نگاهی به پدران و پسران اثر ایوان تورگنیف
ابوالفضل پهالی


نگاهی به پدران و پسران اثر ایوان تورگنیف
ابوالفضل پهالی نویسنده : ابوالفضل پهالی
تاریخ ارسال :‌ 26 آذر 04
بخش : اندیشه و نقد

 

 

نگاهی به پدران و پسران اثر ایوان تورگنیف
 
این اثر بهترین اثر تورگنیف است چرا که جاودانه ترین اثر اوست.این جاودانگی علل و عوامل متعدد و گوناگونی دارد اما مهم ترین آن موضوع خود اثر است.موضوعی که همیشگی و جاودانی است چه قبل نگارش پدران و پسران و چه بعد آن،چه در دول غربی چه شرقی چه مسیحی چه مسلمان،چه دوران پیشاتاریخی چه در طول تاریخ هر نسلی خود را نسبت به نسل گذشته خود متفاوت حس می کند و قطع به یقین پیشرو تر مترقی تر فهمیده تر عملگرا تر و ترهای دیگری از این دست.ارزش ها و هنجارها و اصول و قواعد والدین اکثراً در تعارض با عطش هر فرد جوانی برای مزه کردن طعم آزادی و استقلال است.پدر می داند که این شور و شیدایی جوانی تاریخ انقضاء دارد اما از خوردن سر جوانش به سنگ و چگونگی این واقع هم هراس دارد از اینکه آیا بعد از آن سری هم برای فرزندنش باقی می ماند یا خیر.بازارف چیزی بیشتر از یک بچه پزشک دهکده است که سرنوشتش این باشد که بخواهد در یک دهکده جای پدرش را بگیرد و به عنوان پزشک دهکده تن به زندگی در 
روستا و سر و کله زدن با موژیک ها دهد.این چیزی است که یا خودش بدان رسیده یا همچین توقعی را محیط و افراد پیرامونی در او پرورانده اند.به هر حال هر محیط در خور اصلاحی به یک مصلح اجتماعی نیاز دارد.مصلحی که خود و توانایی های خویش را بشناسد و محیط و مردم و درد و درمان جامعه اش را.بازارف بر پیروزی عقل و خرد بر جهل و خرافه ایمان دارد؛ هر چند اگر پدران و پدربزرگ ها پسران و نوه های خود را مجنون و شیدا و دیوانه بپندارند و خود را عاقل و منطقی و موجه و این نظر را در سطح جامعه تسریع دهند و جامعه نیز دون کیشوت های سرزمینش را افرادی عقل 
باخته بپندارد که قبل از هر چیز کسی باید آنان را نجات دهد و خود این دون کیشوت ها بیشتر سزاوار دلسوزی اند تا دیگران.بازارف نیز اینچنین است،چه در خصوص عشق ناکامش،چه در خصوص این حس که آنچنان که باید جدی گرفته نشده و نمی شود و نخواهد شد،هر چند که می داند درد چیست و درمان چیست از بهبودی بخشیدن به بیماری که او را در حد پرستار هم نمی داند چه رسد به پزشک و آنچنان به بیماری خود خو کرده که بیماری خود را صحت و سلامتی قلمداد می کند و بازارف و امثال بازارف را  
بیمارانی که بایستی به دست جامعه بیمار درمان شوند،انتخاب یک دانشجوی پزشکی به عنوان کاراکتر قهرمان اثر هم توسط تورگنیف خالی از معنا و تصادفی نیست،و این تنهایی و مطرود بودن پزشکان دردهای فرهنگی و اجتماعی جوامع اولین بار نیست که در ادبیات روسیه و جهان بدان اشاره می شود اتاق شماره شش آنتوان چخوف نیز نمونه ای دیگر از سوزش و سرمای استخوان سوز روشنفکر روسی نه از سرمای روسیه بلکه از سرمای تنهایی است.نسل کهنه ای که بازارف ۲۸ ساله با آن دچار اصطحکاک و جر و بحث می شود و تعارضات تفاوت ها را عیان و به دره ای میان او و دیگران تبدیل می نماید نه خانواده و پدر و مادر خود که البته میان بازارف با آنها هم خالی از شکاف نیست که پدر و عموی دوست خود است که به اصرار دوست هم دانشکده ای خود به خانه آنها که خان زاده و اشراف زاده اند دعوت می گردد.مکالمه بین او و اهل خانه بیشتر به نیش زدن و گزیده شدن شباهت دارد تا گفت و گو انگار که یک مار و عقرب به جان هم افتاده باشند.بی علاقگی بازارف به پوشکین و شعر و اینکه اصلاً شعر در جهان امروز به چه کار می آید علوم جدید است که عصر جدید و بهتر را به وجود می آورد و نه شعر، توی ذوق عموجان دوست بازارف می زند،علاقه بازارف به فلسفه ماتریالیستی و مادی گرایی آلمانی و غربی چیزی است که توی ذوق عموجان می زند،زیست شناس بودن و کله سحر از خواب برخاستن و رفتن به باغ و شکار قورباغه کردن برای تشریح آن توسط بازارف چیزی است که توی ذوق عموجانی که سر میز غذا هم دستکش سفید اشرافی به دست دارد می زند و در آخر ابراز عشق و بوسیدن زن بابای دوست بازارف توسط او و دیدن این صحنه توسط عموجان که خود نیز دل در گرو زن برادر خود دارد چیزی است که خون این پیرمرد افسر بازنشسته ارتش را به جوش می آورد تا جایی که حس کینه و نفرت خود نسبت به بازارف را با دعوت او به دوئل بروز می دهد.از نظر برخی تفاوت نگرش کار را به تعارض منافع می کشاند و از نظر برخی دیگر عکس این مطلب صادق است اما نتیجه این هر دو یکی است و آن اینکه تفاوت نگرش و تعارض منافع می تواند کار را به تعارض وجودی بکشاند به گونه ای که دو نفر یا گروه یا قوم یا ملت یا طبقه رو در روی هم قرار بگیرند تا با حذف دیگری محق بودن خود را به اثبات برسانند.بازارف گمان می کند که یک دانشجوی پزشکی در برابر یک سرهنگ بازنشسته ارتش شانس چندانی ندارد اما بر عکس پیروز دوئل کسی جز او نیست و مجروح دوئل عموجان غیرتی دلشکسته است.کاراکتر بازارف اما در نهایت خیلی نباید خوش شانس باشد چون نماد مجموعه کاراکترهایی چون آبلوموف ایوان گنچاروف یا دیگر شخصیت ساخته خود تورگنیف در یادداشت های یکآدم زیادی، یک آدم اضافی است.آدم اضافی هم بر روی زمین کاری ندارد که انجام دهد،حرفی ندارد که بخواهد بزند،عشقی ندارد که بخواهد بورزد،چیزی نیست که بخواهد ببیند و برای رفتن لحظه شماری می کند.مرگ بازارف نیز به مرگی تصادفی شباهت ندارد او یک آدم عامی نیست،که از مراقبت ها و ملزومات معاینه پزشکی سر در نیاورد گرفتن بیماری واگیر دار لاعلاج توسط او از یک بیمار بدخیم و بستری شدن و ذره ذره مردنش بیشتر به مرگ خودخواسته ای شباهت دارد تا مرگ در اثر یک اشتباه و سهل انگاری.بازارف مثل هر شخصیتی که در گذر عمر خود سرنوشت مسیح واری برای خود پیش چشم می بیند و حقیقت را تنها و تنها همان مد نظر می گیرد خود را به خاطر نجات جان یک نفر فنا نکرد چون به این کلام قرآن باور نداشت که هر کس یک نفر را نجات دهد تو گویی دنیایی را نجات داده است نه او خود را فنا کرد چون در بقا خود یا فدا کردن خود رستگاری برای دیگران و خود نمی دید.بازارف از عبثیت گریخت و ترجیح داد اصلاً نباشد تا آنکه فقط نظاره گر این پلشتی باشد که اسمش را زنده بودن و زندگی گذارده اند.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :