواننده و خواننده مستتر نیست. بلکه به عکس، وجودی پیچیده و چندلایه است که برآمده از اغراض (خود)، رویاها و فانتاسم ها (نهاد) و وجدان ها (فراخود) است.

قرائت های سراپا غریب و مسخ شده از استعاره ، چندان محلی از اعراب نمی تواند داشته باشد. شاید سنجیده تر آن باشد که به جای بی معنایی مهارگسیخته و محض، یک بازه پیوسته و محتمل معنا را برای استعاره های متن در نظر بگیریم. بسیاری از نوشته های مغلق شعری و داستانی امروز، نتیجه کهولت ورزی و نبود ژرف نگری درباره مفهوم استعاری زبان است. بازاندیشی عمیق در مفهوم زبان و پیوندهای استعاری آن می تواند ما ار از بن بست هایی همچون ادبیات به شدت فرم زده مکانیکی (شعر دهه هفتاد فارسی به عنوان نمونه) و ادبیات به شدت ساده انگارانه و سطحی (شعر و ترانه فارسی دهه 80 تاکنون به عنوان نمونه) رهایی بخشد. گاهی این گونه عوامانگی ها و سطحی نگری ها که بیشتر به اشلاک(12) و کیچ (13) می نماید، ما را با دید تردید به یاد نظریات کسانی همچون اندی وارهول می اندازدکه معتقد بودند هیچ عمقی به معنای واقعی وجود ندارد و همه چیز تنها در سطح اتفاق می افتد.

 

 

  پانوشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  

1) شیئ وارگی و کالاشدگی نیز با توجه به ارتباط آن با اظهار نظرهای والتر بنیامین درباره بازتولید مکانیکی، در درون خود دچار یک نقیضه است و آن اینکه به هرحال همیشه یک نسخه ارژینال و اولیه وجود دارد که به مفهوم اصالت و اعتبار دوچندان یا به تعبیری یک منشأ محتوایی عمیق تر می انجامد.

2) در جامعه شناسی هنر سه گرایش عمده با توجه به نسل های روشنفکران و خاستگاه های تاریخی و جغرافیایی آن ها وجود دارد: "زیبایی شناسی جامعه شناختی"در حول و حوش جنگ جهانی دوم در آلمان که به بررسی روابط میان «هنر و جامعه» می پردازد.  "تاریخ اجتماعی هنر"در دهه 1950 در ایتالیا و انگلیس، که به بررسی جایگاه و عملکرد «هنر در جامعه» از طریق اسناد و مدارک بایگانی نسل های گذشته می پردازد. "جامعه شناسی پیمایشی"در فرانسه و آمریکای دهه 1960 که با به کارگیری روش های تجربی و آماری و غیردانشگاهی همچون مصاحبه، نظرسنجی، مشاهده و ... در یک دوره پیمایش، به تحقیق درباره «هنر به مثابه جامعه» می پردازد.

3) به عنوان مثال برداشت و تحلیل سراسر غلط "برونو لاتور"از نظریه نسبیت و خلط آشکارا نادرستِ مفهوم «چارچوب مرجع» د رفیزیک و مفهوم «کنشگر» در نشانه شناسی، و نیز بدفهمی ها و سوء استفاده های فاحش "ژولیا کریستوا" از مباحث نظریه مجموعه ها و برخی مفاهیم ریاضیات در ارتباط دادن زبان شاعرانه با منطق ریاضی، و همچنین تحلیل ها و استنتاج های سراسر مضحک "لوس ایریگاری"  در باب مکانیک سیالات و جنسیت!

4) ترکیب و جفت کردن هر دو مفهوم متعارضی و باور جنون آمیز به ممکن بودن همه چیز، با استناد به برخی مبانی نظریه جدید کوانتومی از قبیل سرشت موج-ذره و لامکانی کوانتوم.

5) علامت خط تیره در اصطلاحPost-modernism ، اغلب حاکی از اندیشه های انتقادی در باره پست مدرنیسم است. معمولا دو جهت گیری عمده در مناسبت پست مدرنیسم و علوم اجتماعی مطرح می شود: یکی پست مدرنیسم مبتنی بر شک (راست)، که با ارزیابی منفی و بدبینانه قائل به چندپارگی، خردشدگی، بی قراری، بی مفهومی و هرج و مرج است. بخش تاریک پست مدرنیم و فلسفه ملهم از عقاید نیچه و هایدگر در قاره اروپا را این جهت گیری در برمی گیرد. دیگری پست مدرنیسم اثباتی، که در فرهنگ بومی انگلیسی های آمریکای شمالی به طرزی خوشبینانه وجود دارد و قائل به عمل و مقاومت سیاسی و جستجوی روش روشنفکری بر مبنای هستی شناسی و فلسفی است.

6) برای مثال نگاه کنید به نرخ های رشد سالانه اقتصادی بر حسب منطقه از سال 1961 تا سال 1998 میلادی:

 

منطقه

نرخ رشد از

1961 تا 1980

نرخ رشد از

1980 تا 1998

سازمان همکاری اقتصادی و توسعه

3.8

2.3

آمریکای لاتین

5.1

3.2

افریقای جنوب صحرا

4.2

2.1

شرق و جنوب شرقی آسیا

6.8

7.5

آسیای جنوبی

3.6

5.6

 

   «افسانه های واهی اقتصاد جهانی در سال های دهه 1990» در ر.آلبریتون و دیگران. مراحل توسعه سرمایه داری (هوند میلز 2001)

این در حالی است که دو گروه بالایی، بالاترین سطح را در اعمال سیاست های جهانی سازی داشته اند و گروه های آخر کمترین سطح را!

                                            (مانیفست ضد سرمایه داری، ص 41)

 

7) از جمله این ها می توان به کشف و بازخوانی آرای لنین و مارکس توسط "اسلاوی ژیژک"یا انتقادهای بزرگانی چون "پیر بوردیو"، "نوام چامسکی"و "ریچارد رورتی"علیه لیبرالیسم، و آرای روشنفکران جوان تری همچون "نائومی کلاین" و "مایکل هارت"، و نیز زنده شدن دوباره نقد اجتماعی بخصوص در فرانسه و امریکا در طلیعه قرن 21 اشاره کرد.

8) در طول تاریخ اکثر آدم ها به نوعی دوگانگی عین و ذهن معتقد بوده اند. از آنیمیسم ادیان ابتدایی و دنیای خدایان ادیان قدیم گرفته تا اعتقاد به الوهیت و روح جاودانه غیرمادی در ادیان جدید، از دوباوری دکارتی گرفته تا مناقشه بین پوزیتیویسم و واقعگرایی، و نیز نظریه های عامه پسندی همچون قوه ذهن یا اعتقاد به اموری مثل تله پاتی و ...

9) «نظریه آشوب» تنها نظریه ای درباره نظام های آشفته است و تعمیم آن به تمامی سامانه ها یکی از مغالطه های پست مدرنیسم است. یک "سامانه آشوبناک"یا "نظام آشفته"، نظامی است که در آن حساسیت به شرایط اولیه و جزئیات خرد در حد عدم قطعیت هایزنبرگی، بسیار زیاد است و از این رو  رفتار آن برخلاف نظام های غیرآشفته قابل تحلیل و پیش بینی نیست. گفتنی است برخی سامانه های بزرگ و در ابعاد نیوتونی نیز آشفته هستند.

10) "دیوید بوهم" (1992-1917): فیزیکدان بزرگ کوانتوم و متأثر از دیدگاه های اینشتین و کریشنا مورتی و واضع مکانیک کوانتومی بوهمی(تعبیر موجبیتی کوانتوم) و نیز نظریه های فلسفی از قبیل هولوموومنت و هولوگرافیک بودن جهان واقعیات. این نظریه اخیر همزمان توسط "کارل پریبرام" نیز در مطالعات مربوط به اعصاب و مغز مطرح شده است و علی رغم عدم همراهی اکثریت دانشمندان با آن در مقابل تعبیر نوکپنهاکی، توانسته بسیاری از مسائل مربوط به جنبش فراروانی، همزمانی، خواب و رویا، اساطیر و کهن الگوها را بیان و تشریح کند. 

11) "نیلز هنریک داوید بوهر" ( 1962-1885): فیزیک دان برجسته دانمارکی و از پیشگامان و  بزرگان نظریه کوانتومی که تعبیری هوشمندانه از  مکانیک کوانتومی جدید در قالب مفهوم مکملیت و نیز تعبیر کپنهاکی مسئله اندازه گیری ( تعین یافتن امور غیر متعین به واسطه اندازه گیری) را عرضه کرد. تعبیر کپنهاکی قائل به ساختارهای موج گونه مجرد موجودات زیراتمی و امکان نمایش آن ها تنها از طریق توابع احتمال، و نیز توضیح ناپذیری رویدادها و انکار روابط علت و معلولی منحصر به فرد است.   

12 ) Schloch: از واژگان پست مدرنیسم که مخلوطی از زبان های عبری و آلمانی و مصطلح در میان یهودیان روسیه و آلمان است که برای توصیف اشیای بی ارزش، ارزان، بنجل، مبتذل و عوامانه و هر چیز تهی از ارزش و کیفیت هنری به کار می رود درنهایت نوعی جفنگ سانتی مانتال است.

 Kitsch(13: از واژگان پست مدرنیسم و برگرفته از واژه آلمانی Verkitschen(پول در آوردن) است که به هنر بازاری و سطحی اطلاق می شود. کیچ بر خلاف اشلاک، هدفمند و متظاهر و معرف سلیقه بد و تصنعی عوامانه است و نوعی آشغال و ابتذال است.

 

مراجع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  

جامعه شناسی هنر، نوشته: ناتالی هینیک، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، نشر آگه، چاپ دوم 1387 .

از سقراط تا سارتر، نوشته: ت.ز.لاوین، ترجمه پرویز بابایی، انتشارات نگاه، چاپ اول 1386 .

تبارشناسی پست مدرنیسم، نوشته: علی اصغر قره باغی، انتشارات دفتر پژوهش های فرهنگی، چاپ اول 1380 .

پست مدرنیسم و علوم اجتماعی،نوشته: پائولین مری روسنائو، ترجمه محمد حسین کاظم زاده، نشر آتیه، چاپ اول 1380 .

چرندیات پست مدرن،نوشته: آلن سوکال- ژان بریکمون، ترجمه عرفان ثابتی، نشر ققنوس، چاپ دوم 1387 .

مانیفست ضد سرمایه داری، نوشته: آلکس کالینیکوس، ترجمه ناصر زرافشان، انتشارات آگاه، چاپ اول1386.

جهان هولوگرافیک،  نوشته: مایکل تالبوت، ترجمه داریوش مهرجویی، انتشارات هرمس، چاپ یازدهم 1388 .       

نظریه کوانتوم،نوشته: جان پاکینگ هُرن، ترجمه حسین معصومی همدانی، انتشارات فرهنگ معاصر، چاپ اول 1387 .

فیزیک ذرات، نوشته: فرانک کلوز، ترجمه فیروز آرش، انتشارات فرهنگ معاصر، چاپ دوم 1388 .

آگاهی،نوشته: سوزان بلک مور، ترجمه رضا رضایی، انتشارات فرهنگ معاصر، چاپ اول 1387 .

نظریه های شخصیت،نوشته: دوان شولتز، گروه مترجمین، نشر ارسباران. چاپ هشتم 1389 .

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :