نگاهی به مجموعهاشعارِ قاسم هاشمینژاد
میلاد کامیابیان
تاریخ ارسال : 11 آبان 95
بخش : اندیشه و نقد
چون انار، از رازِ خود پُر
نگاهی به مجموعهاشعارِ قاسم هاشمینژاد
میلاد کامیابیان
قاسم هاشمینژاد در ادبِ فارسی همهفنحریف بود، و این «بود» حال فعلیست غمآور، که در ماضی صرف میشود. فروردینِ امسال که هاشمینژاد گذشته شد، بازخریدِ دیارانِ گمشده زیرِ چاپ بود، مجموعهی کاملِ هر سه دفترِ شعری که پیشتر انتشار داده بود: پریخوانی (۱۳۵۸)، تکچهره در دو قاب (۱۳۵۹)، و گواهیِ عاشق اگر بپذیرند (۱۳۷۳). عمرِ شاعر به دیدنِ کتابِ عمری قد نداد، ولی حالیه این کتاب به چشمِ شاعرانِ بهجامانده و مخاطبانِ شعر نور میدهد. آن را باید قدر دانست. میراثِ هاشمینژاد برای ادبِ فارسی منحصر به این سرودهها نیست البته —پژوهش و نقد و نثر و ترجمه دارد بهوفور، همه باکیفیت—ولی این مختصر را به همین منحصر میکنیم.
بازخریدِ دیارانِ گمشده را، که گفتیم کارِ عمریِ شاعر است، نمیشود سرسری خواند. از سوی دیگر، در این چند بند مجالِ تحلیلِ یکبهیکِ آثار نیست. پس چه کنیم؟ اول، خوانندهی اهل را فرابخوانیم به خواندنِ شعرهای هاشمینژاد، و بعد هولهولکی ایدههایی پرتاب کنیم، تا بر کدام دل بنشیند.
این دو مقصود را یکجا با تمرکز بر سیرِ تحولِ شعرها برمیآوریم: هاشمینژادِ کتابِ نخست شاعرِ «دیگری»ست نسبتاً. شعرش را شبکهی پیچیدهای از استعارهها شکل میدهد که دریافتنش ساده نیست. کافی نیست بارها و بارها بخوانیاش تا دریابی؛ بایست در کنارِ شعرِ بیژن الهی و بهرام اردبیلی و فیروز ناجی و پرویز اسلامپور و محمود شجاعی و هوشنگ چالنگی بگذاری و بخوانی، بلکه دریابی «تبِ یشم» یعنی چه و «مژههای علفی» یا «انگشتِ نیلبکی» چه طرزِ تشبیه است و «خوناب و تنگه» چرا عطف شدهاند و قس علی هذا. و باز در همان کتابِ نخست شعرِ بلندِ «پریخوانی» که به بهروز منتظمی تقدیم شده در امتدادِ راهی قرار میگیرد که با شعرهای بلندِ احمدرضا احمدی و بیژن الهی و پرویز اسلامپور گشوده بود. الّا اینکه هاشمینژاد بیشتر از احمدی احترام به انسجام میگذارد و، با افزودنِ نغمهای محلی (به گویشِ طبری)، از دو شاعرِ دیگر نیز فاصله میگیرد.
اما شاعرِ ما در دفترِ دوم تجاربی با زبانِ محاوره دارد. شعر را به ترانه و تصنیف نزدیک میکند. امکاناتِ شکستهنویسی را زیرِ ذرهبین میگیرد. سطرهایش را کوتاه میکند. از تعدادِ استعارهها میکاهد. در عوض، هر شعر را میکوشد استعاره کند: کلّی متراکم از معنا. پیراستنِ استعارههای بعید همان و روشن شدنِ چهرهی شعر همان. حال، واسطهای باید تا متنِ شاعر جلوه کند. این واسطه عنصرِ روایت است. و با این واسطه است که هاشمینژاد شبیه میشود به حسن عالیزاده و رضا زاهدِ بعدها، که در تمامِ دههی پنجاه و شصت کتابی منتشر نمیکنند. نشانِ شعرهای بلوغیافتهی هاشمینژاد در کتابِ آخر را میتوان در «فرازِ الهیه»ی همین کتابِ دومش گرفت: «پارههایی هنوز تماشایی / بالزنان / به بامها و درهها هنوز / تنها بوسهایت تواند / به این کمانِ گسیخته / نظمِ دوبارهی لب داد / اینگونه درهها / پل میزنند / به صحبت / پس آسودهی تماشام میشوم و / از پارههام / به بام میشوم».
آخرین کتاب، گواهیِ عاشق اگر بپذیرند، در کنارِ روزنامهی تبعیدِ عالیزاده، از بهترین کتابهای شعرِ این سیوچند سال است، اوجِ آن بخشِ «دو» با شعرهایی چون «آبگیرِ فرحزاد»، «هراز»، «خسرو سیاوش به وعدهگاه میرود» که گواهِ استادیِ شاعرند. بخشِ «سه» مجموعهی شعرهاییست با سطرها و بندهای بلند. سادهتر آنکه بگوییم شعرِ به نثر (یا که، بهتساهل، «نثم»)، و در آنها شاعر تمامِ فوتوفنهای قصهنویسی را به خدمت گرفته. پیوندِ ژرفِ هاشمینژاد با فرهنگِ ایرانیاسلامی از نحوِ هر جملهای که نوشته آشکار است، و غیابش در روزگاری که شاعرانِ ایران خود را ذلیلِ فرقههای موهومِ هایدگری، هابرماسی، لکانی، دریدایی و ... کردهاند دردآورتر.
باری، گذار از استعاره به روایت حدیثِ زندگانیِ شاعرانهی قاسم هاشمینژاد است. نویسندهی رمانِ تحسینشدهی فیل در تاریکی و گزارشِ درخشانِ چهار خاطرهی بادآورد، بیکه در جدلهای هفتادی دنبالِ جا باشد، کارِ خود میکرد. و حال که خودش نیست، شعرهاش کار میکنند، تا مناظری نو در چشماندازِ شعرِ فارسی تعبیه کنند: «همانگونه که نُقلدانِ بر رف چشمبراهِ قلمتراشِ مصممیست / تا منظرش را برای نماهای آتی تازه کند.»
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه