نگاهی به کتاب "عروسکها هم عاشق می شوند"
نوشته زهرا فخرائی
احمد خلفانی
تاریخ ارسال : 28 دی 97
بخش : اندیشه و نقد
همسایه دیوار به دیوار موجها
نگاهی به کتاب "عروسکها هم عاشق می شوند"
سروده ی زهرا فخرائی
بر روی زمین مناطقی هست که فصل پاییز به آنها راه ندارد. و نیز چنین قلبهایی هست. گلهایی که در آن حوالی میشکفند هیچ گاه پژمرده نمیشوند. در آنجا گیاهانی هستند که در سایه و تاریکی رشد میکنند و میوههای وحشی، ترد و خوشمزه به بار میآورند. و البته گاهی تلخ.
جایی که زهرا فخرایی در کتاب "عروسکها هم عاشق میشوند" از درون ترسیم میکند یکی از همین مناطق است. چیزی شبیه یک واحه. یک جزیره آرام در میان دریای مشکلات، جنگها، درگیریها و سروصداهای دنیای متلاطم ما، و به شکلی بسیار نرم و بی ادعا در تقابل با آن.
چه چیزی این جا را از بقیه جهان متفاوت میکند؟ از گذشتهها چیزهایی باقی مانده است: تور ماهیگیری، آرامش، سادگی، قناعت و خانهای یک طبقه ـ که زهرا فخرایی گاهی به پشت بام آن میرود و از زمین تا دلت بخواهد دور میشود ـ از زمانه جدید: دوربین، کامپیوتر، چَت و سریالهای تلویزیونی ـ که مادر مهربانش قلیانکشان تماشا میکند. و جالب این که هر دو کنار هماند و تعادل آنها به نفع هیچکدام به هم نخورده است. یک همزیستی مسالمتآمیز که در ذهن خلاق فخرایی به همگرایی میرسد، طوری که انگار این عناصر از ازل با هم بودهاند و میتوانند هنوز به همزیستی ادامه دهند بی آنکه کسی بتواند تعادلشان را به هم بزند.
مینویسد: "دنیا جوری شده که دیگر هیچ کسی مثل قبل نمیشود" با وجود این میشود دید که چیزهایی در این جزیره هنوز هم شبیه پیشترهاست. وقتی ما این نوشتهها را میخوانیم احساس میکنیم که قطعاً چنین است. و مهمتر این که زهرا فخرایی موفق شده است این احساسات زیبا را از آن جایی که "مثل قبل" است برداشته و به دنیای ما بیاورد، از بندر دیر که آن هم دیگر به هیچ وجه شبیه قبل نیست.
انگار در بندر دیر و بسیار جاها که دیگر مثل قبل نیست هنوز هم چیزهایی هست که مثل قبلهاست و میتوان آنها را بازیافت و لمس کرد. راز استقبال خوانندگان از این نوشتهها ـ دست کم در فیس بوک ـ شاید این باشد که فخرایی به شکلی بسیار آرام دست بر آن چیزهایی گذاشته که، به رغم هیاهوی بیرون، هنوز گوشهای در درون ما حضور دارند. تنها کافی است که فروتن باشیم و به درون خود نظر کنیم، مثل زهرا فخرایی که درون و بیرونش یکی است و با دو دست مینویسد، دست چپ و راست، و هر دو به قلب نزدیک، و هر دو عاشق.
او همسایه دیوار به دیوار دریاست. از خانهاش تا ساحل راهی نیست. میشود در کوچه جلو حیاط ایستاد و دریا را دید زد. میشود شبهای آرام وسط حیاط ایستاد و گوش به آوای ازلی موجها سپرد. زمین دیر و مردمش، غمها، غصهها و شادیهای کوچک و بزرگشان. دریا و پرندگانی که بر فراز آن مشغول پروازند. ماهیهایی در دریا که گاهی به تور پدرش میافتند. ماهی هایی که به وسیله آدمها خورده و گاه نصیب گربه ها می شوند. و با وجود این، ماهیهایی که آنها هم شاید گاهی ـ مثل ما یا مثل عروسکهای زهرا فخرایی ـ عاشق میشوند.
کتاب فخرایی نه رمان است و نه مجموعه داستان. تجربههای معمولی و ظاهراً روزمره اوست. با این همه میشود آن را مثل یک مجموعه داستان یا حتی مثل یک رمان مهیج خواند. ذهن زهرا فخرایی همه این تجارب را سلسلهوار به هم وصل کرده است.
نصرالله کسرائیان درمقدمه به درستی مینویسد: "ساده مینویسد، چنان ساده که باورش نمیکنی؛ چنان ساده که همه چیز را باورپذیر میکند، از ساده زیستن مینویسد و نه فقط مینویسد که خودِ ساده زیستن را زندگی میکند. بی هیچ ادعایی، بی هیچ ادا و اطواری، بی هیچ تلاشی برای ادبیاتی کردن..."
"عروسکها هم عاشق میشوند" کتابی برای تفکر در احوالات فلسفی جهان و آخر و عاقبت آن نیست، بلکه نشاندهنده آنچه هست، آنچه هنوز باقی مانده است. از درون. نشان دهنده چیزهایی که از دور نمیتوان دید، یا چیزهایی "مثل عشق به بعضی آدم ها که از دور معلوم است ولی از نزدیک چیزی به چشم نمیاد."
این عشق از دور ـ در سطرها و واژه های فخرایی به ما نزدیک میشود ـ و چنان نزدیک میشود که انگار هنوز جزئی از ماست، هرچند در نهان. انگار میدانیم که خزانی آمده و برگهای ما را ریخته است. ولی با خواندن کتاب فخرایی متوجه میشویم که این برگها به جای دوری نرفته اند و گم و گور نشدهاند. برگها همانجا در زیر درخت زندگی که خود ما هستیم، یا جایی در همان نزدیکیها باقی ماندهاند، در سایه، بر ساحل خیس، یا در آفتاب، زیر آسمان آبی. وقتی به این جاها سر میزنیم آنها را باز مییابیم، در تاریکی یا در نور، کنار تنه یک درخت، هم آوا با گنجشکان، زیر یک بوته، در حاشیه مسیر حرکت مورچهها یا جایی زیر یک سنگ. برگهایی که مییابیم ممکن است اندکی پژمرده شده باشند، ممکن است کاملاً خشکیده باشند، ولی ما آنها را با یک نگاه از نو باز میشناسیم و پی میبریم که جزئی از خود ما بودهاند، هر چند که مدتهاست از زندگی ما رخت بربسته و عملا به فراموشی سپرده شدهاند.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه