نگاهی به "کلاغباز حرفه ای شده ام" احسان بَراهیمی
عبدالعلی دستغیب


نگاهی به نویسنده : عبدالعلی دستغیب
تاریخ ارسال :‌ 30 مرداد 95
بخش : اندیشه و نقد

کلاغباز حرفه ای شده ام
دفتر شعر احسان بَراهیمی/ آوای کلار/ 1391
عبدالعلی دستغیب

عنوان کتاب، خواننده را به یاد دفتر شعر فلاح "دارم کلاغ می شوم" می اندازد و تازه خوانش متن نشان می دهد که "کلاغ" احسان براهیمی کلاغ کلاغ هم نیست و گاهی کبوتری است که "بق بقو" می کند!
در زیر لایه متن "کلاغباز حرفه ای شده ام" روایت عشقی ناکامیاب و محزون به دیده می آید که بسیار شکننده و لطیف است، از این رو روایت دوم زیر متن که نیروی ویرانگر مجهول را نشانه گرفته و با لایه نخست زیر متن پیوند یافته، می بایست خشن و خشونت آمیز باشد و هست، طبیعی است که تهیه چنین متنی از این دست، به جدیت پیوسته ای نیاز دارد و به خونسردی و بی-اعتنایی ویژه ای که چنان نیروی ویرانگری را به باد حمله ی مستقیم نگیرد و به جای اینکه آن را با نام و نشان معرفی کند با ابهام و اشاره و به طور استهزایی به روی صحنه آورد. ما در اینجا، نه با متنی پیوسته، صریح و منطقی بلکه با آش در هم جوشی از ادراک ها و رویدادهای جزئی و فردی سر و کار داریم؛ سراینده از طریق روایت های چند گانه ی زیر متنی، به ارائه آگاهی ناپیوسته ی خود و ماجراهای گسسته بسته ی زندگانی امروزینه می پردازد:
صبحگاهان/ در موج های پیراهنت/ گنجشک ها می خوانند یکریز/ و پنجه ی آفتاب می خراشد خواب هایم را ... (صفحه-ی 7)
سراینده پس از این توصیف کم و بیش رومانتیک و سرراست می رود سراغ گزاره هایی مانند نوشیدن چند استکان از برهنگی مخاطب و آوردن گزاره های عامیانه و بدون اتیکتی مانند "تا بوق سگ/ نامرئی می شوم/ در جستجوی نان" پیداست که راوی تکیه گاه استواری ندارد، پریشان است و دلگیر از ستاره ها و سایه های روز به خانه برمی گردد. اما زمانی که به خانه می رسد "او" نیست و سالهاست که رفته است و راوی از لبخند مرگ در آیینه می ترسد.
در این متن به رقم ارائه چند گزاره ی پست مدرنی، نحو گزاره ها دست نخورده است و کژ و مژ نشده. از گزاره ها غالبا نوستالژیک اشعار، احساس عمیق دلتنگی برای گذشته و حسرت اوقات دیدار کوتاه او و مخاطب در ایام دور و جاهای دوردست، احساس و خوانده می شود. جمله های گاه شاعرانه و ظریف و گاه عامیانه و خودمانی است و حتی الفاظ پیش پا افتاده در پی هم می آیند و حاصل کار، گاه طنزی است محزون کننده یا احساسی عاشقانه و لطیف. سراینده چندان دل مشغول توصیف روابط خود با مخاطب نیست که دل مشغول عوامل ویرانگر و روابط آن با یکدیگر و با راوی و مخاطب و جامعه. اشخاص روایت های او در چهارچوب ماجراهای محزون و دردناکی قرار می گیرند که قسمتی جبر و روی دادن ماجرا در زمان گذشته را می رساند و از این رو به هیچ وجه نمی توان آثار آن جبر ناخواسته را محو کرد یا از یاد برد:
نمی دانم ستاره ی مرده چند نفرم!
چند بهار
     فرو ریخته ام
   در زمین
و تو هنوز
      دلخوش به کهکشان کاغذی
 از دست نوشته هایم،
     موشک می سازی (صفحه ی 8)
دو رویه عمده ای که سراینده در نوشتن اشعارش به کار می برد، در همین قطعه ای که نقل شد پیداست، رویه نخست حکایت دارد از حال و هوای تغزل، از نوعی دلبستگی عاطفی بین دوستدار و دوست داشته شده، از روابط جفتی ماهی عاشق در کوچه باغهای دریا که در تاریکی و باران از خیال های کاغذی سقفی نمی سازند و نیز محبوب با ظهور توهم های شنیداری اش چند قدم نرفته به گوشه های دلتنگی¬اش برمی گردد و مردی که از پشت پنجره او رد می شود، دوره گردی است که در لحن آوازهایش هزاران هزار دیوانه لمیده است، سقف اتاق های هفته اش را از تکه پاره های قهقهه او ساخته بوده اما بدون دلیل آن ها، از ارتفاع خواب های یار، او را به تیمارستان های هفته جمعه ها پرتاب کرده اند، بعد هر دو از اتوبوسی که واژگون شده پرت می شونددر دره ای تعطیل، و او زنانگی اش را تمرین می کند تا مرد کودکانه شکست بخورد در حاشیه متن زندگی با امضایی مشکوک که شکل بختک است ...!
متن در واقع ترکیب شده از چند روایت کوتاه و بلند و راوی مردی است منزوی، کابوس زده و ساقط و سقوط کرده که هویت خود و بسیاری چیزهای دیگر را گم کرده و در صحرای متن گم شده است. این شخص مدام با خود، با محبوب، با خواننده و مخاطب-های موهومی حرف می زند. متن از دو وضع عمده حرف می زند: "حضور" و "غیاب". این واژگان "حضور" که در برابر واژگان فنومنولوژیکی presence به کار می رود قدری غلط انداز است.
در لغت نامه آکسفورد در معنی این واژگان آورده اند: «حاضر بودن، حاضر شدن در جایی، در حضور شخصی بودن، ملازم حضور، پدیدار شدن به تن خود، به نمایش گذاشته شدن شخصی یا چیزی در منظره برای تأثیر گذاردن بر اشخاص ...»
از نظر فلسفه فنومنولوژی "حضور" presence به معنای از پیش بودگی است. در دفتر «کلاغباز ... » هم محبوب و هم اشخاص دیگر و مخاطب از پیش حاضرند. راوی به روایت هایی دل مشغول است که روی داده و هنوز نیز گویی در حال روی دادن اند. محبوب خاموش است و راوی مدام حرف می زند و از سیر تا پیاز ماجراها را بیان می کند و حتی گاه خودش می بُرد و خودش می دوزد به طوری که برخی روایت ها چیزی نیست جز حدیث نفس و تک گویی درونی و قُرقگاهی درست می کند که زن (یا دختر) مورد نظر نمی تواند حرفی بزند یا خودی نشان بدهد اما آنچه خواننده و محبوب از متن می شنوند انگیزه ی حرکت یا فعالیتی نمی شود چراکه مربوط به گذشته و سالها پیش است و خاکستر افسرده ای است در اجاقی سرد باقی مانده از آتشی فروزان که اکنون به خاموشی گراییده. با این همه آتش فروزان به صورت جرقه های جهنده و زود خاموش شونده حسرت روزگاران شوق و شورو بازی های دوستانه ... زمانی اینجا و زمانی آنجا خود را به نمایش می گذارد:
خواب می بینم
       پچ پچه های ساحل را. (صفحه ی 12)
یا این گزاره که بسیار محزون کننده است:
تکه ای از حواسش را
جا گذاشت روی میز
کنار ته سیگارها و
                 جام های خالی. (صفحه ی 55)
اما کار روایت از این حد بر می گذرد و راوی به ماجراهایی می رسد که کابوس ها و خواب های آشفته و هولناک اکسپرسیونیست ها را فریاد می آورد: خواندن موج (موج خون) در گوش ماهی ها، طعم گیلاس های برزخ، بالا رفتن واژه ها از سر انگشتان راوی، گورستان پیچیده در خواب، تحلیل کردن حواس در رحم موش ها، خودکشی مکرر در حوالی باران، عشقبازی جنازه ها، جا گذاشتن تن در میدان های مه آلود، دود شدن جنگجویان در پیاله های نیمه شب و ... این قسم تجربه های کابوس وار و عصیان گونه و فاجعه آمیز را پیش از این در«بوف کور» هدایت و«میعاد در لجن» نصرت رحمانی و برخی از اشعار فروغ فرخزاد دیده و خوانده بودیم و اکنون می بینیم با همان رنگ و فن در دفتر "کلاغباز حرفه ای شده ام" پدیدار شده است.
«اکسپرسیونیسم به طوری که پس از جنگ نخست جهانی در آسمان ظهور یافت، نوعی نگاه تازه به زندگانی بحران زده است، پیش بینی فاجعه در جامعه ای سرمایه دار و ورشکسته، نه شناخت هنری کلاف سردرگم فجایع گوناگون بلکه عصیانی بر ضد آن-ها و ناظر بر تسلط روز افزون تکنیک و خودکامگی متمرکز و در نهایت هجو سرد و تحلیل کلینیکی و تمایل به افراط و واژگون ساختن ارزش ها» (مکتب های ادبی، ج 2، رضا سید حسینی، تهران 1376)
سراینده "کلاغباز حرفه ای شده ام" در برخی از قطعه شعرهای خود به این ساحت مصیبت بار می رسد، ضربان دل اش مانند روح باران زده ای چند بار مرده است، می خواهد مرض دلدادگی اش را بر لجن های ساحلی حک کند، از روزی که گیسوی دریا را بریده¬اند، هی وال ها خودکشی می کنند و این استحاله واژگونه از انسان بالغ به جنین مجرم در شیشه:
وامانده ی بت های شکسته ام
یک جنین مجرم در شیشه
تاریخی است درونم!
...
در خاک به دنیا آمده ام
-رو به اشاره های کور-
ادامه می دهم در الکل
نیشخندهایم پاک نمی شود از یاد آدم
موزه ای است درونم
کند و کاو کنید شناسنامه ام را. (20)
این قطعه گرچه پایان بندی ضعیفی دارد، از تغییر ماهیت آدمی حکایت دارد که در چنبره ی قالبی از پیش ساخته شده و تحمیلی زاده شده و ناچار است سرنوشتی کور را ادامه دهد ... البته همه اشعار براهیمی از این دست نیست و در دفتر اشعارش تغزلات و شور و شوق های ویژه –گرچه پنهانی- نیز آمده است که در بسیاری از موارد در کاهش تنش های فاجعه آمیز و یادکردهای مرگ ناخواسته و شکنجه های بی امان روزمرگی، تأثیر درمان بخش دارد.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :